و آن‌ها می‌خواهند به دیگران دمکراسی بیاموزند!

گرچه انتخابات رسماً برای ۸ نوامبر برنامه‌ریزی شده، اما رأی‌گیری پیش از موعد برای انتخابات ریاست جمهوری شروع شده است. ما شاهد یک کارزار تلخ و زشت در ایالات متحده هستیم، که اغلب با گوشه و کنایه‌هایی که از حد نزاکت سیاسی خارج می‌شود، همراه است. دو نامزد برگزیده دو حزب سیاسی- هیلری کلینتون و دونالد ترامپ- در پرتاب اتهامات دیوانه‌وار، با کم‌ترین توجه به فاکت‌ها و حقایق، با هم مسابقه گذاشه بودند.

 با این‌که بیش از سه هفته به روز انتخابات باقی مانده، ترامپ توئیت کرد که «قطعاً در انتخابات تقلب می‌شود.» پس از آخرین مناظره، او اعلام کرد که پیرامون این‌که او نتیجه انتخابات نوامبر را خوهد پذیرفت یا نه، کشور را «در بلاتکلیفی» نگه خواهد داشت.
مفسرین خاظرنشان کردند که امتناع ترامپ از پذیرش نتیجه انتخابات هرگز پیش از این در تاریخ آمریکا رخ نداده است. کلینتون فوراً از این فرصت برای انتقاد از او به خاطر «روسیاه کردن» و «تحقیر کردن» دمکراسی ایالات متحده استفاده کرد. جالب این‌که، طوری که دو حزب و دو نامزد اصلی در این انتخابات رفتار می‌کنند، به نظر می‌رسد که دمکراسی بزرگ‌ترین قربانی این انتخابات در ایالات متحده است.

چرخش پول
انتخابات در ایالات متحده یکی از پرهزینه‌ترین انتخابات در جهان است و شدیداً به سود ثروتمندان قلب می‌شود. یک نظر‌سنجی نیویورک تایمز- اخبار ان. بی. سی نشان داد که حدود ۸۴ درصد رأی‌دهندگان ایالات متحده-دمکرات، جمهوری‌خواه و مستقل- در این نظر مشترکند که امروزه «پول زیادی» به انتخابات ایالات متحده سرازیر می‌شود.
علاوه براین، هشتاد‌و‌پنج درصد شرکت‌کنندگان در نظرسنجی گفتند برای این‌که پول از سیاست‌های ایالات متحده خارج شود تغییرات اساسی یا یک «بازسازی کامل» نظام انتخاباتی ایالات متحده لازم است. طبق یک تخمین، انتخابات ریاست جمهوری سال ۲۰۱۶ شاهد هزینه‌ای بین ۱۰ تا ۱۵ میلیارد دلار است، این شامل «پول تیره» یا پول سیاه نمی‌شود. شخص برای پی بردن به مجموع هزینه واقعی باید مدت حتا طولانی‌تری، تا ۳۰ ژوئن ۲۰۱۷ منتظر بماند. و هیچ سقفی برای هزینه وجود ندارد.

در ایالات متحده، دیوان عالی در حکم سال ۲۰۱۰ خود هر گونه محدودیت بر هزینه کردن شرکت‌ها را در انتخابات از میان برداشت، و عملاً وضعیتی به وجود آورد که در آن کم‌تر از ۱ درصد آمریکایی‌ها ۶۸ درصد کل هزینه انتخاباتی را پرداخت می‌کنند. شرکت‌ها برای این به انتخابات کمک مالی می‌دهند که لابی‌ها از منافع آن‌ها دفاع کنند و این یک راز پنهان نیست. به عنوان مثال، طبق یک پژوهش، صنعت «فست فود» ایالات متحده ۵۱ میلیون دلار به کنگره داد تا تضمین کند که قوه مقننه علیه رهنمودهای سخت‌تر برای بازاربابی در میان کودکان و دانش‌آموزان عمل کند. جدای از این، آن‌ها مانند لابی اسلحه، لابی بیمه، لابی نفت و لابی مالی و غیره و غیره، لابی‌های قدرتمندی دارند. همه لابی‌ها عملاً برای تضمین این‌که صدای آن‌ها در کاخ سفید و سنا یا کنگره نماینده داشته باشد عملاً به نامزدها «اعانه» می‌دهند.

