شعله پاکروان :جعفرعظیم زاده ، همین یک مشت پوست و استخوان ، نمادی از پیکر نحیف و شلاق خورده ی کارگران و مزدبگیران است
هشت روز است که جعفرعظیمزاده به بیمارستان منتقل شده است . دوبار به دیدنش رفتم . یک مشت پوست و استخوان دیدم . مردی کمتر از پنجاه سال سن ، اما صورتی پیر و تکیده . زوی دستش لکه های کبود زیادی به چشم میخورد . سه سرباز از این یک مشت استخوان که نزدیک 60 روز است لب بر غذا بسته مراقبت میکنند . از او خواستم برای زنده ماندنش اعتصابش را بشکند .
چشمهای ریزش برقی زد و با لبهای خشکش یک نه قاطع گفت . همسرش گفت به خدا چقدر گریه کردم که تکلیف ما چه میشود بی تو ؟ هر کس به دیدارش آمد پند و اندرزش داد که راه رفته را بازگردد . اما پاسخ جعفر چیست ؟او میگوید : خواسته ی من شخصی نیست . کجای دنیا اعتراض یک کارگر به عدم پرداخت دستمزد و یا پایین بودنش را اقدام علیه امنیت ملی میگویند ؟ اینکه بگویی سفره ام خالی ست ، اینکه بگویی من کارگرم و با کمترین میزان دستمزد صورتم را با سیلی سرخ میکنم . اینکه بگویی مگر فرزندان ما ادم نیستند و نان نمیخورند ؟ اینکه بگویی حقوقم را پرداخت کن ، جرم است ؟ آیا نان خواستن جرم است ؟
میگویم جان تو برای ملت ایران اهمیت دارد . تو فرزند مبارز این ملتی که برای احقاق حق صنفی جان ت را به خطر انداختی . با این کار ، توجه یک ملت را به مساله دستمزدهای کارگران جلب کردی . با این اقدامت احترام جهان را برانگیختی . اکنون بشکن این اعتصاب تاریخی ات را .میگوید نمیتوانم به سفره های خالی کارگران نگاه نکنم .