عبدي كلانتري ، نمونه ي عارف شبه مدرن - حشمت رئیسی

عبدي كلانتري ، نمونه ي عارف شبه مدرن 
در وب گردي روزانه، مصاحبه ي جناب عبدي كلانتري با امير كيان پور نظر مرا به خود جلب كرد. دوبار آن مصاحبه را خواندم و به حال ملت ايران تاسف خوردم كه اگر روشنفكر ما تا اين حد بي اطلاع و بيگانه با فرهنگ غربي(آن چه در مقام دفاع از آن در زبان تا آن جا براي او ارزشمند است كه حاضر به نابودي كشورش است) است واي به حال مردم عادي و سياستمداران .



 تناقض، پريشان گويي ، مهجوريت از آشنايي با آن «مدرنيته اي» كه در مقام دفاع از آن بر آمده است ايده ي حركت معكوس زمان را در من به شدت تقويت كرد. فرديد، آل احمد و شريعتي با آن ايدئولوژي هاي جامعه شناسانه شان و با آن توهم آن چه خود داشت با وجود اشتباهات و ندانم كاري هايشان در مقياس سنجش استدلال و راستي آزمايي از سلف به حقشان جناب عبدي كلانتري جلوتر بودند. زيرا در عين گزينش راه اشتباه، پايه هاي نظري محكم تري براي دفاع از موضع هستي شناسانه ومعرفت شناسانه شان داشتند. تجربه به مثابه ي تنها داور بين راستي و ناراستي است. با بازخواني چند باره ي اين مصاحبه حتي يك مورد ارجاع به تاريخ و تجربه ي بشري نمي توان يافت. اين طنز تلخ تاريخ است كه مدافع تز آرامش دوستدار ، تا گريبان در دينخويي غرق شده و در جهل مركب ، به گمان خود يك موضع معرفت شناسانه ي مدرن اختيار كرده است.

 در ست به همين دليل است ما مي گوييم بايد مدرن شد و مدرنيته ي وارداتي نيست. آ نچه كه مي توان وارد كرد مظاهر تمدن مدرن است و ما را مخالفتي با واردات اين مظاهر نيست. توهم آن چه خود داشت و مدرن بودن در عين اتخاذ مواضع عارفانه و قضاوت هاي ارزشي كه با وجود حضورشان در سپهر رقابت سياسي كشور هاي غربي ، هيچ ارتباطي با مدرنيته ندارند ما را به همان چاه ويلي مي برد كه در سال 57 به پله ي اولش گام بر داشتيم. وارداتي نبودن مدرنيته به معناي امتناع ورود به يك موضع معرفت شناسانه ي مدرن نيست. بنابراين جناب عبدي با آيينه سخن مي گويد و با اين توهم تصوير خود را در آيينه تصوير ديگري مي پندارد. 

ايشان در ابتداي بحث به هم ريختن اوضاع خاورميانه اشاره مي كند و از اين توحش به وجود آمده در خاورميانه دفاع مي كند. نكته ي مشترك بين اين روشنفكران اين است كه «ايران» هيچ جايي در نظام انديشه ي اين ها (اگر نظمي باشد)نداشته و ندارد. عبدي از به هم ريخته شدن اوضاع خاورميانه راضي و خوشحال است زيرا نه تنها كشورش براي او ارزشي ندارد بلكه جان كودكان و انسان هاي بيگناه نيز براي رسيدن به عالم خيال كه هنوز معلوم نيست چگونه ، مي خواهد با گرو ههاي ميانه رويي چون اخوان المسلمين، جبهه النصره، واحرارالشام و.... بدان برسد ، بي ارزش است. 
در ك عالم خياال و نقش آن در توسعه براي اشخاصي مانند عبدي كه با حفظ كردن اسم چند روشنفكر غربي و نام بردن از آن ها بدون اين كه با مباني نطري آنها كوچكترين آشنايي داشته باشند دشوار است. عالم خيال مدرنيته ، ويژگي فاوستي دارد . عالم خيال در جهان مزدايي ، زمين بود و مومن مزدايي وظيفه اش خلق مينو در زمين. به همين دليل است كه ايرانيان به باغ و گل اهميت مي دادند و در خشك ترين مناطق جهان صورتگر زيباترين تصاوير جهان بودند. پس از اسلام و به ويژه با ورود عرفان مبتذل اين عالم خيال از ايران ويج پر كشيد و به جابلقا ، جابلسا و هورقليا رفت. در همان نسبت با عرفان مبتذل امثال عبدي عالم خيالشان مختصاتي غير از ايران دارد. بدين ترتيب نه تنها مدرن نيستند بلكه مصداق مشخص مفهوم« بازگشت سنت» هانا آرنتي هستند كه همان مضامين عرفان مبتذل را با مفاهيم ديگري زنده كرده اند. 

