یکی از دوستان که از موضع مخالفت با به اصطلاح امپریالیسم روسیه به بحث با من پرداخته ، البته بدون پاسخ به سوال من مبنی برضعف تحلیل هایشان مبنی بر عدم ارائه آلترناتیو برای مبارزه با داعش و تروریست ها در حفره سیاه جهان به نام سوریه، سعی کرد پرسش من را با پرسش جواب دهد و بگوید عمل شما چیست؟
و ما مواضع مشخص خود را در مورد ائتلاف روسیه، سوریه و حزب الله به عنوان تنها الترناتیو دارای انگیزه و قدرت برای مبارزه با داعش بیان کردیم. حال در تداوم موضع منزه طلبانه بحثی اخلاقی چاشنی موضوع شده که چرا از مداخله نظامی در افغانستان انتقاد کردید ولی از مداخله روسیه در سوریه دفاع مگر آن بخاطر دفع و نفی طالبان نبود و ما را به داشتن استاندارد های دوگانه متهم می کنند. تاکید می کنم در شرایطی که کل این جماعت به پرسش من پیرامون ضعف تحلیلشا ن مبنی بر عدم ارایه الترناتیو برای مبارزه با داعش جوابی نداده اند ،تمام این پرسش ها نوعی فرار به جلو محسوب می شوند و تا دریافت پاسخی منطقی از ایشان پاسخی عملی، نه شعاری این اخرین باری خواهد بود که برای صحبتشان احترام قائل شده و پاسخی درج می کنم. به هر حال احترام امری متقابل باید باشد. و اما چند کلمه درباره ماهیت این پرسش! این که چرا مداخله روسیه در سوریه اری و مداخله امریکا در افغانستان نه، بیشتر یک سوال ژورنالیستی جنجالی و جهت دار است تا پرسشی که بر آن متدولوژی مارکسیستی حاکم باشد. اساسا بیرون کشیدن دو واقعه که در دو بستر تاریخی متفاوت رخ داده اند بدون در نظر گرفتن بستر تاریخی و اشاره به تمایزات و به شکلی مجرد به صورتی که منویات ما را تامین کند ،نه تنها ابدا مارکسیستی نیست بلکه خبر از ژورنالیسمی می دهد که در بهترین شرایط بشدت متاثر از جریان و گفتمان مین استریم است و در بدبینانه ترین حالت فرصت طلبانه. از جنبه های دیگر این ژورنالیسم الصاق اصطلاحاتی است که دوول امپریالیستی برای مداخله در کوزوو، افغانستان ،عراق و لیبی استفاده می کردند یعنی مداخله بشر دوستانه. وقتی چنین عبارتی را بی احتیاط یا مغرضانه در مورد مداخله روسیه در سوریه بکار می بریم، سهل انگارانه یا رذیلانه تمام تاریخ جنایات امریکا در این کشورها را به مداخله اخیر الصاق می کنیم . در حقیقت دوباره تاریخ واژه را در نظر نگرفته و آن را به صورت مجرد در خدمت منویات خود قرار داده ایم. آیا این شیوه بکارگیری وقایع تاریخی یا اصطلاحات خبر از اتخاذ متدولوژی مارکسیستی می دهد؟!!!! . اولا روشن بگویم که اصلا مخالف مداخله نیستم مساله اصلا نفس مداخله نیست مساله این است که این مداخله چه می کند؟ چگونه مناسبات را تنظیم می کند ؟ در چه جهتی؟ ان جهت با منافع مردم منطقه تطبیق می کند یا خیر. و اما دلیل مخالفت ما با مداخله نظامی آمریکا در افغانستان به رغم شباهت مجردش با مورد سوریه به این قرار است. همه چیز برمی گردد به سخنرانی بوش پس از سقوط برج های دو قلو….