مورد کلینتون‌ها، هیلری و بیل کلینتون را در نظر بگیرید که هر دو نمایندگان قدرتمند لابی مالی-وال استریت-هستند. هر دوی آن‌ها فقط از زمان اعلام نامزدی هیلری برای انتخابات ریاست جمهوری، روی‌هم ۲۵ میلیون دلار از طريق سخنرانی و صحبت به دست آورده اند. طبق اظهاریه مالی «برنامه الف» کارزار، هر یک از سخنرانی‌ها و صحبت‌های هیلری کلینتون به طور متوسط ۲۲۵ هزار تا ۲۷۵ هزار دلار درآمد نصیب او می‌کند. در جریان مناظره او با برنی ساندرز برای نامزدی حزب دمکرات، ساندرز او را چالش کرد که چرا حق‌الزحمه ۲۷۵ هزار دلاری از شماری از بانکداران و شرکت‌های بزرگ، از جمله ۶۷۵ هزار دلار حق‌الزحمه از «گلدمن ساکز» دريافت کرده است. کلینتون پاسخ داد: «من نمی‌دانم، این مقداری است که آن‌ها می‌پردازند.» یک پاسخ در واقع معصومانه!

هیلری در مقام سناتور و وزیر امور خارجه وظیفه داشت از منافع وال استریت دفاع کند و او هرگز به آن منافع خیانت نکرد. به این دلیل بود که بی‌شرمانه به بانکداران گفت آن‌ها نباید نسبت به مواضع علنی او در جریان کارزار انتخاباتی سوءتفاهم داشته باشند: «شما به یک موضع علنی و یک موضع خصوصی نیاز دارید.»

درباره ترامپ، نامزد جمهوری‌خواه، که خود او میلیاردها ثروت دارد و کسی است که ادعا می‌کند تخصص او در نپرداختن مالیات‌ها است، هرچه کم‌تر گفته شود بهتر است. او در این انتخابات بک برنامه برای کاهش مالیات از ثروتمندان و شرکت‌ها اعلام کرده است. نتیجتاً، دمکراسی برای این دو نامزد ریاست جمهوری کلاً به معنی پیروزی در انتخابات برای خدمت به شرکت‌ها است. طبیعتاً از این‌گونه افراد نمی‌توان انتظار داشت در باره دغدغه طبقه کارگر، یک طبقه متوسط معروف آمریکا به غیر از حرّافی کاری کنند.

تقلب در روند نامزدی
یک استثنای قابل توجه که واقعاً بحث درباره حداقل دستمزد، زندگی طبقه کارگر، طبقه متوسط آمریکا را پیش می‌کشید بارنی ساندرز بود که برای نامزدی حزب دمکرات با هیلری کلینتون جنگید. کارزار ساندرز به بخش بزرگی از جوانان جان دوباره بخشید که هم از دو حزب سیاسی رسمی و هم از نامزدهایی که دو حزب تا آن زمان معرفی کرده بودند، سرخورده بودند. نقد، گفتمان و بدیل‌های او بخش‌های بزرگی از جوانان و طبقه کارگر را جلب کرد.

زمانی‌که ساندرز نامزدی خود را اعلام کرد کلینتون از حمایت حدود ۵۸ درصد رأی‌دهندگان دمکرات برخوردار بود. اما مخالفت او [ساندرز ] با قراردادهای تجاری مانند «مشارکت فرا-پاسیفیک» و «قرارداد تجارت و سرمایه‌گذاری فرا-آتلانتیک»، کارزار او برای حداقل ۱۵ دلار دستمزد در ساعت، مخالفت او با تغییرات اقلیمی، حمایت او از آرمان فلسطین، مخالفت سرسختانه او با جنگ، او را جلو انداخت و شکاف را کاهش داد. او برخلاف کلینتون و دیگران که به شرکت‌های بزرگ وابسته اند برای تأمین کارزار خود عمدتاً به کمک‌‌دهندگان کوچک تکیه می‌کرد. متأسفانه، او نتوانست نامزدی حزب دمکرات را به دست آورد.
اما بعداً، با انتشار تعداد زیادی از ایمیل‌های کلینتون توسط ویکی‌لیکس مشخص شد که نخبگان حزب دمکرات که قرار بود در جریان انتخابات مقدماتی بی‌طرف بمانند وظايف خود را بی‌طرفانه انجام ندادند. آن‌ها در پشت کلینتون قرار گرفتند و به نفع او عمل کردند. فشار مردمی کلینتون را موجب کرد با گنجاندن برخی از برنامه‌های کارزار ساندرز در کارزار خود موافقت کند و بدین دلیل است که او مجبور شد با «مشارکت فرا-پاسیفیک» مخالفت کند و از حداقل ۱۵ دلار دستمزد حمایت نماید. البته، شخص نمی‌تواند از درجه صداقت کلینتون مطمئن باشد.

موضوعات واقعی
کارزار برنی ساندرز نیرو گرفت و به این دلیل که توانست نارضایتی پنهان در میان مردم را بازتاب دهد مردم را جلب کرد. جامعه ایالات متحده چنان شدید نابرابر شده که ۱۰ درصد بالا نزدیک به ۹ برابر مجموع درآمد ۹۰ درصد پایین را دارند. یک درصد بالای آمریکایی‌ها به نحو حیرت‌انگیزی سهم بیش‌تری دارند. آن‌ها ۳۹ برابر مجموع درآمد ۹۰ درصد پایین درآمد دارند. اما این شکاف در مقایسه با فاصله ملت با یک‌دهم درصد بالا بی‌رنگ است، آن‌ها ۱۸۴ برابر مجموع درآمد ۹۰ درصد پایین درآمد دارند.

