نگاهی دیگر بر برخی مفاهیم مارکسیستی ـ لنینیستی

در مقدمه سال ۱۸۷۲ نسخه آلمانی مانیفست کمونیست، مارکس و انگلس می‌نویسند: «این برنامه در برخی از جزئیات منسوخ شده است، اگر چه در اصل هنوز هم درست است، اما در عمل منسوخ‌اند، زیرا وضعیت سیاسی به‌طور کامل تغییر کرده است» (مارکس و انگلس ۱۳۰). در اینجا مارکس و انگلس، وضعیت تاریخی و اجتماعی واقعی را که استراتژی و تاکتیک‌های یک جنبش انقلابی را تعیین می‌کند روشن می‌کنند.

در بسیاری از موارد مارکس و انگلس در زمان «خودشان» خوانده می‌شوند، که در این حالت، آن‌ها به‌ظاهر بی‌ربط و از نظر تاریخی منسوخ جلوه می‌کنند. چالش عبارت است از خواندن آن‌ها در زمان مدرن، اتخاذ اصول و ابزارهای تفکر و تجزیه و تحلیل کمونیستی، و به‌کار بستن آن در وضعیت تاریخی و اجتماعی مدرن به‌طور دیالکتیکی. بازگشت به مارکس و انگلس رونوشت‌برداری از آن‌ها به روشی خاطره‌برانگیز ـ کهنه ـ جزمی ‌نیست، بلکه مرور ذهنی آن‌ها در لحظه زیبنده‌شان است، زمانی که خود را در وضعیتی منحصر به فرد می‌یافتند و قدرت تجزیه و تحلیل کمونیستی را در تفسیر و تغییر آن به‌کار می‌بردند. 

نقد مارکس از سوسیالیسم بورژوایی به‌طور کامل در مورد لیبرالیسم امروز و دولت رفاه مدرن کاربرد دارد. مارکس ریشه‌های سوسیالیسم بورژوایی را توصیف می‌کند، «بخشی از بورژوازی، خواهان جبران نارضایتی‌های اجتماعی به‌منظور تضمین ادامه وجود جامعه بورژوایی است. اقتصاددانان، خیرخواهان، بشردوستان به این بخش تعلق دارند. آن‌ها یک بورژوازی بدون پرولتاریا را آرزو می‌کنند» (مارکس و انگلس ۱۱۹). مارکس در نقد خود، همکاری طبقاتی را به‌عنوان چیزی که در نهایت در خدمت حفظ شرایط فعلی مالکیت بورژوایی است افشا می‌کند، که در عین‌حال به منفعت‌رسانی به طبقه کارگر تظاهر می‌کند. اما همکاری طبقاتی با زمانی که مارکس می‌نویسد «کمونیست‌ها برای دستیابی به اهداف فوری، برای تحقق منافع لحظه‌ای طبقه کارگر مبارزه می‌کنند، اما افزون بر آن آن‌ها معرف آینده آن جنبش‌اند و مراقب آتیه آن هستند، با این وجود حق اتخاذ موضع انتقادی را نسبت به آن برای خود محفوظ می‌دارند.» (مارکس و انگلس ۱۲۴) چه تفاوتی کرده است؟ مانیفست به‌رغم خوانش سنتی آن به‌عنوان یک سند تاریخی (در مطالعات بورژوایی)، بی‌چون و چرا مملو از استراتژی و تاکتیک‌ها است. تفاوت بین مبارزه برای اهداف آنی کارگران و رفرمیسم، دیالکتیکی است. لنین هنگامی ‌که از یکی از ویژگی‌های اپورتونیسم انتقاد می‌کرد با دقت به این تفاوت اشاره کرد، «اپورتونیسم به‌معنای قربانی کردن منافع دائمی ‌و ضروری حزب در پای منافع آنی، زودگذر و جزیی است» (لنین ۲۳۷). در مبارزه انقلابی، تغییر کمی ‌در صورتی به تغییر کیفی منجر می‌شود که با تئوری انقلابی و استراتژی صحیح هدایت شود. طبقه کارگر در نبرد سیاسی و ایدئولوژیک ضمن دستیابی زورمندانه به خواسته‌ها و منافع خود از طبقه بورژوا مهارت‌های خود را صیقل می‌دهد. این خواسته‌ها از نظر اپورتونیست‌ها، رفورمیست‌ها، و لیبرال‌ها وغیره، اساساً از دیدگاه بورژوازی، هم هدف [نهایی] و هم بخشی از آن هستند. از دیدگاه انقلابی، مبارزه برای اهداف فوری کارگران، وسیله‌ای است برای هدف بزرگتر قدرت سیاسی برای پرولتاریا. عناصر کمونیست و مترقی پرولتاریا خواسته‌هایی رامطرح می‌کنند که نمی‌توانند تحت شرایط بورژوایی به‌دست آیند، مگر از طریق انقلاب. ایده‌های کمونیستی برای غلبه بر افکار بورژوایی کفایت می‌کنند، با این حال «برای لغو واقعی مالکیت خصوصی، اقدامات عملی کمونیستی ضرورت دارند» (مارکس ۱۵۴). 

