گزارش ، ۱۸ بهمن ۱۳۹۴ / 07 فوریه 2016
ردپای هِنری آلفرد کیسینجر معمار سیاست خارجی ایالات متحده در دهه ۶۰ میلادی، فاتح بازار چین، همپیمان شاه ایران، مشاور همیشگی و استاد بلندپروازی تزار شرق در کاخ کرملین، متضمّن بازنگری در بازیهای پشت پردۀ سیاست امروز، ابلاغ فرامین نوین جهانی، و پیشبینی تحوّلات تجاری است.
این نوشتار، با اتکا بر وام قلمی کیسینجر برای روشن شدن هدف وی از سفر اخیرش به مسکو که در وبسایت «منافع بینالمللی» منتشر شده، تنظیم شده است. کیسینجر که هماینک ۹۲ سال دارد در سالهای اخیر بارها به روسیه سفر کرده و با ولادیمیر پوتین به گفتگو پرداخته است.
کاخ سفید و کرملین باید به هم اعتماد کنند
کمی دربارهی گذشتهی نزدیک
«من و یِوگنی پریماکوف* بین سالهای ۲۰۰۷ و ۲۰۰۹، گردانندۀ گروهی از وزرا، نظامیان ارشد و رهبران سیاسی سابق از روسیه و آمریکا بودیم. هدف این گروه تلاش برای رفع خصومت و سوء تفاهم بین آمریکا- روسیه و یافتن فرصت برای همکاری دوجانبه بود. در آمریکا این گروه را دیپلماسی گزینه دوم به معنای حمایت ضمنی کاخ سفید از دیپلماسی موازی در سایه میگفتند. ما ملاقاتهایی به صورت متناوب در هر دو کشور برگزار میکردیم. آقای پوتین در سال ۲۰۰۷ و آقای مدودف در ۲۰۰۹ در مسکو در این گروه حضور یافتند. پرزیدنت بوش در ۲۰۰۸ بیشتر اعضای تیم امنیّت ملّی را به این گفتگو فرستاد.»
معلّم سیاست خارجی و روابط بینالملل، در ادامه میگوید: «تمام شرکت کنندگان در این گروه کسانی بودند که در دوران جنگ سرد حضور داشتند و در آن دوران تنشزا، تلاش کرده بودند در جهت منافع ملّی خود عمل کنند. ولی به این نکته هم توجه داشتند که تکنولوژی میتواند زندگی بشر را به مخاطره اندازد. مسابقۀ فضانوردی، فیلمهای جنگ ستارگان، رقابت تسلیحاتی، ایدئولوژی، جاسوسی، ورزش و نظایر آن میتوانست به بحران در عرصۀ فعالیت انسان منتهی شود. هدف دیپلماسی سایه، فائق آمدن بر بحرانها و ایجاد اصول مشترک در نظم جهان بود.»
کیسینجر برای دلربایی از خرس روسی اضافه میکند: «حضور پریماکوف در این گروه ضروری بود. ذهن تحلیلگر، تجربۀ سالها کار سیاسی و عشق به روسیه به کمک او میشتافت. ما با وجود عدم توافق بر سر تمام موضوعات، به همدیگر احترام میگذاشتیم. نیازی به گفتن نیست که امروز روابط ما بسیار بدتر از یک دهۀ پیش، شاید بدتر از پایان جنگ سرد است. دیوار بلند بی اعتمادی بین دو کشور کشیده شده است. تقابل جای همکاری را گرفته است. در پایان دوران جنگ سرد، روسها و آمریکاییها هر دو دیدگاه مشترک استراتژیک داشتند. آمریکا منتظر شروع دورۀ کم تنش و همکاری سازنده در مورد مسائل و مشکلات جهانی بود. روسیه به دنبال تفکیک مرزها و شناخت جمهوریهای مستقل برای ایجاد جامعهای مدرن، دست به بازسازی اجتماعی، فرهنگی و سیاسی زد. بسیاری در هر دو کشور بر این باور بودند که سرنوشت روسیه و آمریکا به هم گره خورده است. در این میان، حفظ ثبات استراتژیک، جلوگیری از گسترش سلاحهای کشتار جمعی و ساخت سیستم امنیتی اوراسیا یک ضرورت بود. فرصتهای جدید تجاری و سرمایهگذاری و همکاری در بخش انرژی نیز در اولویت قرار گرفت.»