عبدي از سقوط قذافي وبشار اسد اظهار رضايت كرده و در تناقضي عجيب چند سطر بعد از محمد رضا شاه پهلوي دفاع مي كند. اما مشخص نمي كند كه چه تفاوتي ميان نسبت بشار اسد با مردم سوريه ، قذافي با مردم ليبي و پهلوي ها با مردم ايران وجود دارد؟ آيا نه اين است كه همه ي آن ها به قول حشام شرابي(انديشمند عرب) ، پدرسالاري هاي جديد هستند؟ اگر يك فعال سياسي با اتخاذ موضعِ شناختي اشتباه در انقلابي شركت كند كه به حكومت اوباش و ويراني كشورش منجر شود بايد بر همان موضع براي ديگر كشور ها پا فشاري كند؟ اگر بر آمدن اسلام گرا ها در ايران ، نتيجه ي باور غلط و عدم آشنايي با مباني نظام انديشه ي سياسي در غرب بود (علل داخلي)، آيا نبايد از تاريخ درس گرفت و با اين فكر براي هميشه خدا حافظي كرد.؟ يا بر عكس بايد مانند عبدي كلانتري تقصير را بر گردن ديگري انداخت و در همان موضع اين بار نسبت به كشور ديگري ايستاد. قذافي ديكتاتور بود ، احتمالا تعادل رواني هم نداشت و شايد آدم كشي هم كرده بود اما همين قذافي حقوق برابر براي زن و مرد و حقوق اجتماعي و مدني براي مردم ليبي به ارمغان آورده بود. محمد رضا شاه هم تا قبل از سال 57 و در زمان احساس قدرت ديكتاتور بود كتاب ماموريتي براي وطنم گواه اين امر است. اما همين ديكتاتور با سلب حقوق سياسي مردم ، حتي برخورد با ملي گرا ها در جريان جدايي بحرين ، حقوق اجتماعي و مدني اي را به مردم واگذار كرده بود كه انقلاب اسلامي بخشي از آن را پس گرفت . علاو ه بر آن محمد رضا شاه ايراد هاي ديگري هم داشت ، دقيقا مانند شما دچار يك شيزوفرني نسبت به غرب بود كه در عين تحسين قدرت آن با آن مخالفت هم مي كرد. اوقات خود را تا 40 روز صرف تفريح در كشور هاي غربي مي كرد. مي توان در نقد محمد رضا شاه مثنوي هفتاد من كاغذ نوشت اما دقيقا در همين نكته كه با تمام ايراد ها نسبت به جمهوري اسلامي براي «ايران» بهتر بود با شما هم نظرم . اما نمي توانم با اتخاذ موضع دو گانه بر خلاف شما كه از كانت نام مي بريد اما هيچ چيز از او ياد نگرفته ايد آنچه راكه براي خودم بهتر اخلاقي مي دانم براي ديگري بدتر بدانم. 

ساخت اصطلاح براي توضيح مضامين انديشه لازم است. اما اگر صاطلاحاتي كه ما مي سازيم منطق جمع بين نقيضين ارسطويي را نقض كنند بايد حداقل توضيح كافي براي مخاطب داشته باشيم. اصطلاح ابداعي «چپ نئوكان» يكي از اين هاست كه نشان مي دهد مبدع آن نه با مفهوم چپ آشنايي دارد و نه با مفهوم «Conservative» و «Neoconservative». مفهوم چپ در انقلاب فرانسه و در جريان مجادلات در پارلمان شكل گرفت. و اختصار اين نوشتار ايجاب مي كند كه فقط اشاره كنم : به كساني كه خواهان تغيير بنيادي وضع موجود بودند و در سمت چپ پارلمان مي نشستند اطلاق مي شد. بعد ها به ماركسيست ها چپ اطلاق شد نه از اين جهت كه از رنج ديدگان دفاع مي كردند بلكه به اين دليل كه خواهان تغييرات راديكال بودند. محافطه كاري كه با ادموند برك و كتاب تاملاتي در باب انقلاب فرانسه شناخته مي شود. جمع اين دو مفهوم بدون توضيح در باب ضروري بودن و نا ممكن بودن توضيح مطلب بدون اين اصطلاح نشان از نينديشيدن و نا آگاه بودن نسبت به مباني نظري انديشه مدرن دارد. واژه هايي چون چپ پشيمان، چپ خود باخته و حتي واژه ي ابداعي طرفداران محمد رضا شاه پهلوي ، ماركسيست اسلامي، با وجود ابهام نسبي به اين واژه برتري دارد. مي توان جمعِ گونه اي از ماركسيست مبتذل را با اسلام همانند مورد مجاهدين خلق متصور شد اما تصور واژه ي چپ نئوكان مستلزم تعطيلي عقل است. 