فقط صد صفحه مقاله در نقد و خطرات بالقوه و بالفعل اظهارات بوش پرینت گرفتم و قرارداد ترجمه اش را هم با نشر چشمه بستم . نشر چشمه عجله داشت و من به دلیل مشکل نان نتوانستم تمام وقت روی مقالات متمرکز شوم و خلاصه پروژه به بار ننشست اما سه مقاله از آن پروژه در مجلات به چاپ رسید که قطعاتی از آن بیانگر چرایی عدم پشتیبانی من و بسیاری دیگر از مداخله امریکا در افغانستان است. در مقاله چه گونه ای از جنگ ، مایکل تی کلر می نویسد« پرزیدنت بوش طی نطقی خطاب به مردم، درگیر شدن در جنگ علیه تروریسم را اعلام کرد. جنگی که باید تا کسب پیروزی نهایی دنبال شود. بیشتر امریکایی ها از یک اقدام دندان شکن در راستای محو شبکه تروریستی اسامه بن لادن و دیگر تندرو های مشابه، حمایت می کنند.اما نکته اینجاست که جنگ برخلاف چشم اندازی که بوش ترسیم کرده، بر علیه تروریسم نیست. بلکه جنگی است که تداوم سلطه نظامی امریکا در خاورمیانه را تضمین می کند.» در مقاله ای دیگر با عنوان «جنگ بی پایان امریکا» اثر رابرت ینسن و رائول ماهایان نیز بند بند اظهارات بوش نقد شده و آن را اغاز جنگ صلیبی جدید توصیف کرده اند متاسفانه ترجمه ام از این مقاله موجود نیست و نمی توانم نقل قول مستقیم بیاورم اما عنوان مقاله خود گویای همه چیز است. مقاله سوم با عنوان نمایش خیر و شر اثر ادواردو گالئانو بود. عنوان مقاله برگرفته از عبارتی از سخنرانی بوش بود« هم اکنون تمامی خیر در برابر تمامی شر ایستاده است . کشورهای جهان باید تکلیف خود را روشن کنند یا با ما هستید یا با تروریستها» بهره گیری از این زبان تهدید امیز مذهبی بسیاری از تحلیل ها را به سوی وقوع جنگ صلیبی نوین سوق داد و به تبع جو اسلام هراسی که در امریکا شکل گرفت تاییدی شد بر این تحلیل، جوی که دولت مستقیما در دامن زدن به ان نقش داشت. گالئانو می نویسد« در نبرد خیر علیه شر همیشه مردم کشته می شوند. محو شر؟ آیا بدون شر خیر وجود خواهد داشت؟ این تنها فناتیک های مذهبی نیستند که برای مشروعیت بخشیدن به جنونشان احتیاج به دشمن دارند، بلکه صنایع اسلحه سازی و ماشین عظیم جنگی ایالات متحده نیز برای مشروعیت بخشیدن به حضورش نیاز به دشمن دارد.» وی در جایی دیگر می نویسد« صدام خیر بود و از سلاح های شیمیایی علیه ایرانی ها و کردها استفاده می کرد، بعد شر شد.وقتی ایالات متحده کار اشغال پاناما را به اتمام رسانده بود و به خاطر اشغال کویت توسط عراق، در حال اشغال عراق بود، انها او را شیطان حسین نامیدند. بوش پدر که جنگ با شر را وظیفه خود می دانست با روحیه ای حاکی از همدردی و انسانیت که مثل این که از ویژگی های خانوادگی اش محسوب می شود، بیش از 100000 عراقی را که اغلب از شهروندان غیر نظامی بودند قتل عام کرد. شیطان حسین همان جایی که بود ماند اما این دشمن شماره یک انسانیت پا پس کشید و قبول کرد که دشمن شماره دو انسانیت باشد. هم اکنون اسامه بن لادن شر جهان نامیده می شود. سیا هرانچه را درباره تروریسم می داند به او یاد داده است. بن لادن محبوب دولت امریکا بود و توسط دولت امریکا مسلح و تجهیز شد. او یکی از مهره های اصلی مبارزان راه ازادی علیه کمونیسم در افغانستان بود. بوش پدر هنگامی که پرزیدنت ریگان از این قهرمانان تجلیل می کرد مقام معاونت ریاست جمهوری را اشغال کرد هالیوود نیز