این امر به اصل اساسی دیگری از تئوری کمونیستی می‌انجامد که مارکس آن را به‌طور صریح‌تری در نوشته‌های بعدی خود، «دیکتاتوری پرولتاریا» مطرح می‌کند. این اصل با وجود تلاش‌های گسترده و فراگیر برای تجدید‌نظر و یا بی‌اعتبار کردن آن، هنوز هم درست و قابل اجرا است. مارکس می‌نویسد «قدرت سیاسی، به‌معنی دقیق کلمه، صرفاً قدرت سازمان‌یافته یک طبقه برای سرکوب طبقه دیگر است» (مارکس و انگلس، ۱۱۲). همچنین، قدرت پرولتری «نمی‌تواند جز با هجوم‌های مستبدانه به حقوق مالکیت و به شرایط تولید بورژوایی، عملی گردد» (مارکس و انگلس ۱۱۱). دیکتاتوری پرولتاریا باید به‌طور دیالکتیکی درک شود. درهم شکستن تمامی ‌روابط و ایده‌های (اجتماعی، سیاسی، اقتصادی) بورژوایی از لحاظ شکلی، استبدادی است، در حالی‌که از نظر محتوا دموکراتیک است، اکثریت عظیمی‌ خود را از قید‌و‌بند می‌رهانند و در نتیجه، تمام جامعه را از بردگی و روابط مالکیت خصوصی. این امر، مخالف، نفی پارلمانتاریسم سوسیال دموکراتیک یا پارلمانتاریزم بورژوایی است که در شکل خود دموکرات، انتخاباتی و غیره است، اما از نظر محتوا، دیکتاتوری است، یعنی حاکمیت بورژوازی. کمونیست‌ها «سرنگونی قهری تمامی ‌شرایط اجتماعی موجود» (مارکس و انگلس ۱۲۵) را هدف خود قرار می‌دهند. کمونیست‌ها همیشه «مسأله مالکیت را، صرف‌نظر از این‌که در چه حدی از توسعه در زمان خود باشد» به پیش می‌کشند (۱۲۵). دیکتاتوری پرولتاریا مفهومی ‌ضروری برای درک مبارزه طبقاتی امروز است. این مضمون نمی‌تواند در کلماتی بهتر از این ادا شود «از این‌رو، ایده حاکمیت سیاسی طبقه کارگر به‌عنوان شالوده ضروری سوسیالیسم، به‌طور ناگزیری در مفهوم مارکسیستی مبارزه طبقاتی جریان دارد. در واقع، هریک بدون دیگری نمی‌تواند طرد شود.» (هال ۲۹۳). 

مارکس می‌نویسد: «کمونیست‌ها در هر جا از هر جنبش انقلابی علیه نظم اجتماعی و سیاسی موجود حمایت می‌کنند» (مارکس و انگلس ۱۲۵). هر جنبشی باید براساس وضعیت و مسیر منحصر به فرد تاریخی خود مورد داوری قرار گیرد، که به چشم‌انداز کمونیستی استوار برای اقدام و ممارست، همراه با مطالعه و بررسی نیازمند است. به‌عنوان مثال، کومین تانگ (حزب ناسیونالیست چین) حزبی ارتجاعی بود؛ شرایط عقب‌مانده نواحی حومه شهری که دهقانان چینی را تحت انقیاد درمی‌آورد و سرمایه‌داری به سبک گانگستری موجود در آن زمان که توسط اربابان محلی کنترل می‌شد را تأیید می‌کرد. 

