هشتم مارس روز جهانی زن گرامی
از دل نوشته هایم در بند نسوان تقدیم به زنان ازاده سرزمینم و هم بندیهای نازنینم نرگس محمدی ،مریم اکبری منفرد، گلرخ ایرایی ،فریبا کمال ابادی ،فاطمه مثنی ،زهرا زهتابجی و ....در بند نسوان زندان اوین..
نازنینانی که شایسته پاداش و شاد باش درچنین روزی اند وافسوس ...به امید روزی که این حصار ها شکسته شود..
به مناسبت هشتم مارس تقدیم به تمامی زنان و مردان ازاده سرزمینم:
من یک زنم ، یک زن ازاد ،یک زن ازاده ...
می اندیشم ، قلم به دست می گیرم وقتی که سرشار از احساسم .... وای که چه حس غریبی ایست نوشتن ....
اری من هنوز در میان حصارهای سالیان و دیوارهای سرد و بیروح ،خورشید تابان ازادی رابو می کشم....
باصدایی فروخفته از بغض سالیان لیک سرشار از بیم و امید با تمام وجودفریاد می زنم ،،،.. حتی اگر بارها و بارها صدایم را در گلو خفه کنند ...
اری من یک زنم ،نه یک ضعیفه ... نه جنس دومی که از پهلوی چپ تو بوجود امده ...
نه حتی وقتی که تو ژست روشن فکری به خود می گیری و مرا جزء اموال شخصی خود میخوانی ...
و خانومم و عسلم و گاه مادر بچه هاو منزل خطاب می کنی ....!!!!
یا گاهی پا فراتر می نهی و مرا ناموس خود میخوانی ...!!! ؟؟؟
مرا با این الفاظ شکننده صدا نکن یا بهتر بگویم ،تحقیر نکن ....
من یک زنم ،نه از انهایی که تو در اشپزخانه خانه ات محبوس کرده ای تا بروفد و بروبد و تا میتواند ، برایت
کاکل زری بزاید ...!!!
اری من یک زنم ، زنی که هنگامی که سرخوش است با صدای بلند می خندد و اواز می خواند...
زنی که عاشق زندگی ایست و رنگهای شاد و زنده ٔ بهار ....
عاشق رنگهای سرخ و زرد و نارنجی و صورتی و سبز....
هر چند که سالهاست کوشیده اند جامه ام را به سیاه و خاکستری بدل سازند ....!!!!
اما نه ... نه ... من هرگز نخواهم گذاشت جامهٔ غم و عزا و یاس را بر تنم بپوشانند ...
حتی اگر در ازایش بر صورتم اسید بپاشند....
من شهر عروسک های سیاه پوش را بدل به فرشته هایی با جامه هایی رنگین خواهم نمود ..
اری من یک زنم زنی که چون زمین معطر است و بارور و سرشار از زایش و رسش..
زنی که الهه پاکی ایست و عطوفت و مهر.....
زنی که اگر از جنگ بیزار است و خشونت ...!!! ا
از ضعف و ترس نشان ندارد ....
چرا که وجودش با عشق و عاطفه و احساس و لطافت پیوند خورده است... و اینست مزیت او بر تو....
و ای کاش بدانی که چه دنیای زیبایی می شد اگر که در
کنارش گام برداری .....
شاید که رنج سالهاو قرن های متمادی مرد سالاری فراموشش شود ...!!!!
اری کنارش گام برداری با قدم های استوار و برابر،نه اینکه تبدیل اش کنی به انچه خود خواسته ای....
مادینه ای همیشه تسلیم که عادت به بله گفتن اتوماتیک وارداشته باشد هرگز انسان شادی نخواهد بود...!!!! ؟؟؟
و دنیایی که در ان زنان شاد نزیند، دنیایی بس تلخ و نفرت انگیز خواهد شد...
ونیک اموخته ام :
هرگز مردسالاری میانه ای با دموکراسي نداشته و نخواهد داشت ...
هر چند که مردسالاری همواره نقاب دموکراسی بر چهره می زند...
اما مگر میشود باور کرد وقتی که یک نفر قرار است همیشه زیر دست و تسلیم دیگری باشد !!!! و در رابطه ای سراسر تبعیض به سر برد ، دم از دموکراسی و ازادی زد ؟؟؟؟!!!!
