دیتر فروهلیش دانشمند آلمانی پس از یک پژوهش میدانی دوساله (۱۹۶۳ / ۱۹۶۵) در افغانستان در اثرش درباره محرومیت و موقعیت اجتماعی –سیاسی هزاره ها در مقایسه با دیگراقوام در افغانستان می نویسد:
در حالی که گروه قومی دیگر از «تدابیرامدادی وسیع آشکار دولت برخوردارمی شود»،
برای هزاره ها این به معنای یک پیشرفت بزرگ محسوب میشود که از تدابیر سرکوبگرانه دولتی در امان بمانند.
اگر این تشخیص دانشمند آلمانی را یک بار دیگر به زبان آنزمان هزاره ها ترجمه کنیم، آنها با کمال عجز و ناتوانی تضرع می کردند: „به خیرتان امیدی نیست، شما را به خدا سوگند به ما زیان نرسانید».
اما درست بعد از گذشت۵۱ سال در این سرزمین و نیز در آگاهی این قوم تغییراتی رونما شده است. آنها دیگر تضرع نمی کنند، بلکه مطالبه می کنند؛ واژه های جدیدی داخل زبان آنها شده است: واژههای عدالت، آزادی، برابری، دموکراسی، مشارکت سیاسی و از این گونه. آن ها دیگربه محرومیت های سیاسی و اقتصادی، که در گذشته تاریخی افغانستان ریشه در ساختار های سیاسی، اجتماعی و فرهنگی داشته، تن نمی سپارند و حاضر نیستند به خاطر مذهب و متعلق بودن و یا متعلق دانستن آن ها به یک گروه اجتماعی از حوزه ی عمومی طرد شوند.
به همگان روشن است که هزاره ها مطالبات برحق شان را از مجراهای دموکراتیک در چارچوب قانون اساسی موجود کشور انجام میدهند. راه اندازی تظاهرات صلح آمیز جنبش روشنایی روز شنبه ۲۳ جولای بیان بخشی از این مطالبات دموکراتیک بود که با حمله خونبار داعش/طالبان به صورت وحشتناک از هم پاشید.
ین حمله بر هزاره ها در کابل مرگبارترین و هدف مند ترین حمله بر آن ها تا به حال در این سال بوده است و هیچ تضمینی وجود ندارد که چنین حملاتی بعد از این تکرار نشوند. به اهمیت آنچه گفته شد، هنگامی بیشتر پی خواهیم برد که به ضربه پذیری هزاره ها به عنوان یک گروه اجتماعی و موقعیت استثنایی آن ها در شرایط کنونی توجه داشته باشیم که از دیدگاهِ ما ریشه تاریخی دارد.
وضعیت استثایی هزاره ها را، که از بطن روابط اجتماعی و تاریخی افغانستان سر برآورده، چنین می توان خلاصه کرد: هزاره ها از همان بدو تأسیس افغانستان به مثابه یک پدیده نا هنجار، یک “استثنا” و “ستون پنجم” درروابط سیاسی این سرزمین از سوی قدرت های حاکم مورد هدف قرار گرفتند. برای اثبات این ادعا کافی است که تاج التواریخ، اثر عبدالرحمان را با دقت تمام بخوانیم و قالب واره های هزاره ستیزانه را در این اثر درک کنیم. وانگهی در برابر این اثر سراج التواریخ را همچون آیینه یی قرار دهیم تا به کنه قدرتِ برسازنده و سنتی که این قدرت از خود برجای گذاشت و الگوی برای سلسله ی سلطنتی محمد زایی شد، دست یابیم. بررسی وتحلیل همه جانبه ی آنچه را که در بالا گفتیم، فرصت دیگر می طلبد. و اما، در همین جا مختصر فقط به این واقعیت جانسوز اشاره کرد که تا امروز قتل عام هزاره ها در دوره حاکمیت عبدالرحمان از سوی تاریخ نگاری رسمی در افغانستان، که در واقع تاریخ نگاری اتنیکی- ناسیونالیستی و از این رو همگون گرا است، انکار می گردد و ازاین منظر به جایگاه ومنزلت هزاره ها در اهرم “نژادی“/قومی در افغانستان پرداخته نمی شود. باید توجه کرد که این اهرم در افغانستان بر ساختی است که به میانجی کنش های اتنیکی و نژاد باورانه رژیم های قرن گذشته، به گونه ی مثال حذف نظامند هزاره ها از نهاد های سیاسی تصمیم گیرنده، مبدل به یک واقعیت اجتماعی شده است و به همین دلیل به سادگی از میان برداشته نمی شود. و فاجعه نیز در همین نکته نهفته است، زیرا همه آن روابط اجتماعی که زمینه های هزاره ستیزی، تعصب و نژادباوری را آماده ساخت، به حیات خویش ادامه می دهد. و در متن یک چنین روابط بوده و است که هزاره ها در افغانستان در وضعیت استثنایی زیست کرده اند و رگ های این گروه اجتماعی همواره باز بوده است و در تکرار فاجعه های خونین باز تر می گردد.