با وجود این، کومین تانگ در مبارزه با امپریالیسم ژاپنی همراه با هم پیمان موقتی و استراتژیک خود، حزب کمونیست چین، نقشی انقلابی ایفا کرد. آن حزب نقشی انقلابی ایفا می‌کرد چون نظام سیاسی و اجتماعی امپریالیسم، بالاترین مرحله سرمایه‌داری را تضعیف می‌کرد که به‌نفع حق تعیین سرنوشت چینی‌ها و پیش‌نیاز لازم برای پیشبرد منافع کارگران و دهقانان چینی بود. این هم حقیقت دارد که برخی از جنبش‌های فمینیستی و حقوق مدنی، و یا جنبش ضدبرده داری، که خود را در مقابل نظم کهن قرار می‌دادند و برخورد تضاد‌های جامعه را تسهیل می‌کردند، پیدایش روابط جدید اجتماعی را مجاز می‌کردند. با این حال، این نوع از جنبش‌ها ممکن است از زمانی که از سرشت انقلابی و انتقادی رادیکالی‌شان تهی می‌شوند، از لحاظ ایدئولوژیکی به آشتی کشیده شوند و حتی مورد استقبال ایدئولوژی سرمایه‌داری قرار گیرند (روز مارتین لوتر کینگ به‌عنوان مثال). به آشتی کشاندن نیروهای ضدامپریالیستی که برای به لرزه درآوردن هر یک از ستون‌های حاکمیت سلطه‌جویانه سرمایه‌داری به پا می‌‌خیزند، کار بسیار مشکل‌تری است. به‌همین دلیل است که حمایت از نیروهای ضدامپریالیست امروزی برای سوسیالیست‌های بورژوا (لیبرال‌ها، بشردوست‌ها، و غیره) کاری سخت است که دو نمونه از آن‌ها کره شمالی و جنبش‌های استقلال‌طلب عرب در خاورمیانه‌اند. کره شمالی از حاکمیت ملی خود در برابر تجاوز آمریکا دفاع می‌کند که برای هر پیشرفت اجتماعی که در کشور روی می‌دهد لازم است. اگر این کشور تحت تبعیت امپریالیسم آمریکا بود تمامی‌ پیشرفت‌های اجتماعی معکوس یا متوقف می‌شد. اسرائیل و ایالات متحده آمریکا نیروهای اصلی امپریالیستی در خاورمیانه هستند؛ با این حال، فقط ضدصهیونیست و ضدآمریکایی بودن، انقلابی بودن محسوب نمی‌شود. اقدامات نیروهای ضدامپریالیستی باید در خدمت متشکل کردن و حمایت از حاکمیت مردم باشد. در عراق و فلسطین، نیروهای فرقه‌ای که نه فقط با نیروهای ایالات متحده می‌جنگند بلکه به بخش‌های مختلف جمعیتی حمله می‌کنند و آن را تکه تکه می‌کنند ارتجاعی هستند چرا که در واقعیت آن‌ها با ممانعت از ایجاد وحدت در میان مردم که لازمه موفقیت در تضعیف امپریالیسم آمریکا است، امپریالیسم را تقویت می‌کنند. نقد ریشه‌ای هر جنبش اجتماعی کار خوبی است، اما محکوم کردن یک نیروی ضدامپریالیستی انقلابی، فقط و به‌طور مستقیم در خدمت منافع امپریالیسم است. همه نیروهایی، صرف‌نظر از نگاه ایدئولوژیک، که مردم را در دفاع از استقلال خود در برابر امپریالیسم متحد می‌کنند، به‌موجب نقشی که در یک وضعیت انقلابی بازی می‌کنند، انقلابی‌اند. البته پذیرش این امر برای سوسیالیست‌های بورژوا دشوار است، اما مارکس، کمونیست‌ها را به درک این پویایی ضروری مبارزه طبقاتی، شرایط اجتماعی، و مسأله مالکیت وادار می‌کند. 

