یک: عید مبعث را به هموطنانم و به همه ی مسلمانان در هرکجای جهان تبریک می گویم. می گویم: رسانه ها مثل اتومبیل اند. سواری می دهند بشرطی که رسمشان شناخته آید. وگرنه با همه ی سر و صدایشان از جا تکان نمی خورند. یا اگر به راه افتند، کج می روند. یا به سنگ و کوه می زنند و به گودال و دره ای در می افتند. رسمِ رسانه ای، به یک شگرد و شیوه ی بشدت علمی احتیاج بسته است. که اگر ظرائفِ علمی اش رعایت نشود و متخصصان بر کارکردش نظر نیفکنند، به هرکجا سر می کوبد و از هرکجا سر در می آورد اما به مقصد نمی رسد. و حتی به جاده ای مخالف داخل می شود و پس از بلعیدنِ هزار هزینه، سکه های سودش را به جیب مخالفان می اندازد.
دو: رسانه که می گویم، شما تصور کنید: پدر، مادر، معلم، نویسنده، شاعر، هنرمند، پفک، مُد، فیلم، مدیر، مسئول، رهبر. ویا: منبر. ویا: رادیو، تلویزیون، روزنامه، و یا شبکه های مجازی از هر شکلش. اینها هرکدام در قاعده ی رسانه می گنجند با همان ظرائفی که با خود دارند. محصول کارشان اسب سرکشی است که رام نمی شود و راه نمی رود و به مقصد نمی رسد مگر سوارکارش به رسم رسانه آشنا باشد. رسانه اگر خریدنی باشد، رسمش و به کارانداختنش، و بهره بردن ازش حتماً “علم” است. درست مثل چمدان های بمب هسته ای. که جور بجورش را می شود از دلالان هسته ای خرید و در جایی انبار کرد. اما اگر کارکردش را ندانیم، ناگهان منطقه ای و شهری را به هوا می فرستیم و حالا هی باید بدویم و به یک جوری مشکل شرعی اش را حل بکنیم که: برای گسترش اسلام ناب محمدی، هزینه ها باید داد. جان آدمها چه قابل؟
سه: از رسانه ی فردی که بگذریم، رسانه ی منبر را شاید از قدیمی ترین رسانه ها بدانیم. با همه ی احترامی که برای روحانیانِ آزاده قائل بوده و هستم، این بگویم که: ما ناگزیر از آسیب شناسیِ تاریخیِ نقش روحانیان در معبرِ تاریخیِ شان هستیم. منبر، رسانه ای است که بیش از هر رسانه ی دیگر در آدابِ زیستی و فکریِ مردمان ما سهم و نقش داشته است. و چون خروجی اش، یکسویه بر مخاطب آوار می شده، به یکجور بی تربیتیِ تاریخی دست یازیده. در این بی تربیتیِ تاریخی، من سودِ سخن پراکنانِ نشسته بر منبر را اگر بر بتابم، خسارتِ تربیتیِ مخاطبان را چرا نبینم و پای رسم رسانه را به میان نیاورم؟
چهار: منبرها در چرخه ی کارکردشان، هماره مخاطب را به سکوت فراخوانده اند تا جز شنودن و پذیرفتن و متنبه شدن و سر خم کردن و ترسیدن و پول دادن کارشان نباشد. این کجروی یا این بمباران یکسویه، به کج تابیِ باور و رسمِ زیستیِ مردم ما منجر شده است. مردم ما در یک گذار تاریخی آموختند که بنشینند و سخن بشنوند و هیچ نپرسند. روحانیان در این گذارِ مطولِ تاریخی، به گسترش و به پروار کردنِ دو آسیب بزرگ آستین بالا زدند. یکی: رضایت به نفهمی و بی سوادیِ هر چه بیشترِ مردم. تا در وسعتِ نفهمیِ مردم، سوادِ آنان بدرخشد و احتیاج مردمِ بی سواد و نادان به آنان همیشگی و تضمین شده باشد. و دیگری: انجمادِ رسالت شان در حلال است ها و حرام است ها و جایز است ها و جایز نیست ها، و مراقبتِ هماره یِ آنان از دینِ مردم – اگرچه آمیخته با خرافه – و نه به خردِ مردم.
