پریسا ازاد: چشمان خون گرفته ي او بيقرار بود.


:از ستم های رفته بر خاوران

در شصت و هفت...

دايي كنار آجري روز پركشيد؛ چشمان خون گرفته ي او بيقرار بود.
در شصت و هفت غيبت مادر غروب بود؛ او پشت عصر منتظر داغ و دار بود.
اندام خاوران همه جا تكه تكه بود، هر تكه يك مشاجره با مرگ و نيستي،
هر لكه يك غياب و هر شاخه يك سكوت، هر شاخه يك lسوال و يك انتظار بود.تهران بي قرار و نفس حبس كرده را صدها هزار شايعه ديوانه كرده بود؛
مادر نشسته كنج شب انفرادي اش، با ياد خواهرانم و من بيقرار بود.
ماشين حمل گوشت كه در نقش نعش كش مي رفت سمت سينه ي خونين خاوران،
از داغ و درد و خاطره پر، نعره مي كشيد، آسفالت غرق شرم، به فكر فرار بود؛
شب قطره قطره قير تباهي و مرگ بود؛ قاضي چراغ روشن تاريكي و دروغ،
وقتي كه سرب داغ جواب سوال بود، تنها صداي روشن مردم شعار بود.
يك پل، پل صراط، سوال و جواب و راه، چپ سوي مرگ و راست به توبه، به سمت دين..،
وقتي كه شغل محترم مرد مومني اعدام پرشتاب زني باردار بود.

بر چهره اش نقاب متانت و روشني، با ريشه هاي وحشي خونخوار توي خون،
ضحاك تشنه بود و فريدون اسير خاك، جلاد بود و تير و طناب و شكار بود.
تنها فرشته اي كه عدالت نمي شناخت، بانوي كور سردر بي-دادگستري؛
تنها صدا، صداي شب و تازيانه، اين تنها صداي ممتد آن روزگار بود.
ما "اهل ذمه ايم" فراموشكار و گيج، از روي شصت و هفت پريديم و گم شديم؛
در كوله مان حضور زمستان سرد خون؛ آنچه به جاي ماند خيال بهار بود.
سال چهار پايه و جوخه، طناب و خون، سالي كه سينه خيز به پايان خود رسيد؛
سالي كه مثل مادر غمگين خاوران، سر تا به پا سياه، زني داغدار بود.‎
#ایران – #حقوق_بشر- انتقال ضاربین زندانیان سیاسی به بند هفت زندان اوین