راجع به محافظه كاري گفتيم با ادموند برك آغاز شد اما اگر منظور آقاي عبدي از بكار گيري واژه ي چپ نئوكان اشاره به سابقه ي حضور تروتسكيست ها در جنبش نئوكان هاي آمريكاست ، جناب عبدي بر سر شاخ بن مي برد . زيرا به همان نسبت كه «نفرت» تروتسكيست ها از استالين سبب استحاله ي انديشه اي در آن ها شد و از چپ روي افراطي به موضع راست گرويدند همين نفرت از جمهوري اسلامي نيز سبب شده تا برخي چپ ها با رها كردن وجدان و مواضع ترقي خواهانه از مواضع نئوكان هاي آمريكا (ويراني خاورميانه) دفاع كنند و در همان حال به مخالفان خود بر چسب نئوكان بزنند. 
مصادره به مطلوب در استدلال هاي آقاي عبدي فراوان به چشم مي خورد. ايشان با نسبت دادن آن چه خود و هم قطاران سياسي خود ، مانند نوري ز اده ها ، سكولار دموكرات ها و اصلاح طلبان پيشين جدا شده از جمهوري اسلامي تبليغ مي كردند به مخالفان حكومت توحش اسلامي ، ،به نقد آن مواضع پرداخته تا براي خود اعتباري كسب كند. ايشان بايد با ذكر نام مشخص مي كرد كه كدام چپ كه امروز با حكومت آشوب و غوغا و اسلام وهابي عربستان كه به مراتب هزاران بار خشن تر از شيعه ي فقاهتي حاكم بر ايران است مخالفت مي كند راجع به ورود مظاهر مدرنيسم موضعي انتقادي داشته است. اما برخلاف آقاي عبدي نگارنده مي تواند با ذكر نام در جبهه ي مقابل نشان دهد كه كساني امروز از داعش و امثال آن دفاع مي كنند دقيقا همين كساني هستند كه ضمن نقد تجدد آمرانه با ورود مظاهر مدرنيسم به ايران مخالف بودند. آقاي عبدي خواسته يا ناخواسته در گروه امثال نوري علا، نوري زاده و.... قرار مي گيرد كه به گواهي نوشته ها و گفته هايشان مبلغ نظم خود انگيخته و.توسعه از پايين و ناقدان رضا شاه بوده و هنوز هم هستند. 

سطحي بودن و عدم آشنايي با مدرنيته از يك سو و در عين حال بيگانگي با تاريخ و فرهنگ ايران در جاي جاي اظهارات آقاي عبدي خود نمايي مي كند. عبدي كلانتري كه احتمالا فقط از طريق شنيده اي شفاهي با ايده ي« تخريب خلاق»در «داستان فاوست» ،روايت مدرنيته در غرب، آشنا شده تلاش دارد تا بطور ضمني آن توحشي كه در منطقه ي خاورميانه جريان دارد را با اين ايده پيوند بزند. تراژدي فاوست گوته كه به تاييد لوكاچ روايتي از داستان مدرنيته است در بخش نهايي به اين ايده ،تخريب خلاق، مي پردازد و بي رحمي هاي مدرنيته را در عين ناگزير بودن آن نشان مي دهد. ذهن شبه روشنفكر عرفان زده ، كه همه ي مباني سياست را در قضاوت ارزشي جستجو مي كند از درك اين تراژدي عاجز است. اولا ايده ي تخريب خلاق يك روند آگاهانه و معطوف به هدف است -هر چند كه ممكن است در بين راه اهداف و موقعيت هاي ديگري بوجود بيايد- و با آن چه كه در خاورميانه جريان دارد هيچ نسبتي ندارد. متوليان خاورميانه ي بزرگ ، از بنياد هاي انديشه اي كه منجر به خلق چنين اثر بزرگي شده است بسيار فاصله دارند، به نظر پيشگامان فكري آن ها ، هايك به عنوان مثال، اين نظم خود انگيخته است كه انسان را به پيش مي برد و هر گونه مهندسي اجتماعي منجر به فلاكت مي شود چه برسد به مهندسي اجتماعي در مقياس آنچه كه در داستان فاوست ديده مي شود. دوم آن كه تخريب خلاق به معناي اين است كه قبل از آن شما مي دانيد چه چيزي را مي خواهيد به جاي آن چه تخريب كرده ايد قرار دهيد. اين جاست كه خيال اهميت پيدا مي كند . اما طرفداران بربريت در منطقه ي خاورميانه و مدافعان داعش با وجود اين كه تجربه ي افغانستان ، ليبي، سوريه و... در جلوي چشم آن هاست گويي چشم دارند ولي نمي بينند. جناب عبدي كلانتري آن چه كه شما به اسم ديكتاتور بودن قذافي و اسد در حال دفاع از آن هستيد هماني است كه منجر به انقلاب 57 شد . نماد ها ، شعار ها و ... همه گوياي اين امر هستند. 