پنج: اکنون اما ورق برگشته و دامانِ اندیشه ورزی از هزارتوی یکسویگی بدر کشیده شده. اکنون در این زمان، مخاطب، سخنِ یکسویه را نمی پذیرد. یا اگر به هر دلیل سکوت کند و دم بر نیاورد، در رسانه های دم دست – که سابق بر این از آنها بی بهره بوده – پاسخِ چراهای خویش را می کاود. ظهورِ پرسشگری و پی جوییِ چراهای پی در پی، منبرنشینان را با پدیده ای به اسم ” گذر و جاماندگی” مواجه کرده. که: زمان و مردم انگار بسوی آینده و ضروریاتش آغوش گشوده و از گذشته در گذر اند، اما روحانیان، با دانسته های کهن شان در دور دست های دلبستگی جا مانده اند.
شش: این روزها با جاری شدنِ “چرا؟ ” های تمام نشدنی، بساط سخنورِ منبری بهم ریخته و نظامِ کهنِ منبرنشینان دچار ارتعاش و دگرکونی شده است. البته جز برای مخاطبانِ سنتی و همینجوریِ منبریان که چون و چرا و پرسش های احتمالی شان جز به تحکیمِ همان داشته های سابق شان نمی انجامد. یکبار نیز گفته و نوشته ام که اگر تا دیروز سواد روحانیان بر سواد غیر روحانیان می چربیده، اکنون اما این نامعادله به نفع غیر روحانیان جهت گرفته. راستی چرا ناگهان می شنویم که آقای مکارم شیرازی بر حرام بودن اینترنتِ پرسرعت فتوا می دهد؟ برای این که می بیند ریز و درشتِ مردم، با شتاب، و بی آنکه مثل سابق دست های کودکانه ی خود را برسم اجازه بالا بگیرند، فرسنگها از وی و از مرام وی فاصله گرفته اند و وی را با همه ی بافته ها و باورهایش جا نهاده اند. او با صدور فتوای حرام بودن اینترنت پر سرعت علناً فریاد می زند: آهای مردم، شما نباید از من جلو بزنید. بایستید و خود را با شتاب پاهای فرسوده ی من هماهنگ کنید.
هفت: رسم رسانه ایِ منبر – که یک علم است – از همان دیر باز به سخنوران می گفته: برای چراهای مخاطب، شأن قائل شوید و برای پرسش های احتمالی اش فرصت فراهم آورید. ظاهراً صلاح و سودِ منبریان در این بوده که مردم نه بپرسند و نه اعتراض کنند و نه “نه” ای بر زبان آورند. بل مطیع و خاموش و رام و بی تپش باشند و به خامخواری هر چه که از زبان منبری بیرون می ریزد حریص شوند.
هشت: مدیران صدا و سیمای ما هیچ از علم و رسم رسانه ها یشان خبر ندارند. وگرنه هم اوقاتِ طلاییِ شبکه های رادیویی را و هم شبکه های تلویزیونی را به ذکر مصیبت و دعا و قرآن و سخنرانی های تمام نشدنیِ روحانیانِ کم سواد اختصاص نمی دادند. علم رسانه ای به آنان می گوید: بارشِ مدام و یکجانبه و کم جان و غلطِ مفاهیمِ دینی بر ذهن مردم، آنان را از هر چه مفهوم دینی است متنفر می کند و کار دین و مردان صاحب نامش را به طنزِ میدانیِ مردم می کشاند و رغبتِ دیرینه ی آنان را به وادیِ نفرت یا نهایتاٌ به تفریح و بی تفاوتی می لغزاند و جوک ها و لطیفه های درون دینی و برون دینی را از اختفا بدر می آورد و دهان بدهان می کند.
