بر خیز برخیز تا با من ما شویم و حقمان را بستانیم و رویایمان را رنگ عشق بزنیم
نامه ای از خانم شهین مهین فر مادر شهید عاشورا امیرارشد تاجمیر
برای جوانانم .. باز هم گریه می کنم .
چه کسی می گوید اشکهای بی دریغ من دوای دردم نیست ؟
چگونه بخندم که شکوفه های سرزمینم هر روز به بهانه ای پرپر می شوند؟
دیگر حوضی نیست که پر از ماهی های قرمز زندگی باشد . دیگر آبی نیست که حوضی باشد ............ فرشهایم را فروخته ام برای لقمه نانی . قالی های چه کسی را می تکانی برای سیر کردن شکم بچه هایت ؟ برفی نمی بارد ...
پاروهایت را چوبه ی دار نموده و حلق آویزت می کنند .
مرگ بهتر از زندگی بی رویاست .........
بر خیز برخیز تا با من ما شویم و حقمان را بستانیم و رویایمان را رنگ عشق بزنیم .
حقت را نمی شناسی . نا حقان آنرا سند ملک پدرشان کرده اند و چهار نعل بر تو و آنچه داشتی و دیگر نداری .
می تازند ...................... چشمهای توسن شان را می بندیم و افسارش را به دست می گیریم .
خدا را شکر هنوز دستهایمان توان دارد و پاهایمان . سالم است .