بحران اقتصادی سال ۲۰۰۸ شکاف نژادی، قومی ثروت را ژرف‌تر کرد. در پایان قرن بیستم به طور میانگین ارزش دارایی یک خانواده سفیدپوست عادی ۶ برابر یک خانواده سیاه‌پوست بود. این فاصله اکنون دوبرابر شده است. شکاف بین خانواده‌های سفید‌پوست و مردمی نيز که از آمریکای جنوبی و مرکزی آمده اند، گسترش یافته است. میلیاردرهایی که لیست ۴۰۰ ثروتمند «فورچون» را تشکیل می‌دهند اکنون به اندازه مجموع ثروت خانواده‌های آفریقایی‌تبار به علاوه یک‌سوم جمعیت لاتین آمریکا ثروت دارند. به سخن دیگر، فقط ۴۰۰ نفر از ثروتمندترین افراد به اندازه ۱۶ میلیون خانواده آفریقایی‌تبار و ۵ میلیون خانواده لاتین ثروت دارند.

به گفته «اداره آمار ایالات متحده» «در سال ۲۰۱۵، نرخ بیکاری در ایالات متحده ۵,۳ درصد بود؛ اما نرخ در گروه‌های نژادی و قومی متفاوت بود. نرخ برای سیاهان ۹,۶ درصد و برای سفیدها ۴,۶ درصد بود.» به گفته بانک جهانی «در بازار کار ایالات متحده که مجدداً بر روند مصرف و رشد اقتصادی کشور تأثیر می‌گذارد، بیکاری و کار نیمه‌وقت یک نگرانی بزرگ به شمار می‌آید.»
این نابرابری‌های فزاینده قومی، درآمد و ثروت در تنش‌های اجتماعی-اقتصادی در جامعه ایالات متحده منعکس می‌شوند. این یکی از دلايلی است که چرا شمار فزاینده‌ای از آمریکایی‌های آفریقایی‌تبار نابرابری موجود را زیر سؤال می‌برند و حقوق خود را می‌خواهند. «جنبش جان سیاهان مهم است» بازتابی از این خشم است.

بخشی از سفید‌های بسیار نژادپرست نمی‌توانند این خودآگاهی را تحمل کنند. ترامپ نماینده سیاسی سفیدهای اولترا-نژادپرست، مهاجرستیز، مسلمان‌ستیز، و در یک کلمه نماینده سیاسی محافظه‌کاری افراطی، راست افراطی در جامعه ایالات متحده است. در واقع، در آخرین مناظره ریاست جمهوری، او مجدداً بر موصوع مهاجرت به مثابه سنگ‌پایه کل کارزار خود کوبید.
بررسی سه مناظره ریاست جمهوری یا کل کارزار انتخاباتی در ایالات متحده نشان می‌دهد چگونه دو حزب به جای پرداختن به سیاست‌ها و دغدغه‌های واقعی مردم بر حملات شخصی تمرکز می‌کنند. تحلیل رسانه‌ها از کارزار (شش رسانه سرمایه بزرگ ۹۰ درصد مجموع رسانه‌ها را کنترل می‌کنند) نیز به جای نقد برنامه، چشم‌انداز و سیاست‌های نامزدها بر این‌که کدام نامزد چه گفت و نامزد دیگر چه جواب داد، «اشارات بدن»، لباس، دارودسته نامزد و غیره تمرکز می‌کنند. این‌را نمی‌توان انتخابات یا دمکراسی نامید.

دمکراسی تماماً حول و حوش مردم و دغدغه‌های آن‌ها می‌چرخد. هیچ‌یک از نامزدهای ریاست جمهوری ایالات متحده درباره موضوعات واقعی مردم حرف نمی‌زنند. بالعکس، هر دوی آن‌ها به نظر می‌رسد در انتخاب شدن به عنوان رییس‌جمهور ایالات متحده به مثابۀ امکانی-که به آن‌ها قدرت نامحدود و عنوان غیررسمی «رییس‌جمهور جهان» را خواهد داد-نگاه می‌کنند. با گوش دادن به مناظره آن‌ها، شخص احساس می‌کند که ایالات متحده قدرت، پاسخ‌ها، راه‌حل‌ها برای همه مشکلات جهان را دارد و کل جهان در انتظار رهايی است. آن‌ها به نظر نمی‌رسد درک کنند که واقعیت با آنچه آن‌ها می‌گویند بسیار متفاوت است.

واقعیت این است: دمکراسی همیشه کاری است که جریان دارد. کار بهتر برای سروسامان دادن به کشور خود، پیش از آن‌که حتا به صدور آن فکر کرد.