سحر بهشتی‌ خواهر شهید ستار بهشتی‌ می‌نویسد:

راحت نوشتم، "بابا نان داد!"
بى آنكه بدانيم چه سخت براى نان همه ى جوانيش را داد...
سالی اندوهناکترازسه سال پیش گذشت.پروازستارعزیزبرای مابس بودتاقدخم نماییم امامشیت الهی براین بودتاماداغی دیگررانیزتحمل نماییم.درست سه روزپس ازهجرت ستارپدرم دچارسکته مغزی شد.درمان وی مقدورنشدوپزشکان عدم درمانش رابصورت قطعی اعلام کردند.گویی پدری که همیشه بشاش و سرحال بودسالهاست که دراین دنیای فانی زندگی نمیکندآنچه میگفت ستاربودوآنچه میطلبید ستارش بود. روروشب میگذشت و او غرق درماتم ازدست دادن فرزندش به هرسوی میزدتاخبرازستارش بیابد.اینک سفرپدریکساله شد گاهی باخودمی اندیشم من بدنبال چه بگردم هرچه هست غم است وناتوانی و رویارویی باظالم دراین سالهاهمچون فولادآبدیده شدیم شایدخصلت حکومت مستضعفین همین باشد که افرادی نظیرمارا به میدان کارزاربطلبد.اماامروزپیکرنحیف و روان مشوش من فقط بدنبال اینست چرایی تحمل اینهمه ظلم و راهکاری برای آرامش مادر.بودندوهستندافرادی که هرآنچه خویش میکنندرانثارماکردنداماباتمسک به این دوبیت شعرخویش راآرام میکنم
رسیدمژده ک ایام غم نخواهدماند
چنان نماندوچنین نیزنخواهدماند
من ارچه درنظریارخاکسارشدم
رقیب نیزچنین محترم نخواهدماند
لازم میدانم درپایان ازهمه شماعزیزان که مارادرتنهایی خویش رهاننمودیدوسنگ صبوروپشتوانه مابودیدازطرف مادربرادرانم و خودم قدردانی کنم و اين قطعه زيبا را تقديم همه پدران، بخصوص پدرم ميكنم.
ترک من کردی وعطرتوهنوزدرسرای دل من ریخته است
دربرم گرچه زجسمت خالیست لیک خاکستریادت به سرم ریخته است
گرچه امیدبه برگشتن تونیست ولی هردوچشمم به درخانه دل دوخته است
آتش مهرتودرکوچه یادم جاریست شرری برتن و جان همه افروخته است
کس نداندکه دراین هجرت ناغافل توبه چه عمقی دل دیوانه من سوخته است
سوختن درره عشق تونهایت باشداین رهی هست که استادمن آموخته است