کسی به نام شهرام احمدی در بهشت زهرا دفن نشده!

خانه را آماده ی پذیرایی از مهمانان داغدارم کردم . نیمه شب بود که رسیدند. ساعاتی گفتگو کردیم . سپیده زد تا به خواب رفتند . صبح زود برخاسته و با هم به بهشت زهرا رفتیم . میانه ی راه دوستی به ما پیوست . خانواده احمدی میخواستند مزار شهرامشان را بخرند پاسخ مسئول مربوطه حیرت آور بود : کسی به نام شهرام احمدی در بهشت زهرا دفن نشده !!
خانواده ای که خود شاهد خاکسپاری بودند هاج و واج نگاه میکردند . از مسئول کامپیوتر خواستیم شماره قبر را وارد سیستم کند .قطعه ٣٠٥ ردیف ٢١٥ شماره ٥٠ . گفت خالی ست و به نام کسی ثبت نشده . مرتب تکرار میکرد که برگه پذیرش را بدهید . خانواده میگفتند برگه ای ندارند . آخرش گفتند که پیکر عزیزشان را پای قطعه شناسایی کرده و به خاک سپرده اند . کارمند اداری گفت چرا از اول نمیگویید . بروید پیش فلانی . فلانی هم گفت بروید پیش دیگری . تا اینکه آخرین نفر از سلسله مراتب اداری گفت شما باید بروید نامه ای از نهاد مربوطه بیاورید . حتی اسم نهاد را به زبان نمیاورد . پرسیدند ایا منظورتان اطلاعات است ؟ سرش را به علامت تایید تکان داد . اینجا ایران است و همه مان میدانیم ترس در کجای جانمان خانه دارد . حتی حق میدهیم به همدیگر که بترسیم و بترسند . حق میدهیم که در راه ماندگان و بیماران و مستمندان و مظلومان را تنها بگذاریم . اینجا ایران است و سخن پیامبر که میگفت هر کس همسایه اش گرفتار باشد و او بی خبر ، مسلمان نیست ، فراموش شده است . اینجا ایران است و بسیاری از شهروندان میلرزند از بر زبان اوردن نام نهادی که وزیر دارد . من کاملا میدانستم چه اتفاقی افتاده و در حال وقوع است . از مدیر قسمت پرسیدند که خودشان شاهد به خاک رفتن شهرام بوده اند ، آیا او را از گور درآورده اند؟ پاسخ داد خیر . محال است . زیرا این عمل غیر شرعی ست و در بهشت زهرا عمل غیر شرعی انجام نمیشود . به یاد سخنانی افتادم که از جوانمردی امام علی حکایت داشت . او برای احقاق حق زنی یهودی بالاترین مقامات دولتش را به پاسخگویی وادار کرده بود . اکنون بازماندگان مسلمانی که عزیزشان اعدام شده بود این چنین پاسخهایی میشنیدند . در حالیکه حتی موفق به انجام اعمال مربوط به مذهب خویش برای عزیزشان نشده بودند . به قصد دیدار مزار شهرام ، اداره مربوطه را ترک کردیم . مزار غریب شهرام با برامدگی خاک خشک با گلهای رنگین پوشانده شد . خواهران شهرام گریستند . یکیشان زار زد . به او یاداوری کردند که شهرام وصیت کرده صدایشان را بلند نکنند در سوگواری . همچنان که خواسته بود صورتشان را مجروح نکنند و سیاه نپوشند . زیر لب غر زدم که آخر این چه وصیتی است که تو و ریحان کردید ؟ وقتی قلب مادرت سیاه شده چگونه سیاه نپوشد ؟ وقتی تمام وجودش پر از فریاد است چگونه صدایش را بلند نکند ؟ وقتی با تک تک سلولهایش میخواهد تو را نگه دارد چگونه بدست باد بسپارد ؟ وقتی باغ بهار مادری آتش میگیرد به ظلم ، چگونه ساکت بماند ؟