سفری بی‌سرپرست، اما با هزاران مشتاق

محمدرضا رمضانزاده، کنشگر صنفی، بجنورد
خانواده‌های دوتن از معلمان صنفی زندانی به سفارش ودرخواست گروهی از کنشگران صنفی به مشهد سفر کرده‌اند.هدف ازین سفر زیارت بوده و همچنین تغییر حال وهوای روزگارِ نبود پدر و همسر درخانه.روز 5 فروردین 95 قطاری از تهران راهی مشهد می‌گردد که دوخانواده گرامی و عزیز، اما دل‌آشوب را درخود دارد. خانواده‌های رسول بداقی و اسماعیل عبدی عزیز معلمان به ناحق دربند.

شاید این عزیزان درابتدای سفر دلهره‌ی سرگذشت و مشکلات سفر، اسکان و گشت وگذار و… را داشته باشند ولی هستند سیل مشتاقانی از مشهد، تربت‌حیدریه، بجنورد و… که مدتی‌ست خبر این سفر موجی از نشاط را در دلهایشان به‌راه انداخته و تمام برنامه نوروزی خویش را بر اساس سفر این عزیزان چیده‌اند.

سرانجام بعد از روزها انتظار، قطار مسافران ما با تأخیر ساعت 22:30 در شبانگاه پنجم فروردین به ایستگاه منتظران رسید.
چشم در چشمی می‌درخشد و چشمی اشک شوق می‌ریزد، صدایی از ذوق دیدار این عزیزان می‌خروشد و نوایی از نبودِ مردان پرصلابت این خانواده‌ها بغض می‌کند.

آری خانواده‌ی جناب بداقی قهرمان پس از هفت سال خویش را راضی کرده‌اند که بدون همسر و پدر سفر کنند. رسول عزیز قبل از حرکت خانواده، مرتب با دوستان و همکارانش از زندان تماس می‌گیرد که قدردان زحماتشان بابت پذیرا بودن خانواده‌اش باشد، او نمی‌داند که خانواده رسول خانواده همکاران است، حتی عزیزتر از خویشتن خویش.

خانواده عبدی بزرگ به همراه پدر ومادرش راهی این سفر گشته‌اند. چه پدر ومادر دلسوز و صبور و تلاشگری! اسماعیل عزیز نیز درتماس‌هایش نگران خطرات وسختی‌های سفر خانواده است.

بعد از دیدار و گفت‌وگوهای کوتاه بحث بر سر اسکان این عزیزان است. هرچند مکانی نزدیک به حرم امام رضا(ع) تدارک دیده شده ولی بازهم هریک از استقبال کنندگان که همگی از دوستداران و عاشقان یاران دربند وخانواده‌های گرانقدرشان هستند سعی دارد تا گوی میزبانی را از دیگری برباید.
امشب را درخانه ما باشند…

امشب من دوست دارم خدمتگزار این عزیزان باشم…
افتخار بدهید و منّتی بر دیدگان من بگذارید و…
و….
همگان دوست دارند با خدمت به این عزیزان و انجام‌وظیفه قدری از نگرانی و دلهره نبودِ پدر در سفر را از خاطر این گرامیان بکاهند.
و سرانجام به‌خاطر یکسانی و پیشگیری از رنجش همکاران وبا پیشنهاد خود این عزیزان تصمیم بر اسکان در هتل فرهنگیان در نزدیکی حرم پذیرفته می‌شود.

شایان ذکرست که محمود بهشتی بزرگوار، دیگر زندانی فرهنگی صنفی نیز نگران این خانواده‌هاست. خود زندانی و غم خانواده‌ی خویش رها کرده و در اندیشه‌ی این عزیزان است و ماجرای سفر. ایشان هم طی تماس تلفنی با من پیشنهاد کردند که عزیزانمان را در هتل مستقر کنید و از آن‌جا برای زیارت و گردش برنامه‌ریزی نمایید.

همه‌ی برنامه ها مرتب پیش رفت و می‌رود.
همان‌جا تصمیم براین شد که پس از زیارت، این بزرگواران به همراه تعدادی از همکاران در ششم فروردین میهمان جناب مهندس خواستار از فعالین فرهنگی و مدنی باشند.

در منزل جناب خواستار جمعی از بهترین‌ها گردهم آمده بودند واز همه بهتر میهمانان راه دور بودند که افتخار میزبانی این سفر را به خراسانی‌ها داده بودند. گپ‌وگفت‌های دوستانه و خودمانی و صرف شیرینی و آجیل عیدی و ناهار در این جمع صمیمی نیز خاطره‌ای ماندگار شد برای حاضران.

جناب بداقی و عبدی از خانه‌ی تاریک وسیاه اوین تماس می‌گیرند وبا تک‌تک افراد حاضر تلفنی گفتگو می‌کنند. آن‌ها ابراز شرمندگی می‌کنند از زحمت; و میزبانان غرق در شور و نشاط ازین فرصت و افتخاری که نصیبشان گشته. تضادی که خود روایت‌گر عشقی‌ست پایدار.
رسول عزیز می‌گوید ما جز زحمت برای شما کاری نکرده‌ایم، کاش او بداند که زحمت که نه، وجود خانواده عزیزش در جمع ما نعمت و رحمت خدایی‌ست که در نوروز آیینی بر ما ارزانی داشته است.
عبدی بزرگ نیز نگران است هم‌چون رسول و…

بعد ازظهر ششم فروردین، از خانواده‌های گرامی می‌پرسیم که برنامه چیست؟ کجا دوست دارید سفر یا بازدید کنید؟
باز هم حرم.
آری حرم، مأمن و آرامش‌بخش دل‌های پرآشوب این عزیزان است. بازهم پناه می‌برند از جور زمان به حرم امام هشتم شیعیان تا شاید واسطه‌ای باشد برای رساندن صدای حق طلبی‌شان به خداوند عادل و یکتا.
برنامه هفتم فروردین برای عزیزان چیده می‌شود.