یک بخش مهم از دست‌نوشته‌های مارکس، تعیین و توصیف ویژگی‌های پرولتاریا است. به‌طور مرسوم، پرولتاریا به‌طور عمده در اصطلاح‌های اقتصادی مشاهده می‌شود اما توصیف این ویژگی‌ها توسط مارکس نیز دیالکتیکی است، هم کمی ‌و هم کیفی است. مارکس می‌نویسد، «محصول کار، کاری است که در یک شیء گنجانده شده، و شکل مادی به‌خود گرفته است: شکل مادی یافتن کار است. تحقق کار، شکل مادی یافتن آن است. در سپهر اقتصاد سیاسی، این تحقق کار، به‌مثابه از دست رفتن حاصل کار کارگران ظاهر می‌شود؛ شکل مادی یافتن به‌مثابه از دست دادن شیء و بردگی به آن؛ تخصیص به‌مثابه بیگانه کردن، به‌مثابه ازخود‌بیگانگی»‌ (مارکس ۱۰۸). مارکس اثبات می‌کند سرانجام کار پرولتاریا کاهش ارزش آن است، نقیض آن است. این امر در حوزه تولید سرمایه‌داری، ایجاد و عینیت‌یابی کار و کالاها عواقب خاصی دارد، به نیروی مادی متخاصمی ‌نسبت به آن بدل می‌شود. تحقق کار عبارت است از ازبین‌رفتن قدرت آن. حقیقت جهانی این توانمندی منحصربه‌فرد پرولتری [کار]، یک توانمندی منحصر به‌فرد به‌کلی ذهنی است، اما این فاعل، پرولتاریا ذهنیت‌اش، آگاهی‌اش از طریق بیگانه کردن انکار می‌شود. این عنصر دیالکتیکی و کیفی توانمندی منحصر به‌فرد پرولتری تا به امروز، اشکال جدیدی به‌خود گرفته است. بحران زیست‌محیطی که آدم‌ها را با تخریب محتمل خودشان رو‌در‌رو می‌کند، شکلی جدیدی از [اصطلاح] واقعیت‌گریزی (entwirklichung) مارکس، قطع رابطه با واقعیت است. زندگانی هر کسی در عصر جدید فن‌آوری دیجیتالی در جهان سرمایه‌داری پیشرفته، یک ازخود‌بیگانگی جدید و وضعیت «پرولتری» در مفهومی ‌دیالکتیکی ظهور می‌کند. بحران سرمایه‌داری هم‌زمان با انفجار تضادهای جهان سوم ویران شده و برخورد شدید ناشی از تضاد مستقیم با جهان اول سرمایه‌داری فراملی پیشرفته شدیدتر می‌شود. البته تولید مرسوم کالا، امپریالیسم و ​​استثمار ادامه می‌یابند، اما توانمندی منحصر به‌فرد پرولتری، زمانی که دیالکتیکی درنظر گرفته شود معانی جدید عظیم‌تری می‌یابد، که برخی سعی می‌کنند آن را در تله تاریخ اسیر کنند و آن را منسوخ پندارند. 

هر انقلابی بزرگ کمونیستی قادراست مارکسیسم را در شرایط تاریخی و اجتماعی خود به‌طور منظم در ذهن خود مرور کند. مارکسیسم زمانی به یک نیروی انقلابی بدل می‌شود که به‌طور اساسی مورد استفاده قرار گیرد، هر وضعیتی را به‌طور ریشه‌ای نقد و آن را افشا کند. از طریق اصول کمونیستی، تجزیه و تحلیل، و تجربه، علم استراتژی و تاکتیک‌ها به یک سلاح قدرتمند برای تغییر انقلابی بدل می‌شود. ایده‌های انقلابی جذب شده توسط توده‌ها به نیرویی مادی در تاریخ بدل می‌شوند. بسیار شبیه به نقد بعدتر نوشته‌های اولیه خودشان، مارکس و انگلس، اصول کمونیسم همان‌قدر در جهان امروز حقیقت دارند که در زمان مارکس داشتند، اما شرایط مدرن ما را برای درک مدرن کمونیستی و عمل متعاقب مناسب آن فرامی‌خوانند.