رضا ملک : فریاد --- فریاد --- مردم عزیز فریاد بزنید !

اعترافات غیر حقوقی از جوانان رشید ایران ، توسط سپاهیان در " بند دو الف "
خامنه ای در کمیته ی مشترک --- بدون حتی خوردن یک سیلی ، استادش منتظری را لو داد!! " ازخاطرات زندانیان کمیته مشترک ضد خرابکاری "

او با این رسوایی ، هرگز قادر به دیدن هیچ مقاومتی از زندانیان سیاسی نیست !
!قای خامنه ای همه می دانند که شما از بانوان ایرانی معترض به مظالم تان ، بشدت در هراسید !!! 
علتش چیست?!?!
حتی به بیماران هم رحم نمی کنید. چرا !?!?
آیا علش عقده ی حقارت نیست که حتی از بیماران صعب العلاج هم نمی گذرید!
بیچاره ی فلک زده ی متعفن ، آنقدر که پایه های دیکتاتوری ات لرزان است ؛
حتی از یک تجمع اعتراضی چند نفره هم نمی گذری ! 
آیا هیچ خفتی بالاتر از این وجود دارد ?

بقول فردوسی بزرگ : 
تف بر تو ای چرخ گردون تف
اما................

هم اینک-- مقاومت قهرمانانه ی فرزندان ملت در بند کودتاچیان و دزدان سپاه!
---- دو الف
هم اینک --- متهمان در حال شنیدن فحاشی های رکیک از دهان سپاهیان !!!!
و به عنف ، در حال انگشت زدن به زیر برگه های بازجویی هستند !

!قای خامنه ای، بیجه هایت سه نفره فقط نعره می کشند و نثار متهم می کنند ، آنچه که لیاقت شماست !!!! 
تا در یک فضای رعب انگیز ، هر آنچه می خواهند روی کاغذ به زندانی دیکته کنند!
بزور دو سه نفره انگشت مرا می گرفتند تا زیر برگه ای که خود نوشته بودند ممهور به اثر انگشت کنند !
تف .........
این است اسلام ناب محمدی ؟!
این است ولایت مطلقه ی فقیه ?!

آنچه به چشم خویش دیدم ؛

"بیجه هایِ خامنه ای دقیقا مانندِ لاشخور ها و مانندِ کفتار ها به زنده یا مرده ی زندانی نگاه نمی کنند ! حمله می کنند و متهم را می درند !!!!! "

گزارشی از مشاهدات خودم ، برای اولین بار در بند دو الف --- ۳۰ آبان ۹۴
سپاهیان ظلمت را بهتر بشناسید !
--- دوالف چه گونه جایی است ?!

------ کمیته یِ اسی . تیغ زن

------ دو الف ، ساختمانِ حافظ

شرایطِ سلول ها
------ اول
وسطِ سقف ، سنسورِ ضدِ حریقی به دنباله ی کابلی وصل بود .
در واقع دور بین و میکروفن در وسطِ این سنسور جاساز شده بود .
توی عمومی ، رسول بداغی از یک فقره خرابکاریش در سلول هایِ دو الف برام گفت :
او در این سلول ۱/۵ در ۲/۲ متری از دیوار بالا رفته بود و با خمیر دندان رویِ سنسور را پوشانده بود که ناگهان نگهبانان بر سر او خراب شده بودند . بازجو از او تقاضایی یک میلیون تومان غرامت کرده بود !