گروهی از فرهنگیان و کنشگران خراسان‌شمالی برای دیدار و میزبانی از این عزیزان به مشهد خواهند آمد.
7 فروردین 1395، همگی ساعت 11:30 سر ساعت در محل قرار آماده‌اند. حرکت به‌سوی منطقه تفریحی و زیبای گردشگری طُرقَبه شاندیز و درنهایت مقصد گردش در انتهای دره ابر ده و زشک می‌باشد.
چه میزبانی در میهمانی با افتخاری نصیب بجنوردی‌ها شده است.
گشت‌وگذار در این منطقه مفرح و لذت‌بخش است اما یک چیز کم است وآن‌هم حضور بزرگواران دربند که آن‌هم با تماس به موقعشان از اوین کامل شد. بازهم گویی به آن شیران درقفس الهام شده است، درست در هنگام اُطراق در کنار آبشار زشک تلفن جناب خواستار به صدا در می‌آید و پشت خط کسی نیست جز رسول پایداری، رسول مهربانی، بداقی دربند.

بازهم با تک‌تک همراهان مشهدی و بجنوردی در کوتاه زمان گفت‌وگویی کوتاه می‌کند. او در زندان هم آرزوی انسجام و اتحاد معلمان و فعالین فرهنگی را دارد. چه زیبا می‌سراید سرود یکدلی و یکرنگی را این رسول زیبایی‌ها.
عبدی عزیز هم از صبح چندین بار با خانواده و پدر و مادر و همکاران تماس گرفته و او نیز همگی را دعوت می‌کند به هم‌بستگی و یکدلی بیشتر.

هر لحظه که یادشان می‌کنیم هرچند که حضور ندارند ولی بلافاصله با تلفن در جمع خانواده و همکاران مشتاق حاضر می‌شوند.
پس از گردش و تفریح و بازی کودکان موقع پذیرایی و صرف ناهار شده است و میهمانان همگی می‌گویند غذایی ساده و یک‌نواخت سفارش دهید و همکاران خراسان شمالی لیست غذا را در اختیار بزرگواران می‌گذارند و می‌گویند امروز هم برای خودش روزی‌ست به یادگار، پس هرکس به دلخواه خویش غذایش را سفارش دهد تا لذتش بیشتر در ذائقه بماند.
پس از صرف ناهار جلسه‌ی صنفی کوچک و خودمانی برگزار می‌شود.

گزارشی از وضعیت پرونده عزیزان دربند و روند پیش روی پرونده این بزرگواران توسط خانواده گرامیشان ارائه می‌شود.
اسماعیل عبدی حکم گرفته و پدر و مادر و همسر و فرزندان عزیزش امیدوارند به حکم دادگاه تجدیدنظر. مادرش می‌گوید پسر من ثانیه‌ای هم که در زندان باشد در حقش ظلم شده. پدر بزرگوارش می‌گوید شماها برای اسماعیل من کاری نکنید که خدای نکرده شما هم به ناحق گرفتار شوید. بانو عبدی نیز تقاضا دارد با رویکردی تعاملی سعی در حل‌وبسط مشکلات و خواسته‌ها داشته باشید. همسر من جایش زندان نبوده و نیست. ایشان می‌گویند مسئولین و قضات در برابر پرسش‌های من و دیگران در خصوص زندان آقای عبدی حرفی برای گفتن ندارند و…

خانم بداقی می‌گوید من و جناب بداقی از همه همکاران بابت همراهی‌شان دراین سال‌ها سپاسگزاریم. ما که امسال عیدی‌مان را گرفتیم. حکم قطعی سه سال دیگر جناب بداقی ظلمی‌ست تازه و مضاعف بر خانواده و جامعه فرهنگی. ایشان نیز امیدوارند به اجرای عدالت در حق جناب بداقی و آرزوی آزادی ایشان را در اولویت خواسته‌های خویش دارند…
در پایان هدایا و سوغات‌هایی از طرف همکاران به رسم ادب میزبانی تقدیم میهمانان عزیز می‌شود.
غروب هفتم فروردین 95، مارا به هتل برسانید تا بتوانیم برای زیارت به حرم برویم و…
بازهم حرم و باز هم استغاثه به درگاه خداوند باری‌تعالی از سوی خانواده‌هایی که هرگز شایسته چنین بی‌عدالتی نبوده و نیستند.
باشد که خداوند ندا و نجوای همسران نگران این عزیزان را بشنود. ناله و بهانه گیری‌های ماندانا عبدی کوچولویی که نام پدر را نیز نیاموخته ولی بهانه‌گیری پدر را خوب می‌داند حس کند. درخواست مبینا و امیرحسین عبدی را خود خدا برآورده کند.
شبنم و شکیبا و ستایش سال‌هاست پدر را درکنار خود ندارند و تنها آرزوی‌شان آزادی پدر هست.

خدایا این خواسته‌ها همه برحق بوده و هست تو خود بشنو و برآوررده نما این تمناها را.
پدر و مادر عبدی و همه فرهنگیان جامعه خواسته یگانه‌ای دارند و آن‌هم آزادی معلمان دربند است. خدایا درسال جدید تمنا و تقاضا داریم نیّت این سفر، پناه‌آوردن به درگاه توست پس تو خود مقدّر کن اجرای عدالت را.
این سفر ادامه دارد…