هِنری بزرگ در لباس ارباب تاریخ، دلایل عدم یکنواختی در این دوستی را چنین یادآور میشود: «تصمیم به بازگشت پریماکوف از مسیر هوایی واشنگتن بعد از مشاهدۀ مداخلۀ نظامی ناتو در یوگسلاوی، ناامیدی از همکاری نزدیک علیه القاعده و طالبان در افغانستان به دنبال مناقشه در سیاست خاورمیانه، حضور نظامی روسیه در گرجستان در ۲۰۰۸ و اوکراین در ۲۰۱۴، و بحران سوریه، و کدورتهای به جا مانده از جنگ سرد بر بی اعتمادی دو طرف افزود. زمانی که روسیه در دهۀ اول دورۀ پساشوروی با بحرانهای سیاسی و اجتماعی- اقتصادی دست و پنجه نرم میکرد، آمریکا از لذّت توسعه اقتصادی در پوست خود نمیگنجید. بالکانیزه شدنِ اروپای شرقی، اختلافات سیاسی در خاورمیانه، گسترش ناتو، دفاع موشکی و موضوع فروش اسلحه بر این عدم همکاری سایه انداخت.»
کیسینجر در ملافات با پوتین، مسکو ۳ فوریه ۲۰۱۶ Reuters©
در پایان دورانِ جنگ سرد، روسها و آمریکاییها هر دو دیدگاه مشترک استراتژیک داشتند
دو دیدگاه و منافع مشترک
وی در توجیه دیدگاه دو کشور به لحاظ تاریخی اظهار میدارد: «نکتۀ بسیار مهم، تفاوت در درک تاریخی است، بدین معنی که پایان جنگ سرد برای آمریکا به منزلۀ جامۀ عمل پوشاندن به رسالت و نقش جهانی این کشور در انقلاب دموکراتیک بود (توسعۀ سیستم بینالمللی با قوانین جهانی که از آن با نام نظم نوین جهانی یاد میشود). ولی تجربۀ تاریخی روسیه از پایان جنگ سرد پیچیده است. برای کشوری با این وسعت جغرافیایی که در گذرگاه تاریخ پیوسته در معرض تهاجم از شرق و غرب بوده، امنیّت ضروری است. بدون ثبات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و از همه مهمتر ثبات ژئوپلتیک نمیتوان به نظام نوین جهانی پیوست. با جابجایی مرزی ۱۶۰۰ کیلومتری از رود الب** به مسکو در شرق، درک روسیه از نظم نوین جهانی به عامل راهبردی منحصر میشود. ازاین رو چالش امروز، رسیدن به درک مشترک حاصل از تلفیق همزمان دو دیدگاه ژئوپلتیک و نظم نوین جهانی است.»
اما آمریکا چگونه میتواند با روسیه که عضو اجتناب ناپذیر باشگاه قدرتهای جهانی است و نمیخواهد به اصطلاح رو بازی کند، به معامله بپردازد؟ از آن سو، روسیه چگونه میتواند بدون برانگیختن حساسیت در مرزهای خود، به منافع امنیتی خویش برسد؟ آیا روسیه میتواند با حفظ حریم آمریکا، قدم در وادی پوکر سیاسی بگذارد؟ آیا آمریکا بدون تهدید قادر خواهد بود در صفحۀ شطرنج جهانی حرکت کند؟ کیسینجر قرار بود پاسخ این پرسشها را در سفر خویش به مسکو در گوش پوتین زمزمه کند.
بسیاری بر این باورند که عمو سام و خرس روسی در یک اقلیم نگنجند. در دیدگاه آنها، آمریکا و روسیه وارد جنگ سرد دیگری شدهاند. هِنری کیسینجر اما این گونه نمیاندیشد: «امروز خطر کمتری از مقابلۀ نظامی بین دو کشور وجود دارد. منافع بلندمدت ایجاب میکند دو کشور برای کاستن از بحران بکوشند و به تعادل چند قطبی و جهانشمول فکر کنند. درضمن، تعادل در قدرت باعث کنترل بهتر بحران میشود، بدین معنی که در گذشته تهدید جهانی از سوی کشوری قدرتمند به کشورهای ضعیف همراه بود بدون اینکه بازخورد داشته باشد. ولی امروز به دلیل عدم تمرکز قدرت در یک کشور و یا در یک کانون ژئوپلتیک در جهان، چندقطبیگری باعث مهار بحران در هر نقطه از جهان میشود. خلاء قدرت را میتوان با همکاری قدرتهای بزرگ نظیر آمریکا و روسیه پُر کرد. ازاین رو، رقابت مثبت و سازنده میتواند با همکاری، تبادل نظر و تفاهم همراه شود؛ به این ترتیب، رقابت مخرّب نیز به حاشیه رانده خواهد شد.»