سطحي بودن عبدي به اين نيز محدود نمي شود او در اين نوشتار ، زماني كه مي خواهد به تحولات اروپا اشاره كند ضمن اشاره به صنعت چاپ به پورنو گرافي هم به عنوان يكي از مظاهر مدرنيته اشاره مي كند . اگر مقياس براي تجدد پورنوگرافي باشد كه ما قرن ها پيش تر از غرب بايد مدرن مي شديم. زماني كه «ابوبكر ارزقي» كتاب «الفيه و شلفيه» راكه تا زمان قاجاريه در خانه هاي متمولين ايراني خوانده مي شد مي نوشت ، در غرب چيزي به نام پورنوگرافي نبود. شرايط امكان تحولات غرب دقيقا در زمان قرون وسطي مهيا شد . تجريد كه در سنت اسكولاستيك پا گرفت مبنايي براي بوجود آمدن حكومت قانون از دل رقابت شاه- كليسا شد. زمان خطي جايگزين زمان دوراني شد . مفهوم «پيشرفت» بدون تصور زمان خطي امكان پذير نيست. فرد و روش فردگرايانه ي مندويل و هابز كه گسستي با انديشه ي سنتي بود دقيقا به دليل روايت مذهب مسيحي شكل گرفت زيرا هر فردي تنها خودش در برابر خدا مسئول بود. در يونان باستان مفهوم فرد داراي مضمون امروزي خود نبود. خود قانون ريشه در نظريه ي جسم كثيف و جسم لطيف پاپ دارد و پادشاهان نيز اين مفهوم جسم كثيف و جسم لطيف را از كليسا به وام گرفتند و تفاوت مقام و شخص كه در استقرار حكومت قانون نقش حياتي دارد از آن مشتق شد. اين تحولات در ذهنيت بود كه سبب شد دولت ها براي كسب قدرت به بسط حقوق بپردازند ور نه كه انديشه ي شاه آرماني ( اخلاق حاكم) كه شما هنوز هم در آن سير مي كنيد و با عينك آن دنيا را قضاوت مي كنيد(مورد قذافي و اسد كه ديكتاتور هاي بد اخلاق هستند) هم در كشور ما و هم در خاورميانه از قديم موجود بود. اين تحولات ذهني و خواست قدرت سبب شد كه دستگاه چاپ و باروت كه از چين آمده بود به گونه اي ديگر مورد استفاده قرار گيرد. سرمايه داري كه شما امروز به شدت از آن دفاع مي كنيد به گفته ي ماكس وبر ريشه در رياضت پيوريتن ها(پروتستان هاي كالونيست)دارد. به همين سبب است كه ما مي گوييم نه تنها مدرنيته بلكه حتي تكنولوژي هم نمي توان وارد كرد مگر اين پيش از آن تحول ذهني در شما اتفاق افتاده باشد و ذهنيت مدرن داشته باشيد هر چند كه تاكيد مي كنم نگارنده با ورود مظاهر مدرن موافق است. اما اين واردات را شرط لازم براي مدرن شدن نمي داند. 

به تجريد اشاره كردم كه بگويم شما با آن بيگانه ايد. عرصه ي سياست براي شما شخصي است و به دنبال يك شخصيت با اخلاق (دموكرات احتمالا رضا پهلوي) براي اداره كشور مي گرديد. دفاع از ايران به مثابه ي ظرف امكان وجود سياسي براي شما قابل درك نيست. ايران يك مفهوم انتزاعي است و درك مفاهيم انتزاعي براي روشنفكر عرفان زده ممتنع . جناب عبدي كلانتري من براي انسان بودن شما در درجه ي نخست و ايراني بودن شما(اگر خود را ايراني مي دانيد) احترام قائل هستم اما براي اين همه لاطائلات در يك مصاحبه ي چند صفحه اي اگر احترامي قائل شوم به شما،به خودم و به كشورم خيانت كرده ام از لحن تند پوزش مي خواهم اما ناگزيرم تا پاسخ شما را بدهم زيرا كه شما دقيقا همان جايي ايستاده ايد كه سلف هاي شما(آل احمد و شريعتي و.. ) قبل از انقلاب 57 ايستاده بودند. پاسخ به همه ي اين ندانسته ها و نينديشيده ها مستلزم نگارش يك كتاب قطور است اما مي توانم بگويم كه به خطرناك ترين اين ايده ها با توجه به بضاعت اين نوشته پاسخ داده ام. 

