مهمانی مادرانه را در منزل مادر آتنا دائمی برگزار کردیم . معصومه نازنین با گرمی از همه مان پذیرایی کرد زنی کم حرف که در چشمهایش برق نگرانی برای پاره ی تنش که در اوج جوانی ، مهر 14 سال زندان بر سرنوشتش سایه افکنده ، موج میزند . من این برق نگرانی را میشناسم . نگرانی برای فرزند زندانی ت .
آه پاره ی تن ! وقتی تو را ناتوان ، بیمار یا اسیر میبینم ، دنیای فراخ همچون قفسی تنگ و تاریک میشود . بی هیچ اندیشه ای خود را به آب و آتش میزنم تا تو آزاد باشی . قلبم آماج تیر باشد ، اما به پای تو خاری فرو نشود .
مادرانه ، کانون چنین مادرانی ست . زنانی که دیگر فراموش کرده اند فقط باید برای فرزندانی که زائیده اند مادری کنند . همه شان تغییر کرده اند . قلبشان بعد از مرگ عزیزانشان ، وسیع شده و عشق فرزندان بسیاری را در جانشان جا داده اند . دیگر برق چشمانشان برای هزاران دختر و پسرشان میجهد و قلبشان برای میلیونها جوان میتپد .
از این رو بود که تنشان لرزید وقتی عکس امید کوکبی شان را بیهوش روی تخت بیمارستان دیدند . دلشان ریخت وقتی دانستند افشین سهراب زاده ، جوان بیست و سه ساله شان سرطان روده گرفته در زندان میناب . چشمشان گریست وقتی دیدند زینب جلالیان شان در آستانه کوری ست . مادرانه ، بر خود لرزید وقتی قدم به راه گذاشت برای اصرار به درمان جوانان بیمار زندانی . اشک ریخت وقتی فهرست طولانی دختران و پسران بیمارش را دید . و بر سینه کوفت وقتی دانست دهها و صدها بیمار ناشناس و گمنام پشت میله ها رها شده اند بی دوا و درمان . برای مادرانه هیچ مرزی وجود نداشت تا کسی را مستثنی کند . مگر برای مادر فرق میکند کدام بچه اش با چه اخلاق و کرداری بیمار است . نفس مادر بودن او را آماده تیمار و پرستاری میکند . فراخوانی نوشت برای یاداوری به مسئولین که به قانون عمل کنند و فرزندان بیمار صعب العلاج و لاعلاج را آزاد کنند . بی قید و شرط . به سرعت نامه ی ساده ی مادرانه امضا شد . بیش از هفتصد انسان شریف نام خود را پای نامه ی مادرانه گداشتند . بسیاری نامور بودند و بسیاری گمنام . حتی مردم عادی هم امضا کردند . همسایه و دوست . کسانی که هرگز فعالیتی سیاسی نداشته اند . اما هنوز اجاق انسانیت در وجودشان روشن است و درک میکنند که جای بیمار ، بیمارستان است نه زندان . میدانند بیمار باید درمان شود ، نه شکنجه . مهمانی مادرانه به گفتگو در باره ی نتیجه ی درمان فرزندان زندانی مان گذشت . مثل همه ی مادران در مورد سرنوشت فرزندانمان هر جه آرزوی خوب بود به زبان آوردیم . فرزندانی با هر تفکر ، با هر قومیت ، با هر اتهام . با تمام خصائل یک مادر با فرزندانی بیشمار .
همچنین قراری برای دیدار از اتنا فرقدانی که همان روز آزاد شده بود گذاشتیم . قرار شد فردا به نمایندگی از جمع ، چند تایمان برویم منزل آتنایمان . شهین ، سیمین ، شهناز و من ، نماینده شدیم برای ابراز خوشحالی از آزادی آتنا از سوی مادرانه . نمیدانستیم که فردا ، حسین رونقی ملکی ، یکی از پسرانمان که در فراخوان نامش برده شده بود آزاد خواهد شد .
خانه ی آتنا با لباس قرمز و خوش دوختش که طراوت و زیبایی دخترمان را صدبرابر جلوه گر کرده بود و پدری که روی لباسش عکس دختر جوانش چاپ شده بود و مادری با صورت پر لبخند به استقبالمان آمد . و مهمانان زیادی از فعالین مدنی .
ساعتی نشستیم و دختر آزاده مان را در آغوش گرفتیم . با این سوال بسیار آزار دهنده : کجای قانون یا اجرای قانون اشکال دارد که یک قاضی اتنایمان را به 12 سال و 9 ماه زندان محکوم میکند و قاضی دیگری به 18 ماه ؟ نکند احکام بقیه فرزندانمان هم با همین بی انصافی در تفسیر قانون صادر شده باشد .
آه . قاضی عزیز ! تو هم پدر هستی . پیش از امضای حکم ، لحظه ای به صورت متهمی که روبروی تو نشسته نگاه کن . از قوه خیالپردازی ت استفاده کن و صورت فرزند خودت را در صورت متهم تماشا کن . اگر فرزند متهمت عملی در حد مفسده ی ملی نکرده ، اگر اختلاس میلیاردی نکرده ، اگر دکل نفتی را ندزدیده ، اگر در کهریزک جوانان را شکنجه نداده و به قتل نرسانده و تجاوز نکرده و با شلیک گلوله های کور، ندای ایران را خونین بر کف خیابان نینداخته و مصطفا را خونین سر نکرده ، اگر ستار را شکنجه نداده ، اگر امیر ارشد و شهرام را زیر چرخ های بی رحمی له نکرده و صدها اگر دیگر ، لبخندی بزن و تذکری بده و او را رها کن . مثل پرنده ای که باید از قفس آزاد کنی تا در آسمان پرواز کند و بچرخد .
قاضی جان ! جان فرزند خودت ، دوباره احکام سنگین و بیرحمانه ی آرش صادقی ، امیر امیرقلی ، آتنا دائمی ، امید علیشناس ، سعید حسین زاده ، آسو و پوریا و ریحانه حاج ابراهیم وشهرام احمدی و هزاران جوان دیگر را بازنگری کن .
رهایشان کن . مهری بزن پای نامه آزادیشان تا دل میلیونها ایرانی و هزاران مادر را غرق شادی و شور کنی .
بلافاصله از خانه فرقدانی های شاد ، به دیدار حسین رونقی مان رفتیم که در خانه ی اکرم و هاشم آقای زینالی که هفده سال چشمشان به در خشک شد برای بازگشت سعید ، ساکن شده اند .
حسین رنگ پریده و لاغر اندام با صورتی پر از لبخند با لباس آبی خوشرنگی به استقبالمان آمد . ساعتی بعد میبایست به بیمارستان میرفت . دوستش او را همراهی میکرد . زلیخای مادر ، تمام مدتی که حسین حاضر میشد برای رفتن ، تا پای آسانسور ، به زبان آذری او را خطاب قرار داده و نصیحتهای مادرانه میکرد . زلیخایی که در خانه اش آرام زندگی میکرد . کاری با کار سیاست نداشت . صدایش را کسی را نمیشنید . اما وقتی پاره ی تنش در چنگال مرگ و بیماری افتاد ، خود را به آب و آتش زد و صدای فریادش ایران را لرزاند . این خصلت مادر است . از قدیم هم گفته اند : گربه ای که مادره ، ماده پلنگه .
شعله پاکروان