از این لحاظ این حمله تروریستی را نباید به صورت مجرد و تصادفی جدا از کشتار های هزاره ستیزانه در سه دهه اخیردید، بلکه باید منطق درونی این جنایت را در روابط حاکم سیاسی و اجتماعی در افغانستان جست؛ روابط سیاسی واجتماعی که سنگ بنای آن را امیر عبدالرحمان، با نسل کشی هزاره ها نهاد وبه این وسیله با برده گیری و برده سازی هزاره ها جایگاهِ آن ها را در پایینترین اهرم قومی/”نژادی” قرار داد. از دیدگاهِ ما فقط و فقط با این نگاهِ تاریخی است که می توان کشتار تظاهرکنندگان جنبش روشنایی را درک کرد. در همین جا باید با تأکید گفت که حمله تروریستی طالبان/داعش بر طرفداران جنبش روشنایی نه تنها حمله به محتوای این جنبش است، بلکه ابعاد نژادی و مذهبی نیز دارد. از این رو باید برای جلو گیری از تکرار این گونه فاجعه های اجتماعی در دراز مدت چاره اندیشی کرد.
و باید افزود که با در نظرداشت این واقعیت تلخ می توان درک کرد که قطع نظر از تغییر ماسک ها و تبدیل رژیم ها در افغانستان، از شاهی گرفته تا جمهوری و از جمهوری گرفته تا به سوسیالیسم خلق و پرچم، »دولت اسلامی» و بعد امارت اسلامی طالبان و اکنون نیز، هزاره ها همچنین ضربه پذیرند و در مقایسه با گروه های اجتماعی دیگر درافغانستان در وضعیت استثنایی بسر می برند.
به چند مورد در ارتباط با کشتارهای هدفمندانه هزاره ها در سه دهه اخیراشاره می کنیم. البته این یادآوری به هیچ وجه به معنای نادیده گرفتن رنجها و قربانی ها ی اقوام کشور نیست، بلکه فقط نشان دادن وضعیت استثنایی هزاره ها به عنوان یک قوم در میان آنها است.
-کشتار چندین هزار هزاره و شیعه های منطقه افشار توسط تنظیم «اتحاد اسلامی» به رهبری رسول سیاف با حمایت «دولت اسلامی» برهان الدین ربانی در زمستان فبروری۱۹۹۳ میلادی.
– کشتار بیش از ۵۰۰۰ هزاره بعد از صدور فتوای کفرآنها در مزار شریف توسط طالبان در ماه نوامبر ۱۹۹۸
گزارشگر ویژه سازمان ملل متحد در آن زمان از «مستی و جنون کشتار» سخن گفت که به صورت «سیستمایک، برنامهریزی شده و بسیار به خوبی سازمان یافته» توسط طالبان اجرا شد.
تخریب مجسمه های بودا در نهم مارچ ۲۰۰۱ با صدور فتوای ملا عمر رهبرطالبان، اما این جنایت، کشتار های سازمان یافته هزاره های بامیان را اندکی پیش از تخریب آن زیر شعاع قرار داد.ملیت
– و سربریدن و کشتار مسافران هزاره توسط طالبان در مسیر راهها که از سال ۲۰۱۴ آغاز شده و ادامه دارد.