بگذار که برخیزد مردم بی لبخند Parisa:
بازداشت پس از سر زدن به دنیای مجازی؛ نامه نرگس محمدی از بند زنان اوین
خبرگزاری هرانا ـ نرگس محمدی مدافع حقوق بشر زندانی در بند زنان (نسوان) زندان اوین در نامه ای با شرح ورود یک زندانی غیرسیاسی به این بند از سلول انفرادی، با تاکید بر این که ظرف هفته گذشته چهار ورودی جدید داشته اند، می نویسد «زنان خانهداری هستند که سرگرم خانهداری و بچهداری بوده و برخی گاهی سری به دنیای مجازی زده، چیزی خوانده، توجهی به مسائل اجتماعی پیرامون نموده و احیاناً چیزی هم نوشته و اظهار نظری هم کردهاند». متن کامل این نامه را در ادامه بخوانید.
به گزارش خبرگزاری هرانا، متن کامل نامه نرگس محمدی، منتشر شده در کانون مدافعان حقوق بشر در پی می آید؛
“خوشآمدگویی دم در زندان (داخل بند) به زنانی که از سلولهای انفرادی به بند منتقل میشوند، هم شیرین است و هم تلخ. شیرین از این حیث که از سلول و تنهایی رها شدهاند و تلخ از اینکه وارد زندانی دیگر شدهاند. دورههای قبل، فاران، صدیقه، بهار، فریبا و نسیم وکیل بند بودند و درگیر این کار نبودم. اینجا هماهنگی کار بند با وکیل بند است و یکی از کارهایش هم تحویل گرفتن زندانی و ورودی جدید است. یادم است وقتی وارد بند زندان شدم، بهار به دفتر آمد و مرا تحویل گرفت. چقدر از دیدنش حس خوبی داشتم و چقدر او از دیدن من ناراحت شد. اولین جملهاش این بود: «وای نرگس جون چرا آمدید؟»
غروب است، باز زنگ میزنند. آیفون را بر میدارم. ورودی جدید داریم. تنها ظرف یک هفته گذشته چهار ورودی داشتهایم. خانمهایی که از فعالان سیاسی و عقیدتی نیستند. زنان خانهداری هستند که سرگرم خانهداری و بچهداری بوده و برخی گاهی سری به دنیای مجازی زده، چیزی خوانده، توجهی به مسائل اجتماعی پیرامون نموده و احیاناً چیزی هم نوشته و اظهار نظری هم کردهاند. وارد دفتر میشوم ، خانم جوانی ایستاده است. چشمانش نگران است و خسته به نظر میرسد. خوش آمد میگویم و در آغوشم میگیرمش. طبق عادت همیشه ابتدا میپرسم بچه کوچک داری؟ اشک بر گونههایش میلغزد و بیتاب میگوید: «دو تا یکی ۱٨ ماهه و شیرخوار است و یکی ۶ساله است هر دو پسرند.» بلافاصله بااضطراب میگوید: «بازجو میگفت طفل ۱٨ ماههام بیمار است، خیلی نگرانم.» اشکش قلبم را به درد میآورد. مادری، شیر در سینهاش میجوشد و دهان طفلی زبان بسته به دنبال سینه مادر میگردد، به کدامین گناه؟
وارد بند میشویم. همه دورش را میگیرند. بهخصوص مادرها به گرمی به آغوشش میفشارند. قصهاش تلخ است. نازنین میگوید، من هم وقتی از گیسو جدا شدم شیرخوار بود. مریم میگوید، سارا فقط ۳ سال داشت و ۷ سال است که جدایی مادر را تاب آورده است. فریبا از ترانه ۱۲ ساله که اکنون مادری ۲۱ساله است و آزیتا از بشیر ۶ ساله و فاطمه از مریم ۹ ساله در زمان جدایی و آمدن به زندان میگویند. خاطرات لحظه جدا شدن مادران از کودکان چون غمی سنگین بر قلب آدمی چنگ میزند. بانوی تازه وارد، مثل یک راز در نهان دل میگوید و میگرید: «باور کنید وقتی شیرش دادم و خواباندم، برای آخرین بار بوسش کردم. به من گفتند چند تا سؤال میکنند و بر میگردم اما گویی به دلم الهام شد که این یک جدایی است و بوی تنش را با تمام وجود برگرفتم و برخواستم. نمیدانید پسر ۶ سالهام چگونه مرا به خود چسباند، گویی او هم فهمید جدایی بزرگی در راه است.» توان نگاه کردن در چشمان بیقرارش را نداشتم و اشکهایم اشکهایش را همراهی کرد و ….