دفاع از ايران ، به مثابه ي ظرف حضور و از مصلحت عمومي گام اول براي مدرن شدن است همان گامي كه ذهنيت عرفان زده ي شما قادر به درك آن نيست. شما در ژستي روشنفكر مابانه تلاش مي كنيد كه با بكارگيري واژه ي «ديسكورس» به جاي «گفتمان» به خواننده القا كنيد كه با اين مفهوم آشنايي داريد اما من به جرات مي توانم بگويم يكي از مواردي كه شما را از درك موضع ايران گرايان ناتوان مي كند همين عدم آشنايي شما با مفهوم ديسكورس و رابطه ي آن با قدرت است. البته من ايرادي در بكارگيري واژه ي پيشنهادي داريوش آشوري(گفتمان) نمي بينم اما به دليل اين كه شما از واژه ي ديسكورس استفاده كرده ايد از همين واژه استفاده مي كنم. نظريه ي ديسكورس براي توضيح چگونگي شكل گيري روابط قدرت در جامعه به دليل كاهش گرايي هاي مفهوم ايدئولوژي توسط برخي از دانشمندان غربي و از جمله فوكو مطرح شد.

 ريشه ي آن به ساختار گرايي و مطالعات زبان باز مي گردد. مبناي اين نظريه دقيقا در برابر فرد گرايي متدولوژيك قرار مي گيرد. در اين نظريه سوژه برساخته ي نماد ها و زبان (مهم ترين ابزار نمادين) است. بر مبناي اين نظريه اين ديسكورس ها و جنگ هاي نمادين هستند كه روابط قدرت را درجامعه برقرار مي كنند نه اراده ي سوژه. بر همين مبنا ديسكورس ايرانگرايي خالق نوع ديگري از روابط قدرت است زيرا كه دال مركزي و دال هاي شناور آن با ديسكورس اسلام گرايي متفاوت است. دال شيعه در ديسكورس اسلام گرايي همان جايگاهي را ندارد كه در ديسكورس ايرانگرايي دارد. بنا براين با توجه به قياس ناپذير بودن مفاهيم در ديسكورس ها شما نمي توانيد دفاع از شيعه ها را در ديسكورس اسلام گرايي همان دفاع از شيعه ها در ديسكورس ايرانگرايي بدانيد. نگارنده ايرانگراست و عظمت و شكوه و مصلحت ايران در راس ديسكورس او قرار دارد .از ايران در درجه ي اول ، از مزديسنا در برابر شيعه گري و به همين نسبت از شيعه گرايي در برابر اسلام غير ايراني سلفي -كه شما امروز خواسته يا ناخواسته در مقام دفاع از آن بر آمده ايد – دفاع مي كند. براي اين دفاع هم دلايل كاملا قانع كننده دارم . اما شما در يك پريشاني و آشفتگي با ادعا هاي بزرگ روشنفكري با فراموشي ايران به دفاع از هر چيزي كه غرب دفاع مي كند برخاسته ايد و متوجه نيستيد كه در اين راه تا آن جا پيش رفته ايد كه از جيش النصر و آدمخواران نيز در برابر بشار اسد دفاع مي كنيد. روشنگري به گفته ي كانت شجاعت انديشيدن است و شما نينديشيده، افسار انديشه ي خود به رسانه هاي نازل غرب سپرده ايد كه در حال پي گيري مصلحت غرب هستند نه مصلحت شما. 

جناب عبدي يك آمريكايي و يك انگليسي هر غربي و مدرن هستند. اما اين به معناي آن نيست كه مصلحت عمومي آن ها بر هم منطبق است كه اگر چنين بود بايد انقلاب آمريكا را هم نقد كنيد. اين خزعبلاتي كه امروز سبب شده تا براي شما موجوديت ايران در مراتب پايين قرار گيرد در گذشته ي نه چندان دور هم يك بار جاده صاف كن همين اسلام گراهايي شد كه شما با آن به مخالفت بر خاسته ايد و شور بختانه بكلي در اين راه ايران را فراموش كرده ايد.




حشمت رئیسی