در اینجا در میان جنایت کاران و وحشت گستران تنها گلبدین حکمتیار با حزب اسلامی اش پس مانده و تا به حال جایش به مقام امیر امارت دولت اسلامی خالی مانده است تا حفیظ الله امین وار و ملا عمر وار بار دیگر فتوای کفر هزاره ها را صادر کند و دمار از روزگار آنها برآورد. او که توسط رهبران دیگر بالا رتبه و اعضای حزب اش در حکومت کرزی در همه سطوح حکومتی حضور فعال داشت و حالا در حکومت کنونی غنی این حضور را گسترش داده است، اما ناشکری را ببین که ترور طالبان برایش خیلی ملایم است. او چندی پیش طرفداری خود را از «دولت اسلامی» داعش اعلام کرد.
همین گلبدین حکمتیار بود که در پیام عیدی سال ۱۳۹۲ از جمله نوشت: «… اکنون بامیان و دایکندی مانند بلخ حیثیت ایالت های مستقل را دارند. دایکندی بسیار کم جمعیت تر از برخی ولسوالی های جنوب است اما دالر دولت ایران و برنامه های امریکائی ها، ارگ را مجبور ساخت تا این مناطق را بحیث ولایت بپذیرد واختیار تمام ادارات ملکی و نظامی هزاره جات به هزاره ها سپرده شود. والی ها، قوماندان ها، مامورین ملکی، نیروهای امنیتی، مکاتب، پوهنتون، استادان، قاضیان… همه در اختیار هزاره هاست و غیر از شیعیان، در این مقامات کسی به چشم نمی خورد. تمام گروه های تحت الحمایهء امریکائی ها را تشویق نموده اند تا زمین های پشتون ها را غصب نمایند، به آنها اجازه ندهند تا به مناطق شان بروند و زمین های خود را تصاحب نمایند، به کوچی ها اجازه نمی دهند که به مناطق خود وچراگاههای خود بروند. از طرف نیروهای امنیتی علیه کوچی های مظلوم حمله صورت میگیرد … «
نکته در خور توجه در پیام تهدید آمیز وپرعقده گلبدین حکمتیار این است که او در آن از هیچ قوم دیگر نام نمی برد، بلکه فقط هزاره ها را مورد خطاب قرار می دهد. این امر از یک سو بیانگر رویکرد هزاره ستیزانه اوست و ازسوی دیگرموقعیت استثنایی هزار ها را در کل نیز آشکار می کند، تا حدی که او به عنوان یک رهبر سیاسی با تجربه نمیتواند آن را پنهان نگهدارد.
هنور خون قربانیان حملات تروریستی داعش/طالبان بر جاده ها نخشکیده بود و پارچه های تن، کفش و پیراهن در جاده ها نمایان بود که پرسش در مورد تقصیر مسئولین جنبش روشنایی از جانب «کارشناسان» در رسانه و صفحات انترنتی و شبکههای اجتماعی آغاز شد.
در حالی که باید واکنش مناسب در برابر این فاجعه در آغاز اعلام و ابراز همسبتگی بدون قید و شرط به قربانیان و شرکت کنندگان تظاهرات می بود، شماری از کارشناسان، سیاست مداران و روشنفکران در جستجوی مقصر و مسئول در میان جنبش روشنایی برآمدند.
واکنش عبدالقادر زازی وطندوست نماینده مردم کابل در شورای ملی افغانستان در مناظره فرستنده تلویزیونی طلوع با شرکت عزیز رویش فعال مدنی، از جمله افراطی ترین، سنگدلانه ترین، ناانسانی ترین و قوم گرایانه ترین واکنشها بالافاصله بعد از وقوع کشتار خونین بود. او با کمال وقاحت و بیشرمی تظاهرکنندگان جنبش روشنایی را مقصر خواند و گفت کرد که چرا اصلاً هزاره ها در مناطق مرکزی تظاهرات شان را برپا نمی کنند، بلکه به این وسیله به قول او وضعیت «کابل من»را مختل می کنند، «بزنس کابل من» را از کار میاندازد و مانع رفتن «بچه ام» به مکتب شده اند.