------ دوم
سرمایِ شدید ---- شپش ---- ساس ---- کثیفی
آقایِ زینعلی که خیلی سرمایی نیست ، بعد ها در بند عمومی که دو سه شب در یک اتاق بودیم " اتاقِ سه در سالن هشتِ بند هشت " تعریف کرد : از سرما در سلول خوابم نبرد .
اما من...
سرما آنقدر در مغزِ استخوانم نشسته بود که مثل بید می لرزیدم . ساعتِ یک و دو نیمه شب در زدم .
بعد از مدتی نگهبان با ترش رویی بیدار شد و آمد . ولی وقتی لرزشم را دید . رفت هم فن را روشن کرد و هم یک پتو با منت بسیار برایم آورد .
از زیرِ سقفِ سلول لوله ای بیرون زده بود که هوایِ فن را به داخل هدایت می کرد . معلوم بود دستگاهِ اصلیِ " گرماساز " از نوع پُلار است ، زیرا خودِ هوای ِورودی ، آلوده به دود بود و لذا هوایی گرفته در سلول حاکم بود که خود موجبِ سردرد می شد !
همیشه خاموش بود . زیرا یکی دو سلول نشین به روشن شدنش حساس بودند و بوی دود آزارشان می داد . ولی با اصرارِ من گاهی روشن می کردند . 
سلول آنقدر سرد بود که گویی آب هم یخ می زند!
از سرما بیاد حرف بازجو می افتادم :
زمستانی بهت نشون بدم که اسمتُ از یاد ببری !

شبِ بعدش تا صبح با جانور ها می جنگیدم و تنم رو می خاروندم. تمامِ بدنم را گزیدند !
با اینکه عینک نداشتم یک شپش با دستمال کاغذی گرفتم . صبح به نگهبان گفتم : می خواهم حمام بروم زیراهمه بدنم را جانور خورده .
گفت : نمیشه ! بعد از ظهرش گفتم : می خواهم دکتر بروم . گفت : چکار داری ؟ گفتم : خصوصیه . گفت : اینجا حرفِ خصوصی با دکتر نداریم .
گفتم : سرما خوردم چند برگ کلینکس می خوام . گفت : به بازجویت بگو . هر روز که این را می گفتم ، می گفت : باید بازجو بگه !
آنروز مرا برد دکتر و خودش هم آنجا نشست !
شپش وبدنم را به دکتر نشان دادم و گفتم بگویید اجازه ی حمام دهند .

شب سوم در نیمه های شب از فرطِ سرما دچارِ حمله ی میگرنی شدم .
هر چه تحمل کردم نشد ! در زدم ، کسی نیامد ! نگهبان خواب بود !
برعکسِ ۲۰۹ که نگهبانانش موظف بودند بیدار بمانند .
خیلی در زدم . بالاخره نگهبان بیدار شد !
ولی وضع من ، رو به وخامت رفته بود و واردِ فاز تهوع و شکم روش شده بودم !
وضع ام را دید ، گفت باید با دکتر هماهنگ کنم " یعنی بیدارش کنم " .
یک لحظه بیادِ زینعلی افتادم و فرزند مفقودش .
با خود گفتم او اینجا راچگونه تحمل می کند ! 
آخر فرزندش درهمینجا شکنجه شده بود ..... ...... در همین کمیته ی اسمائیل تیغ زن !
ولی آیا در آن کمیته های سابق هم تا این حد ، جوانان شکنجه و شهید می شدند ؟!
خدا این خانواده ی شهدا را صبر و ارج دهد . البته داده که اینگونه خود را وقفِ کرده اند و اینطور فعال در همه جا حضور دارند .
همسر آقای زینعلی که مادر همه ی زندانیان است و مانندِ پروانه اطرافِ خانواده ها می چرند .

آری ....
نگهبان آمدومرا نزد پزشک برد . " همان فردی که شپش را نشانش داده بودم" .
او دو آمپول برایم تزریق کرد . هرچه گفتم وریدی بزن ، قبول نکرد .

جمع بندیم تا اینجا یِ کار این بود که زندانِ دو الفِ سپاهیاینِ ظلمت ، رویِ ۲۰۹ را سفید ساخته .
زنان و مردانِ دلاور در این زندانِ کثیف ، آنچنان زیرِ فشار و اهانت و فحاشی قرار می گیرند که نیازمندِ گزارشِ جامع و مستقلی از ابعادِ این جنایت برایِ احمد شهید است.همان که رژیم مثلِ سگ از او می ترسد .
چه انسان های آزادیخواهی که فقط به صرفِ یک اعتراض به بی عدالتی علیهِ مردم در این زندان ، به زیرِ تیغ نرفتند !!!!!!!
بد نیست بدانید ؛ 
بندِ دو الف در رژیمِ گذشته ، محلِ نگهداریِ چپی ها بود .

