مدلها و رهیافتهای سیاسی نظام جهانی دیگر چنگی به دل نمیزنند. اینک حتی آنانی که در ظاهر با نظام جهانی سرمایهداری همراه هستند نیز گردنکشی کرده و تن به اطاعت محض نمیدهند. مثلا عراق از یک سو به سمت آمریکا و از طرف دیگر به سمت ایران نوسان دارد و از طرف دیگر به گریز از هردو نیز بهعنوان یک راهکار میاندیشد. یعنی بازیگران سیاسی، دیگر مانند گذشته سلطه از بالا را قبول ندارند. میخواهند هویتهای خود را برجسته کنند. اما مسئله این است که تا وقتی این هویتخواهی را در چارچوب دولتـ ملت بخواهند انجام دهند بازهم در دایرهی نظام جهانی خواهند ماند و تنشها بیشتر میشود.
بهعنوان نمونه ایران از یک سو با برجام، خود را از سوریهایشدن زودهنگام نجات داد اما بهطرز متناقضی خود را به امواج سرگردان نئولیبرالیسم سپرد. قدرتگیری جناح اعتدالگرا که بیشک مواضع ایدئولوژیک لیبرالی(بهویژه در حوزهی سیاست خارجی و اقتصاد) را دنبال میکند طی انتخابات اخیر مجلس و خبرگان، امری تصادفی نیست. ایران از یک سو به سمت مقبولشدن در نزد ابرقدرتهای جهانی جهت کسب منفذی برای هژمونشدن در منطقه حرکت میکند و از طرف دیگر با فرورفتن در باتلاق جنگهای مذهبی و نیابتی خود را به کانون بحران مبدل میسازد. صفآرایی سیاسیـ نظامی ایران در مقابل کشورهای عربی اوضاع را به مراتب دشوارتر خواهد ساخت. آشوبی که نظام جهانی در خاورمیانه ایجاد کرده است بسیار ژرفتر از آن است که با برجام و سازش هستهای بتوان آن را مدیریت بحران نمود.
اینک در خاورمیانه بهعنوان کانون جنگ جهانی سوم، تنش بر سر هژمونی بین تمام نیروها از راستترین تا چپترین جریانات به اوج رسیده است. ارزشهای جهانی لیبرالیسم با وجود آنکه تلاش میشود به خورد نیروهای واپسگرای منطقه داده شود اما با فروپاشی رویارو شدهاند. اگرچه زحمت بتوان ایدئولوژی لیبرالیسم و سیاست متکی بر آن را امری جهانشمول نامید. چرا که لیبرالیسم به شکل متناقضی از یک سو هویتهای بومی را جذب و استحاله میکند و از سوی دیگر در پی جهانیشدن است. وقتی اجزا و هویتهای سیاسی مختلف رنگ باخته و شبیه به هم شوند دیگر امری جهانی ممکن نیست و نوعی تکینگی و یکنواختی حاکم خواهد شد. جهانشمولیت، برآیند هویتها، تنوعات و تفاوتهاست. بنابراین در عصری که هویتخواهی، خودمتفاوتبینی و میل به خودبودن در تمام طیفهای سیاسی و ملتها رشد کرده است انتظار گردآمدن آنها زیر چتر سوراخ لیبرالیسم یک امر غیرواقعبینانه است.
هژمونهای جهانی تاکنون دنبال تنبیه چند یاغی در میان انبوه مطیعان بودند؛ اما اکنون یاغیها ـ یعنی آنهایی که در شکل یا جوهر با ارزشهای لیبرالیسم نظام سرمایهداری جهانی همپوشانی ندارندـ بسیار پرشمارتر از طیف اطاعتکنندگان است. مثلا اطاعتکنندهی ظاهرن لیبرالی نظیر ترکیه نیز اینک جلوی آمریکا رجزخوانی میکند. البته این ترکیهی یاغی یک هویت دموکراتیک و عاقلانه طلب نمیکند بلکه سودای سروری و هژمونبودن در سر دارد بنابراین به دلیل همین ماهیت فاشیستیاش نمیتواند برای خود ثبات دست و پا کند. ما شاهد سربرآوردن صدامهای بیشتری در برابر آمریکا هستیم. اردوغان نمونهی چشمگیری است. بدترین وضع برای خاورمیانه این است که این دولتهای یاغی بتوانند با مانور سیاسی، نظر مثبت ابرقدرتهای جهانی را برای رؤیاهای بلندپروازانهی خود جلب کنند. تلاش ترکیه برای همراهسازی ناتو و آمریکا با طرحهای فاشیستی خود علیه کوردها نمونهی چشمگیری از این وضعیت است. همچنین تلاش ترکیه برای استثمار کشورهای عربی منطقه زیر لوای سنیگرایی(پروژهی اتحاد و ترقیگرایی مدرن) و اوجگیری تقابل ترکیه با هلال شیعی نشان میدهد که ترکیه فراتر از برنامههای نظام جهانی، میخواهد نقشهی سیاسی منطقه را به میل خود ترسیم نماید. از آنجا که تضاد نیروهایی نظیر ترکیه با منافع نظام جهانی روز به روز بیشتر میشود احتمال حذفشان بیشتر و بیشتر میشود. برپا کردن دادگاهی نظیر آنچه برای صدام رخ داد به منظور محاکمهی اردوغان و حسابپرسی از جنایاتش امری بعید به نظر نمیرسد و حتی یک ضرورت است. ترکیه همهی کشورهای خاورمیانه را به چشم کویت دوران صدام بعثی نگاه میکند و چشم طمع به آنها دوخته است(لقمهای بسیار بزرگتر از دهان نئوعثمانیگرایان آ.ک.پ!!).