بحران اوکراین و سوریه
فاتح دروازههای تمدّن شرق (دیپلماسی پینگ پونگ) در مورد بحران اوکراین و سوریه میافزاید: «این دو بحران نقطۀ جدایی ماست. ما هر دو در مباحث متعددی شرکت کردیم بدون اینکه به نتیجه برسیم. البته جای شگفتی نیست، زیرا مباحث، خارج از چارچوب راهبردی مورد توافق دو طرف بوده است. هر موضوع دربرگیرندۀ موضوع راهبردی مهمتری است. اوکراین باید به ساختار اروپایی برگردد، و ساختار امنیت جهانی در این نقطه از جغرافیای سیاسی باید مثل پلی بین روسیه و دنیای غرب (و نه تمایلی از خواست روسیه و غرب) عمل کند. در مورد سوریه، مشخص است که نمیتوان با عوامل محلّی و منطقهای به راه حل رسید. تلاشهای آمریکا- روسیه همراستا با دیگر قدرتهای جهانی میتواند راه حل مسالمتآمیز در خاورمیانه به وجود آورد.»
خالق نظریۀ نظم نوین جهانی در دفاع از این تئوری میگوید: «هرگونه تلاش در جهت بهبود روابط بینالملل باید دربرگیرندۀ نظریۀ نظم نوین جهانی باشد. بهبود روابط باید بتواند نظم ایجاد کند. چالشهای پیش روی منافع قدرتها باید بررسی شود. نقش هر کشور در شکلدهی و سهم آن کشور در این نظام مهم است. آشتی دادن آمریکا و روسیه (بر اساس تجربۀ تاریخی) دارای اهمیت است. هدف باید القای درک استراتژیک از روابط و مدیریت تنش بین دو کشور باشد. من در دهۀ ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ پایهگذار روابط بینالملل از نوع همزیستی مسالمتآمیز بودم. روابط آمریکا و شوروی دلچسب نبود. با تحوّل فنآوری، تلاش کردیم درک درستی از ثبات استراتژیکی با وجود خصومت بین دو کشور ایجاد کنیم. از آن تاریخ به بعد، جهان دستخوش تغییرات فاحش شده است. به ویژه از نقطه نظر چندقطبیگری، باید روسیه را به عنوان وزنه و نه تهدیدی برای آمریکا در ترازوی جهانی قرار داد.»
پوتین و کیسینجر، روسیه ۲۰۱۲
باید روسیه را به عنوان وزنه در ترازوی جهانی قرار داد
به راستی کیسینجر چرا «هِنری کبیر» لقب گرفت؟ و چرا وقتی سخن میگوید، همه گوش میکنند؟ مشاور امنیت ملّی و وزیر خارجۀ پیشین آمریکا در دوران ریاست جمهوری نیکسون و فورد، در پایان مقالهی خود مینویسد: «حدود ۷۰ سال به اشکال مختلف درگیر موضوع روابط آمریکا- روسیه، از شرایط بحرانی تا موفقیتهای دیپلماتیک، بودم. امروز در بنیاد گورچاکوف*** در مسکو، از امکان گفتگو درباره آینده سیاسی دو کشور و نه تضادهای گذشته صحبت میکنم، که نیازمند احترام متقابل است. با ارادۀ سیاسی در واشنگتن و مسکو، با هدف حفظ سیاست داخلی دو کشور، و فراتر از کدورتها و حس قربانی شدن یا قربانی کردن، برای پیروزی در مقابل مشکلات آینده باید پلی از اعتماد بین کاخ سفید و کرملین ساخت. دو کشور و مردم جهان در آینده به صلح نیاز دارند.»
*پریماکوف وزیر خارجۀ پیشین روسیه، که به دلیل حمایت از منافع ملّی شهرۀ عام بود. او مخالف حضور ناتو در بلوک شرق، پایهگذار «مثلث راهبردی» با همکاری چین و هند برای مقابله با آمریکا، و حامیمیلوسویچ در جنگ یوگسلاوی بود.
**رود الب از شمال غرب جمهوری چک سرچشمه گرفته و در نزدیکیهامبورگ در آلمان به دریای شمال میریزد.
***الکساندر گورچاکوف سیاست مدار معروف قرن نوزدهم روسیه
*منبع: وبسایت «منافع بینالمللی»
*ترجمه و تحقیق: علیرضا اکبری