نسیم باقری که این مواقع حواسش به من است و هوایم را دارد، خودش را به من رساند و گفت: «نرگس جون پاشید دیگه، دارید به چی فکر میکنید؟» میگویم: «نه نگران نباش من خوبم. فکر نمیکنم. میترسم. ترسم از روزی است که ملت به جای آشتی ملی، قهر ملی را بطلبند و به آشتی نه بگویند و دیگر راه بازگشتی نباشد.
صدای کف و دست و هورا بند را پر میکند. تولد رویا جان است. شیرینی آماده کردهایم. آواز «تولد، تولد، تولدت مبارک» را شروع میکنیم. به زحمت عزیز تازه وارد را راضی میکنم که در جمعمان بنشیند. هر بار احکام سنگین خانمها را میشنود، حالش بد میشود و با تأسف دعایی از ته دل برایشان میکند. باورش نمیشود وقتی میگویم مریم اکبری منفرد ۷سال، الهام برمکی ۵سال، زهرا ذهتابچی و رویا صابری ۳سال، فاطمه مثنا ۲و نیم سال است که بدون یک روز مرخصی در زندان هستند و مهوش شهریاری و فریبا کمالآبادی طی ۹ سال گذشته و ریحانه حاج ابراهیم دباغ طی۷ سال گذشته و نسیم باقری طی۳ سال گذشته فقط یک بار مرخصی رفتهاند و هنوز سالها و ماهها حبس پیش رو دارند.
وقت خاموشی است. رخت خوابش را آماده میکنیم. اتاق یک تخت دوم. لباس راحت میخواهد. با شوخی میگویم: «زندان جمهوری اسلامی غیر انتفاعی است و متأسفانه حتی یک ملافه هم نمیدهند. بچهها همت میکنند و بالش، ملافه و چیزهای ناقابل اما ضروری را فراهم میکنیم، شاید پس از شبهای ناآرام و سخت سلول انفرادی و ضجههای دوری از دلبندانش، امشب را دمی بیاساید.
چراغ را خاموش میکنیم و به تختهایمان پناه میبریم. تا بر دمیدن صبح امید.”
از دل نوشته هایم در بند نسوان تقدیم به زنان ازاده سرزمینم و هم بندیهای نازنینم نرگس محمدی ،مریم اکبری منفرد، گلرخ ایرایی ،فریبا کمال ابادی ،فاطمه مثنی ،زهرا زهتابجی و ....در بند نسوان زندان اوین..
نازنینانی که شایسته پاداش و شاد باش درچنین روزی اند وافسوس ...به امید روزی که این حصار ها شکسته شود..
به مناسبت هشتم مارس تقدیم به تمامی زنان و مردان ازاده سرزمینم:
من یک زنم ، یک زن ازاد ،یک زن ازاده ...
می اندیشم ، قلم به دست می گیرم وقتی که سرشار از احساسم .... وای که چه حس غریبی ایست نوشتن ....
اری من هنوز در میان حصارهای سالیان و دیوارهای سرد و بیروح ،خورشید تابان ازادی رابو می کشم....
باصدایی فروخفته از بغض سالیان لیک سرشار از بیم و امید با تمام وجودفریاد می زنم ،،،.. حتی اگر بارها و بارها صدایم را در گلو خفه کنند ...
اری من یک زنم ،نه یک ضعیفه ... نه جنس دومی که از پهلوی چپ تو بوجود امده ...
نه حتی وقتی که تو ژست روشن فکری به خود می گیری و مرا جزء اموال شخصی خود میخوانی ...
و خانومم و عسلم و گاه مادر بچه هاو منزل خطاب می کنی ....!!!!
یا گاهی پا فراتر می نهی و مرا ناموس خود میخوانی ...!!! ؟؟؟
مرا با این الفاظ شکننده صدا نکن یا بهتر بگویم ،تحقیر نکن ....
من یک زنم ،نه از انهایی که تو در اشپزخانه خانه ات محبوس کرده ای تا بروفد و بروبد و تا میتواند ، برایت
کاکل زری بزاید ...!!!
اری من یک زنم ، زنی که هنگامی که سرخوش است با صدای بلند می خندد و اواز می خواند...
زنی که عاشق زندگی ایست و رنگهای شاد و زنده ٔ بهار ....