نه: رسم رسانه عجبا که به چهره ی مبلغان و به کیفیتِ موضوعِ تبلیغشان سخت تأکید می ورزد. رسانه ی تلویزیون می گوید: یک آدم زشت روی، بر ناخودآگاهِ مردم تـأثیری ناجور می نهد. این نه از یک شعار و نه از یک بداخلاقیِ رسانه ای بل از محتوای علمِ رسانه بر می خیزد. مگر، مگر این که این زشت رویِ نیکو سخن، به نیک رفتاری و صداقت و نوعدوستی و درستکاری شهره باشد. که پهنای باندِ این دومی به مدد زشتیِ صورت وی می آید و به همان ناخود آگاه مردم می گوید: به کارش بنگر و نه به رویش. مثل کی؟ مثل آبراهام لینکلن که ظاهراً مردی بوده نچندان نیکو صورت. اما آنچه را که مردم آمریکا از وی ندیده اند، رخ نازیبای وی بوده است. با توجه به رسمِ رسانه، انتخاب که نه، برکشیدنِ آقای احمدی نژاد – اگر با تقلبش کاری نداشته باشیم – یک اشتباه علمی بوده است. مگر این که همان پهنای باند به مددش می آمد. حالا، با آمیختگیِ این هر دو نازیبایی، رهبر ببیند با ناخودآگاه مردم و با روانِ نسل های برنیامده ی ما و مردم جهان چه کرده با این عتیقه ی دو وجهی اش!
ده: نیز رهبر اگر از علم رسانه خبر داشت، اینهمه صحبت نمی کرد. و می دانست: حرف زدن های زیاد و سطحی، ریختِ رهبر را به ریختِ مردانِ همینجوری فرو می کاهد. چند روز پیش جناب رهبر در دیدار با فرهنگیان، به نقد صدا و سیما پرداخت. جالب است که رسانه ی رهبر از رسانه ی صدا و سیما انتقاد می کرد. بی آنکه رهبر به خود بگوید: ببین، این مردمی که در مقابل تو نشسته اند، می فهمند. هر چه که ندانند این را می دانند که شما خودت فرمانده ی کل قوایی و نصابِ مدیران کلان کشوری. و این که: شگردِ خزیدن به صفِ منتقدانِ همیشگی، کارکردش یک بار است و دوبار. نه مدام و نافرسودنی.
رهبر اگر از رسمِ سخنوری خبر داشت، بیش از آنکه برای آرایه ها و برای جمله بندیِ سخنانِ همینجوری و مطولش وسواس بخرج دهد، به فهم مخاطبانش خیره می شد و بخود می گفت: اینها که در برابر تو چهار زانو نشسته اند، گله ی گوسفند نیستند که ندانند در ریز و درشتِ نگونبختی ها و نابسامانی های این کشورِ هدر شده و پرپر زده، اثر انگشتِ خود شما پیداست. در پایان این مقال می گویم: رسانه های وِلو و در اختیار، اگر چه فرصتی شگفت و کم نظیر اند، همین رسانه ها اما به مدیران و صاحبان بی سوادشان می گویند: شما هر چه در ما بریزید ما منتشر می کنیم. اما نه که قدر ما را نمی دانید و رسم ما را نمی شناسید، ما نیز به رسم رسالتی که از ما به حاشیه می برید، دست بکار می شویم و با پول و ابزار خودتان آدمک های گنده و برفیِ شما را آب می کنیم.
فیس بوک: facebook.com/m.nourizad
اینستاگرام: mohammadnourizad
تلگرام: telegram.me/MohammadNoorizad
ایمیل: mnourizaad@gmail.com
محمد نوری زاد
هفدهم اردیبهشت نود و پنج – تهران