آشکار است که زازی وطندوست نماینده مردم کابل در شورای ملی افغانستان از قانون اساسی کشور هیچ آگاهی ندارد. باید یکی از پیش شرط های راه یافتن به شورای ملی افغانستان، اندکی آشنایی به این قانون نیزباشد و زازی دست کم میتواند ارزشگذاری به قانون اساسی را از جنبش روشنایی بیآموزد. در ماده سی و چهارم قانون اساسی آمده است „آزادی بیان از تعرض مصون است“»
و ماده سی وششم: „اتباع افغانستان حق دارند برای تأمین مقاصد جایز صلح آمیز، بدون حمل سلاح، طبق قانون اجتماع و تظاهرات نمانید.“
در این ماده سخن از «اتباع افغانستان» است، نه هزاره، تاجیک، پشتون، ازبک و هندو و نیز قید نشده که هزاره ها نباید در کابل، بلکه باید در مناطق هزاره جات تظاهرات کنند
کابل را با تعریفی از آن در قانون اساسی به زازی وطندوست نماینده مردم کابل در پارلمان افغانستان معرفی کنیم:
در ماده بیست و یکم آمده است: „پایتخت افغانستان شهر کابل می باشد“
به این معنا که سیاست داخلی و خارجی کشور و سرنوشت سیاسی، فرهنگی، اجتماعی تمام مردم افغانستان در همین شهر تعیین و مشخص میشود و کابل به مثابه پایتخت به همه باشندگان این کشور تعلق دارد و هیچ قوم و گروهی را نمیتوان به دلیل برگزاری «اجتماع تظاهرات صلح آمیز بدون حمل سلاح طبق قانون“ در شهر ملامت و سرزنش کرد.
وخنده آور تر، به قول آقای زازی وطندوست، چراهزاره ها اصلاً به رسم اروپاییها و آمریکایی ها تظاهرات میکنند و حل مشکلات شان را به »سیستم افغانی خود ما جرگه» واگذار نمی کنند.
عبدالقادر زازی وطندوست درس می دهد: „من فکر می کنم، رویداد امروزی برای من این پیام را داد که هر کاری را که ما در افغانستان میخواهیم در شرایط فعلی که متأسفانه ما در اروپا شرایط آمریکا و اروپا نرسیدهایم که به سرکا [سرک ها] به دل جمع تظاهرات کنیم [این رویداد] پیامی به ما داد که ما باید هرکاری که میخواهیم بکنیم، در جرگه حل کنیم. پس برویم به همان سیستم افغانی خود که جرگه میشه …»
از زازی و همدستان و همفکرانش که بگذریم، شماری زیادی از روشنفکران و نمایندگان پارلمان وعده از سیاست مداران و مردم افغانستان با کمال خلوص نسبت به قربانیان کشتار روز شنبه ابراز همدردی کردند و عاملین آن را محکوم کردند، از جمله سنجر سهیل مسئول روزنامه «هشت صبح» افغانستان که در همان آغاز نوشته با عنوان «جنبش روشنایی وفقدان دوراندیشی سیاسی» در این روزنامه نوشت.
اما متأسفانه داوری سنجر سهیل آنجا که «یک مقدار مسئولیت» کشتار و زخمی شدن حمله مرگبار را به دوش تظاهرکنندگان می اندازد، عجولانه و سطحی نگرانه است. با کمال تأسف باید تأکید ورزید که سنجر از درک وضعیت استثنایی هزاره ها در متن روابط قوم مدار در افغانستان چشم می پوشد و باید افزود که این گونه رویکرد را می توان درمیان بسیاری از روشنفکران کشور مشاهده کرد.