عاشق رنگهای سرخ و زرد و نارنجی و صورتی و سبز....
هر چند که سالهاست کوشیده اند جامه ام را به سیاه و خاکستری بدل سازند ....!!!!
اما نه ... نه ... من هرگز نخواهم گذاشت جامهٔ غم و عزا و یاس را بر تنم بپوشانند ...
حتی اگر در ازایش بر صورتم اسید بپاشند....
من شهر عروسک های سیاه پوش را بدل به فرشته هایی با جامه هایی رنگین خواهم نمود ..
اری من یک زنم زنی که چون زمین معطر است و بارور و سرشار از زایش و رسش..
زنی که الهه پاکی ایست و عطوفت و مهر.....
زنی که اگر از جنگ بیزار است و خشونت ...!!! ا
از ضعف و ترس نشان ندارد ....
چرا که وجودش با عشق و عاطفه و احساس و لطافت پیوند خورده است... و اینست مزیت او بر تو....
و ای کاش بدانی که چه دنیای زیبایی می شد اگر که در
کنارش گام برداری .....
شاید که رنج سالهاو قرن های متمادی مرد سالاری فراموشش شود ...!!!!
اری کنارش گام برداری با قدم های استوار و برابر،نه اینکه تبدیل اش کنی به انچه خود خواسته ای....
مادینه ای همیشه تسلیم که عادت به بله گفتن اتوماتیک وارداشته باشد هرگز انسان شادی نخواهد بود...!!!! ؟؟؟
و دنیایی که در ان زنان شاد نزیند، دنیایی بس تلخ و نفرت انگیز خواهد شد...
ونیک اموخته ام :
هرگز مردسالاری میانه ای با دموکراسي نداشته و نخواهد داشت ...
هر چند که مردسالاری همواره نقاب دموکراسی بر چهره می زند...
اما مگر میشود باور کرد وقتی که یک نفر قرار است همیشه زیر دست و تسلیم دیگری باشد !!!! و در رابطه ای سراسر تبعیض به سر برد ، دم از دموکراسی و ازادی زد ؟؟؟؟!!!!
بگذار که برخیزد مردم بی لبخند Parisa:
بازداشت پس از سر زدن به دنیای مجازی؛ نامه نرگس محمدی از بند زنان اوین
خبرگزاری هرانا ـ نرگس محمدی مدافع حقوق بشر زندانی در بند زنان (نسوان) زندان اوین در نامه ای با شرح ورود یک زندانی غیرسیاسی به این بند از سلول انفرادی، با تاکید بر این که ظرف هفته گذشته چهار ورودی جدید داشته اند، می نویسد «زنان خانهداری هستند که سرگرم خانهداری و بچهداری بوده و برخی گاهی سری به دنیای مجازی زده، چیزی خوانده، توجهی به مسائل اجتماعی پیرامون نموده و احیاناً چیزی هم نوشته و اظهار نظری هم کردهاند». متن کامل این نامه را در ادامه بخوانید.
به گزارش خبرگزاری هرانا، متن کامل نامه نرگس محمدی، منتشر شده در کانون مدافعان حقوق بشر در پی می آید؛
“خوشآمدگویی دم در زندان (داخل بند) به زنانی که از سلولهای انفرادی به بند منتقل میشوند، هم شیرین است و هم تلخ. شیرین از این حیث که از سلول و تنهایی رها شدهاند و تلخ از اینکه وارد زندانی دیگر شدهاند. دورههای قبل، فاران، صدیقه، بهار، فریبا و نسیم وکیل بند بودند و درگیر این کار نبودم. اینجا هماهنگی کار بند با وکیل بند است و یکی از کارهایش هم تحویل گرفتن زندانی و ورودی جدید است. یادم است وقتی وارد بند زندان شدم، بهار به دفتر آمد و مرا تحویل گرفت. چقدر از دیدنش حس خوبی داشتم و چقدر او از دیدن من ناراحت شد. اولین جملهاش این بود: «وای نرگس جون چرا آمدید؟»