خلاصه ،شب ها آمدند و رفتند . به مقدارِ نه شب .
سپس انتقال شدیم به قرنطینه ، همانجا که قبل از ورود باید کارت و عکس و انگشت نگاری می شدیم و پس از یک شب بینِ بند ها تقسیم گردیدیم .

------ دو الف ، ساختمانِ کاشف یا باز جویی 
بازجویی ها

----- اولین بازجویی 
عصرِ روزِ بعد از دستگیری ، مرا به ساختمانِ مجاور، معروف به ساختمانِ کاشف بردند با چشم بند .
" هر چند من همه را می دیدم . بازجو ها همان هایی بودند که هفته ی قبل مقابلّ دنایِ دزدیده شده حضور داشتند . "
بازجوها برای اضافه کاری آمده بودند.سه نفری،با تظاهر به عصبانیت !
" پیش تر گفتم اسمائیل تیغ زن ، باید از او عذر بخواهم زیرا او را در سالِ ۸۰ دربندِ ۲۰۹ ، در قیاس با این دوالفی ها ، بسیار مظلوم تر دیدم ! "

ولی بیجه هایِ خامنه ای در اینجا دقیقا مانندِ لاشخور ها و مانندِ کفتار ها به زنده یا مرده ی زندانی نگاه نمی کردند ! حمله می کردند و می دریدند .

آنها بقدری سلیتگی و فحاشی هایِ رکیک می کردند که برایم تعجب آور بود که چرا اینچنین رفتار می کنند !
کاری که من حتی یک صحنه اش را در ۷۷ ماهِ زندانم درسلول ها و سیاهچال و اتاق های شکنجه ی بندِ ۲۰۹ شاهد نبودم .

با خود فکر میکردم این ها در کدام گود هایِ تهران بزرگ شده اند ! "واقعا باید گفت خاک بر سرِ خامنه ای با این مکتبش واین شاگردانش " 
سکوت کردم . گفتم : فقط در حضورِ وکیل .
چون به بازپرس هم همین رو گفته بودم و او گفته بود با وکیلش تماس بگیرید بیاد . می گفتند : خودت باید تماس بگیری .
تلفن در اختیارت می گزاریم زنگ بزن .
هر چه می گفتم من دفترچه تلفنم همراهم نیست و این کار رو شما انجام بدید . جوابِ سربالا می دادند .
شاید در طولِ سه بار بازجویی صد بار گفتم تا وکلایم نباشند من حرف نمی زنم .
اون ها فقط در پاسخم مرا به صفاتِ رهبرشان یاد می کردند و بس !

فکر می کنم آن بی فرهنگ ها در خانه هایشان هم همینطور فحاش باشند و الا نمی شود در یکجا چاله میدونی باشی و دوساعت بعد در نزدِ زن و فرزند فرزانه !!؟؟

" راستش را بخواهید ... در آن صحنه ها تصمیم گرفتم وقتی به عمومی رفتم و یا آزاد شدم ، طی بیانیه ای که در بالای آن نوشته ام ، این نامه مخصوصِ آقایان است و بانوان لطف کنند و ان را مطالعه نفرمایند!!
کلمه به کلمه فحاشی ها را به رشته ی تحریر در آورم تا خامنه ای با رویت آن معلوم کند که اینان در کدام حوزه ی علمیه و پایِ درس خارجِ فقه ، کدامین آخوندکِ فاجر که درسِ خباثت به شاگردانش می آموزد ، این دروسِ حوزوی را تلمز کرده اند ؟؟؟؟!!!! "
ولی اینک هر چه با خود کلنجار می روم ،می بینم نمیتوانم چنین کنم !

