گزارش هایی از بازداشت و بازجویی های تیمور خالدیان عیار معیشت ومدافع حقوق بشر در ملایر و تهران

تیمور می گوید بعد از هماهنگی با دوستان در حالی که پلاکارد حمایت از زنان محروم افغان وحاشیه نشین کرج ودیگر شهرستانها را اماده کردم به طرف میدان پاستور حرکت کردم تا در جلوی بیت غصب شده مردم ایران توسط عوامل ولایت فقیه حاضر شوم. به این پیرمرد که دیگر باید باز نشست شود، بگویم نگویی خبر نداشتی .من امده ام تا تمام خبر ها را به تو بدهم. ان دنیا گریبانت را ملیونها نفر خواهند گرفت ، از جهنم هم راه نداری به جای دیگر بروی . خلاصه وقتی رسیدم وپلاکاردم را باز کردم ، دورم پر شد از این لباس شخصی های محافظ .تازه جلوی گیت اول بودم. مرا گرفتند وبه اتاقی در بسته بردند. نشاندند وبا تحکم گفتند ، ببین میزنیم ترا می کشیم تا از شرت راحت شویم . این دفعه اخرت باشد جلوی بیت اقا می ایی . از کجا پول می گیری ؟ کفش های هشت سال کار کرده وموبایل قاب شکسته مدل قدیمی ام را که حتا عکس هم نمی تواند بگیرد نشانشان دادم . گفتم شما از کجا مزد می گیرید که جلوی حرف زدن مردم را بگیرید؟ انتقاد کردن حق مردم است. شما از چه می ترسید. یکی شان شروع کرد به فحش های ناموسی دادن .ساکت شدم وآیه ای از قران را خواندم که می گوید وقتی به نادانی رسیدید که به شما اهانت می کند ، روی از او بر گردانید.  دیگری پرسید چی  زر زر می کنی ؟ گفتم قران . گفت برای ما این بازی ها را در نیاور این بار هم رهایت می کنیم بروی ولی دفعه بعد می کشیمت ما... وچند تا فحش دیگر دادند.و ضربه هایی به بدنم زدند که جایش نماند.
گفتم من وظیفه ام را انجام میدهم واگر مردم مهم نیست مرا از مرگ نترسانید .مرگ بهتر از این زندگانی است که برای مردم درست کرده اید .  یکی اشان گفت مثلا چی ؟ گفتم شما زنان جوان مردم را که شوهرانشان یا مرده یا رفته یا معتاد شده اند را در کمیته امداد خمینی دعوت به فحشا می کنید . یکی شان براق شد  گفت ما؟ گفتم همکارانتان ! فرق نمی کند .همه شما با هم این وضع را درست کرده اید. الان زنان جوان وسرپرست خانواده هستند که از شدت فقر وحاشیه نشینی فرزندان خود را می فروشند ، شما مسوول ان هستید. نگفتید که نمی دانستیم . ان دنیا برای خاطر کیف وحال حاکمان یقه شما را می گیرند . اگر که اعتقادی به دین واسلام وخدا وان دنیا داشته باشید. اگر نه هم که ادامه این وضع ،ادم های مثل مرا زیادمی کند ، همین جا یقه تان را خواهند گرفت.