غروب است، باز زنگ میزنند. آیفون را بر میدارم. ورودی جدید داریم. تنها ظرف یک هفته گذشته چهار ورودی داشتهایم. خانمهایی که از فعالان سیاسی و عقیدتی نیستند. زنان خانهداری هستند که سرگرم خانهداری و بچهداری بوده و برخی گاهی سری به دنیای مجازی زده، چیزی خوانده، توجهی به مسائل اجتماعی پیرامون نموده و احیاناً چیزی هم نوشته و اظهار نظری هم کردهاند. وارد دفتر میشوم ، خانم جوانی ایستاده است. چشمانش نگران است و خسته به نظر میرسد. خوش آمد میگویم و در آغوشم میگیرمش. طبق عادت همیشه ابتدا میپرسم بچه کوچک داری؟ اشک بر گونههایش میلغزد و بیتاب میگوید: «دو تا یکی ۱٨ ماهه و شیرخوار است و یکی ۶ساله است هر دو پسرند.» بلافاصله بااضطراب میگوید: «بازجو میگفت طفل ۱٨ ماههام بیمار است، خیلی نگرانم.» اشکش قلبم را به درد میآورد. مادری، شیر در سینهاش میجوشد و دهان طفلی زبان بسته به دنبال سینه مادر میگردد، به کدامین گناه؟
وارد بند میشویم. همه دورش را میگیرند. بهخصوص مادرها به گرمی به آغوشش میفشارند. قصهاش تلخ است. نازنین میگوید، من هم وقتی از گیسو جدا شدم شیرخوار بود. مریم میگوید، سارا فقط ۳ سال داشت و ۷ سال است که جدایی مادر را تاب آورده است. فریبا از ترانه ۱۲ ساله که اکنون مادری ۲۱ساله است و آزیتا از بشیر ۶ ساله و فاطمه از مریم ۹ ساله در زمان جدایی و آمدن به زندان میگویند. خاطرات لحظه جدا شدن مادران از کودکان چون غمی سنگین بر قلب آدمی چنگ میزند. بانوی تازه وارد، مثل یک راز در نهان دل میگوید و میگرید: «باور کنید وقتی شیرش دادم و خواباندم، برای آخرین بار بوسش کردم. به من گفتند چند تا سؤال میکنند و بر میگردم اما گویی به دلم الهام شد که این یک جدایی است و بوی تنش را با تمام وجود برگرفتم و برخواستم. نمیدانید پسر ۶ سالهام چگونه مرا به خود چسباند، گویی او هم فهمید جدایی بزرگی در راه است.» توان نگاه کردن در چشمان بیقرارش را نداشتم و اشکهایم اشکهایش را همراهی کرد و ….
نسیم باقری که این مواقع حواسش به من است و هوایم را دارد، خودش را به من رساند و گفت: «نرگس جون پاشید دیگه، دارید به چی فکر میکنید؟» میگویم: «نه نگران نباش من خوبم. فکر نمیکنم. میترسم. ترسم از روزی است که ملت به جای آشتی ملی، قهر ملی را بطلبند و به آشتی نه بگویند و دیگر راه بازگشتی نباشد.
صدای کف و دست و هورا بند را پر میکند. تولد رویا جان است. شیرینی آماده کردهایم. آواز «تولد، تولد، تولدت مبارک» را شروع میکنیم. به زحمت عزیز تازه وارد را راضی میکنم که در جمعمان بنشیند. هر بار احکام سنگین خانمها را میشنود، حالش بد میشود و با تأسف دعایی از ته دل برایشان میکند. باورش نمیشود وقتی میگویم مریم اکبری منفرد ۷سال، الهام برمکی ۵سال، زهرا ذهتابچی و رویا صابری ۳سال، فاطمه مثنا ۲و نیم سال است که بدون یک روز مرخصی در زندان هستند و مهوش شهریاری و فریبا کمالآبادی طی ۹ سال گذشته و ریحانه حاج ابراهیم دباغ طی۷ سال گذشته و نسیم باقری طی۳ سال گذشته فقط یک بار مرخصی رفتهاند و هنوز سالها و ماهها حبس پیش رو دارند.
وقت خاموشی است. رخت خوابش را آماده میکنیم. اتاق یک تخت دوم. لباس راحت میخواهد. با شوخی میگویم: «زندان جمهوری اسلامی غیر انتفاعی است و متأسفانه حتی یک ملافه هم نمیدهند. بچهها همت میکنند و بالش، ملافه و چیزهای ناقابل اما ضروری را فراهم میکنیم، شاید پس از شبهای ناآرام و سخت سلول انفرادی و ضجههای دوری از دلبندانش، امشب را دمی بیاساید.
چراغ را خاموش میکنیم و به تختهایمان پناه میبریم. تا بر دمیدن صبح امید.”