آری....
بازجو ها از این طرف به ان طرف خیز می زدند و حرفهایِ رکیک بر زبان می راندند !!
در واقع آنها آلت نوامیسشان را یا با دست به من نشان می دادند و یا بر دندان می گرفتند و حواله ام می کردند !
نمی دانستم چرا ؟! 
شاید بخاطرِ سکوتِ و بی تفاوتی من بود . شاید از حرف های من در ماشین ناراحت بودند . شاید از افشاگری هایم عصبانی اند ! 
به آنها میگویم : ازمن عصبانی باشید و از این عصبانیت بمیرید تاملت آسوده شود . 
ولی بنظر می رسید عصبانیتشان تاریخی باشد و یا از دورانِ عصرِ جاهلیت !
همچون عصبیتِ سوسمار خوار ها و ملخ خوار ها .
آنگاه که برنوامیسِ مردم ، زنان و دخترانِ ایرانی مغول وار حمله آوردند و همچون کفتار ها تا می توانستند خوردند و بردند .
نمونه ی مینیاتوری و کوچکِ آن ؛ 
حمله ی داعشی ها به ایزدی هایِ مظلومِ عراق است که صدها وهزاران زن و دختر را به اسارت و کنیزی برده اند. 
ولی واقعا اسلام ، سرجمع همین رژیم بعلاوه ی داعشی هاست ؟!

آری !
در حالی که در اتاق هایِ مجاور، بانوان رابا فریاد هایِ هولناک بازجویی می کردند ،و مرتبا در رفت و آمد بودند .
به داخل اتاقِ من که می آمدند در را می بستند و همچون دیوانگان خود را به در و دیوار می کوبیدند .
بارها بالگد به پایه ی صندلی ام می زدند و از اینک نمی توانستند ضربه ی فیزیکی بزنند به ستوه آمده بودند . 
از من آدرس می خواستند : می گفتم : کارتون خوابم ! 
آمده ام زمستان گذرانی !
می گفتند : زمستانی نشانت دهیم !
من نیز به آرامی و با تومانینه ، می گفتم : 
این وحشی گری و بی ادبی ها از کنه اسلامِ نابِ محمدی است که هیچ ارتباطی هم با دینِ محمد ندارد .
این جمله را در طولِ چندین ساعت وحشی گری شاید ده ها بار با خون سردی تکرار کردم .
در جاهایی هم که فحاشی هایِ رکیکشان اوج می گرفت ! میگفتم این ها صفتِ رهبرتان است ، چرا به من نسبت می دهید ! ؟
آنگاه که ادامه میدادند . تهدید می کردم اگر من مرگ بر خامنه ایِ را شروع کنم ! خواهید دید که مثل موش در سوراخ هایتان خواهید خزید ! 
یکیشان گفت : وجودش را نداری !
گفتم : خواهی دید .
از هم پالگی هایتان در ۲۰۹ بپرسید .

در این بازجویی چون مشخصاتم را نداده بودنم و به باز جویی ها پاسخ نمی دادم . میگفت : 
تو هویت نداری . پاسخ دادم ، رهبر فاسق ات هویت ندارد . این جمله بار ها رد و بدل شد !!!

آن ها در این هیاهوی شدید ی که راه انداخته بودند برگه ای را مقابل من گرفتند و گفتند باید امضا کنی ! 
من که در اتومبیلِ همان اطلاعاتی های اول ، عینکِ نزدیک بینم افتاده بود ، قادر به خواندن نبودم . 
انها در همان حال و با فریاد هایِ سه نفره و شدید که اجازه ی فکر کردن را از انسان می گرفت ، بزور می گفتند باید امضا کنی ! یعنی تحت فشارِ روحی و فیزیکی شدید !!
و من با خونسردیِ هر چه تمامتر می گفتم :
این صحنه برایم تکراری است .
وقتی در بیدادگاهِ انقلاب حیدری فر معاونِ مرتضوی ، به تیمِ عملیاتی ۲۰۹ دستور داد دستم را در استامپ فرو کنند و زیر اعتراف نامه ای که خود نوشته بودند حک نمایند ! هر چند موفق نشدند . 
من فکر می کردم : فقط او جنایتکار است . ولی حالا می بینم شما از او کثیف ترید.
خود را جرو واجر دادند که منو عصبانی کنند ! ولی خودشان بار ها عصبانی شدند .