سنجر سهیل در“۸ صبح“ در مقالهای باعنوان «جنبش روشنایی و فقدان دوراندیشی سیاسی» می نویسد: «البته این به معنای آن نیست که بار مسوولیت جانباختن و زخمیشدن صدها تن در جریان این تظاهرات را به گردن رهبران جنبش روشنایی که شماری از آنان از دوستان نزدیک، صمیمی و همنسلان من هستند، بیندازم با این وجود، اعتقاد دارم که تنندادن آنان به مذاکره با حکومت یک مقدار مسوولیت کشته و زخمیشدن جوانان، زنان و پیرمردان هزاره را که در این تظاهرات شرکت داشتند، متوجه آنان میسازد“
در این مورد باید بگوییم که بلا فاصله بعد از این فاجعه، اصلاً داوری در مورد مساله درستی یا نادرستی خواست و مطالبات جنبش روشنایی نابجا است، چنانچه مثلاً صفحه انترنتی «آسمایی» با سرمقاله ای زیر عنوان «تاریکی ها در جنبش روشنایی» به این کار دست میزند و میخواهد خواستهها و مطالبات و تظاهرات را با استناد ایجابی به نوشتههای روشنفکران هزاره، مانند سخیداد هاتف یا جعفر عطایی و امثالهم، مورد انتقاد قرار دهد و در مورد آن داوری و ارزش گذاری کند.
و نیز مطرح کردن موضوع « تنندادن آنان به مذاکره با حکومت» که آقای سنجر سهیل به این دلیل «مقدار مسوولیت کشته و زخمیشدن جوانان، زنان و پیرمردان هزاره را متوجه» تظاهرات کنندگان میسازد، کاملاً نا درست است و نادرستی آن دقیقاً از همین فقدان درک ارتباط وضعیت استثنایی و ضربهپذیر بودن هزاره ها با حملات بالقوه علیه آنها ناشی میشود. باری، متأسفانه به فعل آمدن آنها تنها در راه اندازی تظاهرات متصور نیست، بلکه ممکن است در تجمعات دیگرهزارها مانند تجلیل از ماه محرم، مراسم عبادی روزمره در مساجد و یا عید ها و مسافرت ها رخ دهد.
لهذا ادامه تظاهرات و «تن ندادن» موقتی به «مذاکره با حکومت» توسط جنبش روشنایی زمانی در خور انتقاد و نکوهش می بود که آنها از تظاهرات صلح آمیز در چارچوب قانون اساسی سرباز می زدند و ازاِعمال خشونت به عنوان وسیله برای رسیدن به اهداف سیاسی شان استفاده می کردند.
واقعیت امر این است که جنبش روشنایی به هیچ وجه در ارتباط با کشتار اخیر سزاوار سرزنش نیست و مسئول دانستن آنها در این فاجعه چیزی نیست جز توجیه آگاهانه و یا غیر آگاهانه زشتکاری عاملین این عمل وحشتناک تروریستی که همانا داعش/طالبان باشد. شاید یگانه تقصیر جنبش روشنایی این بوده است که به مراتب بیشتر از تدوین کنندگان قانون اساسی، بهخصوص امثال زازی، به آن و دموکراسی ارزش قایل است وطرفداران آن به عنوان «اتباع افغانستان حق» داشتهاند «برای تأمین مقاصد جایز صلح آمیز، بدون حمل سلاح، طبق قانون اجتماع تظاهرات نمایند» (ماده سی وششم)
انگیزه اصلی ترور همواره ایجاد ترس و وحشت است. در جامعه ای همانند افغانستان دگراندیشی و پافشاری روی ارزش های دموکراتیک همواره به معنای خطر کردن است و افراد دگراندیش و معتقد به ارزش های دموکراتیک می توانند هر لحظه قربانی ترور شوند و دقیقاً هدف دهشت افگنان داعش/طالبان نیز این است تا قانون اساسی و ارزش های دموکرانیک را با ترور و هراس افگنی از ریشه برکنند..
به عباره دیگر برعکس، آیا پیامد منطقی پیام سرزنش کنندگان تظاهرات جنبش روشنایی این نخواهد بود که دیگر از این حق دموکراسی به خاطر خطر های احتمالی صرف نظر کرد؟ آیا این درست همان خواست تروریست های طالبان وداعش نیست که با اینگونه عملیات تروریستی از تظاهرات و همه فعالیتهای دموکراتیک جلوگیری می کنند؟ آیا این همان پیام داعش/طالبان نیست که قانون اساسی و دموکراسی را کفر، فسق و فجور غربی میخوانند و میخواهند با ترور و دهشت افگنی آن را در همه اشکال آن از میان بردارند؟