یکی اشان ضربه ای به صورتم زد وگفت دیگر دهانت را ببند. گفتم می توانید مرا بزنید وبکشید ، اما حقیقت را نمی توانید عوض کنید. بعد مرا به بازداشتگاه موقت در زیر زمین دادسرای ناحیه 12 شمال پارک شهر بردند. شب انجا بودم در کنار ده ها نفر دیگر کتک خورده تصادف کرده ، دارای چک برگشتی ، دعوای زن وشوهری ، کلاهبردار. بی خیال وبا خیال ، ترسیده ونترسیده .هر کدام قصه ای از دلیل دستگیری خود می گفت بعضی می گفتند ما را بیخود اینجا اورده اند. ما بیگناهیم وبرخی می خندیدند.و برسی می کردند کجای کار را اشتباه کردند که گیر افتادندوبرخی نگران نبودند .به ماموران علنی رشوه میدادند واز بازداشتگاه بیرون می رفتند وبا موبایل گفتگو می کردند. یاد موبایل خودم افتادم که کوبیدم شکستمش ! توی کلانتری دوازده منیریه تا اطلاعات دوستانم به دست این ضد بشر ها نیفته. بالاخره گوشه ای کز کردم وچرتی زدم در همهمه ودود بقیه  خوابم بردد. خیلی زود سحر شد.  بالاخره مامورانی امدند وما را به شعبه های بیدادگاه بردند. مرا به شعبه اول کیفری ناحیه 12 بردند . دادیاری به نام علی اکبر انصاری مرا بازجویی کرد. روی میزش نامش را گذاشته بود. روی یک پلاک زرد فلزی ، که پایه سه گوش داشت. بعد از این که پرونده را دید گفت موبایلت را شکسته ای .؟ گفتم بله مال خودم بود. گفت درست است. بی عرضگی خودشان را برای شما جرم درست کرده اند. پرسید چرا اینکار ها را می کنم ؟ گفتم بدلیل انکه انسان هستم ووظیفه دارم به ستمکاری اعتراض کنم. پرسید چرا با ضد انقلاب همکاری می کنی؟ پرسیدم کدام انقلاب ؟ رفت توی فکر . چند دقیقه ای پرونده را خواند وپایین بالا کرد. گفت مدعی شدی در برگه هایت که در بازجویی نوشته ای  شکنجه شده ای ؟ گفتم بله مرا کتک زده اند،  فحاشی کرده اند ، تهدید به مرگ کرده اند و حتا در باره خانواده ومادر پیرم تهدیدکرده اند. پرسید همین یکماه پیش هم همین جا بازداشت شدی ؟ گفتم بله . برای همین اعتراضات به بی عدالتی ها . پرسید واقعا از مردن نمی ترسی ؟ گفتم نه . یک روز خدا عمری داده ویک روز هم پس می گیره مهم اینه تا زنده ام چقدر کار درست انجام میدم .مرگ یک لحظه میاد تمام. برخاست ورفت ودر اتاقش را بست  وامد کنارم نشست وگفت من به شما افتخار می کنم . برای شما برائت می نویسم. .هیچ چیز در پرونده شما برای محکومیت نیست. شما مدافع حقوق بشری ؟ گفتم بله . گفت با کدام گروه کار می کنی ؟ گفتم با دفتراحمد شهید از طریق دوستانی که در خارج از کشور دارم. گفت افرین وادامه داد من هم می خواهم از حقوق مردم درست دفاع کنم ورای درست بدهم اما خیلی تنها هستم وکل سیستم مشکل دارد. اگر ممکن است شماره تلفنت را به من بده تا با هم تماس داشته باشیم. منهم شماره تلفنم را دادم . بعد پرونده را نوشت وبست و یک برگه هم به من داد. گفت اینرا ببر پزشکی قانونی واثار ضرب وجرحت راثبت کن. برای شکایت از مامورانی که ترا زده اند. برگه را گرفتم وخیلی خوشحال شدم وگفتم خوشحالم که قاضیانی مثل شما هنوز در این نظام فاسد هستند . گفت نگاه نکن من اخوندم ، مثل من خیلی ادم سالم هست اما راه به جایی نمی بریم . می دانیم که کار خراب است. شاید شما راه را به ما نشان دهید. ما می خواهیم از حقوق مردم دفاع کنیم وقانون را درست مرش را انجام بدهیم . شما امروز به من درس شهامت وایستادگی دادی . خوشحالم از اشنایی شما .الان شما ازادی وهر جا بخواهی می توانی بروی . خوشحال شدم واز صیادی واز او قدر دانی کردیم. .افسوس او را عوض کردند واز ملایر به همدان فرستادند.  گفت درود بر شما آری ادم های خوب در این سیستم خراب نیاز دارند شناخته شوند وتشویق شوند تا بدانند تنها نیستند واگر وجدان خود را نفروخته اند ، هستند مردمی که این را می فهمند وانها تنها نیستند. در استوار کردن عدالت. گفت بسیار خوب من با شما تماس می گیرم. موفق باشید. من از دفترش بیرون امدم. تا جلوی در مرا با احترام بدرقه کرد.
صندلی بلند شدم . گفتم من شما را به دوستانم معرفی می کنم تا انها بدانند در این بازار مکاره چه ادم های خوبی وجود دارند.ما در شهر خودمان هم یک دادستان سالم داشتیم بنام
"خبر گر "بقیه ماجرا را در پستی دیگر ادامه می دهیم.
 برگه تشویق صیادی دادستان سالم ملایر که به همدان تبعید شده است.
 برگه مسوولان زندان برای پرونده سازی نسبت به تیمور خالدیان عیار معیشت ومدافع حقوق مردم در ملایر