اما تنها این هویتهای جعلی دولتی نیستند که سر به طغیان نهادهاند. هویتهای دموکراتیک اجتماعی که دیگر از اطاعتکردن و حذفشدگی و استحاله چندششان میشود نیز معیارهای حقوقی و سیاسی نظام جهانی را به سخره گرفتهاند. ببیند که نظم سایکسپیکویی چگونه در سوریه و عراق مانند رنگهای بنجل یک نقاشی دیواری رنگ باخته و فرو میریزند! نظام جهانی سرمایهداری اینک با بحران جدی حرفشنوی رویاروست. او ناچار است که دیگر ملتهای ستمدیده و بیوطن شده را ببیند و آنها را بهعنوان بازیگران اصلی خاورمیانهی نوین بپذیرد.
چاره این است که به جای تندادن به تحمیل لیبرالیسم و طرح سیاسی متکی بر آن، از دموکراسی جهانی حمایت کنیم. ملتهای دموکراتیک، خودگردانهای دموکراتیک و نظامهایی که در آنها جامعه بر رأس امور جای گرفته باشند میتواند این آشوب آخرالزمانی را به فرجامی خوش وصل کند. بدون چنین راهکاری که در آن جلوی هژمونیخواهی و سلطههای داعشی، اردوغانی و همهی دولتـ ملتهای ریز و درشت را میگیرد، نمیتوان انتظار رسیدن به ثبات و آرامش در خاورمیانه و کل جهان را داشت. سیاست «ازهمگسیختن کشورها و حاکمیتیافتن بر آنها» که تاکنون توسط ابرقدرتهای جهانی اعمال میشد اینک دود کورکنندهاش را به چشم عاملانش فرو میبرد. اگر صدای نخراشیده و نحس رفرمیسم و مبارزهستیزی جریانات «آب از آبشخور نظام خورده» قطع شود و دل به انقلاب دموکراتیک بسته شود، آنگاه میتوان وضع موجود را به جهان هویتهای اجتماعی آزاد و پرشمار تغییر داد. وگرنه ماندن در وضع موجود و دلخوش کردن به آنکه «وضع خرابتر از این نشود»، تنها باعث خودفریبی است و بس. آتش جنگ جهانی سوم دیرزمانی است که افروخته شده و اطاعتناپذیری از نظام میتواند از این هنگامه راه به افقهای تازهتر بگشاید: روی آوردن به دموکراسی خلقها و گذار از نظام پوسیدهی دولتـ ملت در خاورمیانه انفجار عظیمی در این راستاست که میتوان در گرما و روشنایی آن امیدهای خود را زنده نگه داشت و به سرمنزل مقصودشان رسانید.
در این راستا تحولات سوریه و روژآوای کوردستان از اهمیتی استراتژیک برخوردار هستند. مشروعترین حق کوردها و تمام خلقهای سوریه است که نظام فدرالی دموکراتیک خود را ایجاد نمایند. درست در هنگام نشستهای بیثمر ژنو سه، اقدام کوردها، عربها، ترکمنها، سوریانیها و دیگر تنوعات هویتی شمال سوریه به مطرحسازی نظام فدرالیسم دموکراتیک برای این منطقه از سوریه، یک برخورد سیاسی چارهیاب و جسورانه است. نیروها و دولتهایی که این اقدام کوردها به مذاقشان خوش نمیآید و آن را شروع دور تازهای از جنگ سیساله عنوان میکنند هیچ تمایلی به حل بحران سوریه نداشته و در واقع اشک تمساح میریزند. باید از آنها پرسید که در این مدت جنگ پنج سالهی سوریه شما جز بحرانسازی و تنش چه چیزی برای خلقهای سوریه به ارمغان آوردهاید که اینک خود را نگران سوریه و مرزهای سیاسی آن نشان میدهید؟! این در حالی است که نیروهای دموکراتیک کوردها و خلقهای سوریه به هنگام اعلان این مدل فدرالیستی و دموکراتیک اظهار داشتهاند که این مدل را در چارچوب کلیت سوریه پیشبرد میبخشند و فدرالیسم دموکراتیک به معنای تجزیهی سوریه نیست. بالعکس، چنین مدل دموکراتیکی میتواند کلیت سوریه را از انهدام کنونی نجات بخشد.
خلاصه آنکه پیداست در برابر اربابان خستهی خاورمیانهای(دولتـ ملتهای برآمده از جنگ جهانی اول و پیمان سایکسپیکو)، طیفی از یاغیها و گردنکشان سربرآوردهاند. یاغیان قدرتطلب، آشوب را به منتهیدرجه رساندهاند. داعش یکی از همین یاغیهایی است که تمام قواعد مرسوم سیاست خاورمیانه را به چالش کشیده است. دولتـ ملتهای فرسوده نیز با انواع راهکارهای خشونتطلبانه و سازشکارانه تنها طناب را بر گردن خود سفتتر میکنند. نهایتا این جریانات دموکراتیک مردمی هستند که میتوانند در شاکش اربابان خسته و یاغیان آشوبگر خاورمیانهای، گلیم خلقها را به سلامت از گرداب بیرون بکشند .