آنها همین جنجال و فشار را با بانویِ خیاطی که دو فرزندِ ۶ و ۸ ساله داشت و در اتاقِ مجاور باز جویی پس می داد . به اجرا گذارده بودند .
مرتب صدایش را می شنیدم که می گفت من این را نگفتم ! این را از خودتان نوشتید ! با اصرار او را وادار می کردند مطلبِ دیکته شده ی آنان را انگشت بزند ! 
پاسداران آن فاسقِ بزرگ ، یک مشت دروغ و دغل سرِ هم می کنند بنامِ اتهام و کیفر خواست که یک پاپاسی ارزش و واقعیت ندارد !

حال تصّور کنید ؛

اینها فوج فوج متهمِ سیاسی را اینگونه بازجویی می کنند و اتهام می زنند و پرونده سازی می کنند !!
آنگاه قضاتِ حلقه بگوش و نفهم ، احکامی سنگین برایِ آنان صادر می کنند !!! 
تا یک فوجِ عظیم از خانواده و فامیل گرفتار شوند . تا هزینه مبارزه با ظالم بالا رود و کسی جرعت فریاد نداشته باشد !!!

هزینه ی مبارزه علیهِ جهل ، فقر ، ظلم ، استثمار ، بی عدالتی و چپاول . 
بعد اسمش را می گذارند ؛

قضایِ اسلامی !! قضاوتِ اسلامی !! مجازاتِ اسلامی !! حدودِ اسلامی !! اعدامِ اسلامی !! زندانِ اسلامی !! شلاقِ اسلامی !! سنگسارِ اسلامی !!
اسلامت تویِ سرت بخوره که عین نفاق است و توحش !
شرک است و ننگ است و توحش است و جاهلیّتِ مطلق . 
آری !...
به بازجوها گفتم :
حتما پایِ درسِ خارج فقه آن فاسق " خامنه ای " نشسته اید که اینگونه عمل می کنید .
به آنها می گفتم : هر جنایتی ، از شما اسلامِ نابِ محمدی ها بر می آید .....
می گفت : می خواهی شکنجه ات کنیم تا قهرمان شوی !
هر که را شکنجه کنیم تو یکی را نمی کنیم !!!
میگفت : ما مثلِ وزارتی ها نیستیم که تو را شکنجه کنیم بعد علیه ما فیلم بسازی !!!
به او گفتم : مگر فرق هم می کند ؟ همه تان مزدور یک یزید و یک ابن ملجمی هستید . 
سپاه و چهار پا و دو پا ، مگر فرق هم دارد ؟!

می گفت : ببینم ، نکند اینجا هم با خودت دوربین آورده ای ؟
بعد خود پاسخ می داد مگه ما مثلِ وزارتی ها ، دست و پا چلفتی هستیم
" حالا خبر نداشت که مبایلم توی لباسمِ . "

چون می دانست که از زیرِ چشم بند او را می بینم ، مرتبا بااشاره به آن بانوان که در اتاق هایِ مجاور نشسته بودند با خباثت هر چه تمام تر دستش را به علامتِ ........ پر می کرد و حواله ام می داد !!!!
شاید هم ، اتاق شنود داشت و نمی خواست صدایش ضبط شود .
ابتدا پاسخ این رفتارش را نمی دادم . ولی وقتی بار ها تکرار شد !
سوال کردم : آن که حواله می دهی ، مال زن توست یا زن خامنه ای ؟

آنها مرتبا با مبایل زنگ می زدند و از بالا تری ها مشورت می گرفتند ! ولی یک لحظه از اهانت هایشان کاسته نمی شد !!

در پایان بازجویی ها که با تمام پلشتی هایشان ، چیزی بدست نیاوردند . اون طرفی ها ، از پشت تلفن به بازجوها خط دادند که او گرگ باران دیده است و این جمله را مرتبا "مانند قمار بازه " تکرار می کردند !
توی دلم می گفتم ، می دونم کجاتون می سوزه !

با آرزوی آزادی ایران ، از زیر یوغ آخوند های قوم لوط