یعداز دادسرا چه گذشت؟ خون بها

بعد از باز گشتن به ملایر و سر زدن به دوستان فرهنگی وملاقات با خانواده به شهر های دیگر رفتیم. در یکی از شهر های کردستان به نام قروه با کارگری اشنا شدم 73 ساله که بیش از 25 سال نگهبان مدرسه بود وخدمات می داد. آموزش وپرورش هیچ حقوقی به او نمی دهد. خانواده سی نفر از دانش اموزان به او ماهیانه 3000 هزار تومان می دهند. یعنی ماهی نود هزار تومان در امد این پیرمرد است. روستای گیلک لو توابع قروه . این شرایط زندگی مردم در روستاهای ایران است. با مردم ابادی صحبت کردیم به جز فقر وفلاکت نتیجه ای نداشت. بیکاری وبی آبی واز همه بدتر امنیتی بودن منطقه . به نام امنیت تمام حقوق مردم سلب شده است . در روستایی دیگر دو فامیل در گیر یک قتل نا خواسته شده بودند و نمی توانستند راه حل پیدا کنند که نفر بعدی را دار نزنند. اما خشم ونفرت وتلافی جویی جلوی چشم انها را گرفته بود. خلاصه به کمک بزرگان وحضور ریش سفید ها که همه را می شناختند راه میانه ای پیدا کردیم برای تامین مبالغی پول که خانواده مقتول بگیرند ودست از قاتل بدارند واو را قصاص نکنند. حالا مشکل توافق بر سر مبلغ بود وامکان پیدا کردن این مبلغ . خیلی چانه زدیم حتا بابا احمد هم که هر دو خانواده را از ریشه می شناخت وهر دو فامیل او را قبول داشتند خیلی تلاش کرد وحرف زد وسعی کرد مبلغ درخواستی را صلح امیز وبا زبان احترام پائین بیاورد . ولی خوب طرف مقابل کوتاه نمی امد ومی گفت فرزندمان وپسر نوه هایم کشته شده ، با این پول ها که زنده نمی شود. پیر مرد هم می گفت قبول حالا اگر ان اصغر بیچاره را هم بکشیم  بالای دار در ست می شود؟به جای سه تا یتیم شش تا یتیم در ست کنیم. بالاخره این بچه ها بزرگ می شوند واز ماجرا هم که خبر دارند تخم یک ناراحتی کاشته شده وادامه پیدا می کند . بیا وبزرگتری  کن .ما رفیق گرمابه وگلستان بودیم . کوتاه بیایید یک مبلغی در نظر بگیرید که این بیچاره ها بتوانند تهیه کنند. خودت پدری می فهمی .میدانی که این دوتا رفیق بودن ، شریک بودند. پدر معامله بسوزه کشیده اینا را به درگیری بی خودی .الان همه تو بازار وکار گرفتار شده اند .می بینی .همه کارخونه ها داره بسته میشه . یک لحظه یک غرور، یک عصبانیت، یک لجبازی ودر گیری نا خواسته دست همه ما کار داده والا انها که پدر کشتگی نداشتند. بیا ودست پائین را بگیر یک ادم دیگر کشته نشه. بتوانیم همگی پول خون پسرتو تهیه کنیم. خیلی مردی که اجازه دادی این همه باهات حرف بزنیم. پدر مقتول گفت باشه بگذارید برم با بقیه خانواده حرف بزنم .مخصا مادر شوو بزرگتر هارا .دوباره خبرتان می کنم که بیایید. برخاستیم وخداحافظی کردیم وبه سوی مقصد بعدی راه افتادیم. 
خبر گر: گزارشات عیاران معیشت را ادامه خواهیم داد.