بسرعت تبعیت کرد و رامبو 3 را ساخت که در ان مسلمانان افغانی دوستان خوبی محسوب می شوند. هم اکنون یعنی 13 سال بعد، در دوره بوش پسر، آن ها به بدترین دوستان روزگار بدل شده اند.» به واقع همه ما به این درک رسیده بودیم که ماجرا در افغانستان مبارزه با تروریسم نیست بلکه تروریسم بهانه ای است برای سلطه بی چون و چرا بر خاورمیانه و جنگ های خانمان سوز و همان طور که می بینیم تروریسم از ان زمان تا به امروز نه تنها تضعیف نشده بلکه در سراسر خاورمیانه تقویت و توحش ان افزایش یافته است. ما به این تحلیل ها با نگاه تاریخی به مسایل و نه منتزع و مجرد کردن فرصت طلبانه وقایع، دست یافتیم و بدیهی است که با این تحلیل مخالف مداخله امریکا در افغانستان بودیم. اما این تنها دلیل نبود دلیل دیگر برنامه های کلان ایالات متحده بود. در مقاله مستعمره سازی مجدد عراق اثر طارق علی که به قلم من ترجمه شد آمده است« دولت جمهوری خواه از جریحه دار شدن احساسات ملی در حادثه یازدهم سپتامبر برای پیگیری برنامه های گستاخانه امپریالیستی خود استفاده کرد که اشغال عراق تنها قدم نخست آن محسوب می شود. برنامه ای که در صدد آن هستند در سال 1997 به نام پروژه برای سده آمریکایی جدید انتشار یافت. امضا کنندگان آن دیک چنی، دونالد رامسفلد، پل ولفوویتس، جب بوش، زالمای خلیلزاد، الیوت ابرامز، دن کوئیل و همچنین روشنفکرانی چون فرانسیس فوکویاما، میچ دکر، لوئیس لیبی و نورمن پودهورتز بودند. امپراطوری امریکایی نتوانست با پایان جنگ سرد خود را راضی کند. آنها می گفتند: « به نظر می رسد که ما عامل ها و عناصر ضروری و اساسی را در موفقیت دولت ریگان فراموش کرده ایم ، یک ارتش که بسیار قوی است و برای منازعات حال و اینده اماده است. یک سیاست خارجی که به شکلی روشن و هدف گیری شده در خدمت پیشبرد اصول بنیانی سیاست امریکا در خارج از کشور است و یک رهبری ملی که مسئولیت های جهانی ایالات متحده را قبول و بر عهده گیرد». زبان این هم مسلکان در مقایسه با حسن تعبیرهای دوران کلینتون بسیار صریح و امرانه است،« برای حفظ سلطه ایالات متحده هر کجا و هر وقت لازم باشد باید از نیروهای قهری استفاده کرد». اروپا نیز دست و پا بسته است و همین ان را به تمامی خنثی و بی حرکت می کند. تهاجم سال 2001 به مرکز تجارت جهانی و پنتاگون برای دولت هدیه ای اسمانی بود.روز بعد در جلسه شورای امنیت ملی بحث شد ایا حمله باید معطوف به عراق باشد یا افغانستان، دومی تنها بعد از بحث و مجادله های قابل توجه انتخاب شد. یک سال بعد، هدف هایی که در پروژه به آن اشاره شده بود به ارامی به استراتژی امنیت ملی که در سال 2002 توسط بوش منتشر شد رسوخ کرد». اری دوستان هم اکنون بدانید که بعد از سوریه نوبت ایران است. در حال حاضر تنها نیرویی که قدرت و انگیزه لازم برای درهم ریختن برنامه تاریخی ایالات متحده داراست و عملا در ان اختلال ایجاد کرده ائتلاف روسیه ، سوریه و حزب الله است. روی سخنم با جیره مواجب بگیر ها نیست ، روی سخنم با جوانان پاک و کمیاب است کاری نکنید که با موضع گیری غلط اتان در فردای تاریخ آه از نهادتان برخیزد.