دلنوشته ای از خانم شعله پاکروان مادر ریحانه جباری از دیدار با مادران و زندانی آزاد شده آتنا دائمی عصر یکشنبه خانه ام با مادرانه ی دیگری روشن شد . تولد فرشته بود و با ابتکار سیمین و دو سه نفر که مایل نیستند در عکسهای منتشر شده کنارمان باشند برایش جشن گرفتیم . فرشته ی مهربان که علاوه بر همراهی مادرش ، در حرکتهای جمعی و خیرخواهانه فعال است و آخرین خیرخواهیش همراهی با زنی که صورتش را در حمله با اسید گم کرده است . تامین هزینه های لازم برای جراحی های طولانی و بسیار دشوار ، کاری بس بزرگ است که میتواند اندکی امید را به زنی همچون خودمان بازگرداند . زنی که دخترش را در جریان این حمله از دست داده است .
برخلاف مادرانه های دیگر که به آوازخوانی جمعی میپردازیم ، این بار آوازی از گلویمان در نیامد . از بس گپ و گفتهایمان سرعت گرفت . هفته پایانی بهمن سفری به یزد داشتم و در آنجا بود که دانستم سیمین و هاشم آقای زینالی به همراه دیگر دستگیر شدگان تحصن اوین و لاستیک دنا به شلاق و زندان محکوم شده اند . همچنین دانستم که آتنا دائمی از زندان به خانه برگشته با وثیقه ای بسیار سنگین . آتنا هفتم مهرماه نود و سه پشت زندان رجایی شهر ، ریحانه را تنها نگذاشت . پروانگی دخترم در اوج بازجویی های او بود . بعدها برایش نامه ای نوشتم و به زندان فرستادم . او را به صبر در سخت ترین ایام زندگی ش توصیه کردم . برایش قلبی گشاده و چشمی بینا و ذهنی فراگیر آرزو کردم . او هم در پاسخ نامه ای برایم فرستاد با یک کاردستی ساده اما زیبا که خودش درست کرده بود . یاد کارهای ریحان افتاده بودم . با تمام وجودم احساس زیبای آن روزها که ریحان برایم نامه یا کاردستی میفرستاد بازسازی شد . من قدر هر تکه چوب یا کاغذ یا نقاشی را که از زندان برایم میرسد میدانم .
یک ریحان از کفم رفت و قلبم را برای ابد خونین کرد اما بجایش هزار هزار دختر و پسر همچون فرزند به آغوشم روانه کرد . دختران و پسرانی که ریحان نیستند اما ذهنم را بخود مشغول میکنند تا غم از وجودم برود . تا با خاطرات تلخ گذشته غریبه شوم .
در مادرانه دیروز حوری با چشمهای خیس لحظاتی از جمع جدا میشد . همه مان میدانیم دردش چیست . به او گفتم میفهمم چه روزهایی را میگذراند . فشار فراوان روحی و جسمی در ایام نزدیک به سالگرد سرو جوانمرگش . خنده ی مهربان و لطیفی کرد و گفت : خوبم . نه دیگه گریه نمیکنم . اما چشمهایش سرخ بود و صورتش هم سرخ شد . دانستم دارد بغض را قورت میدهد که اینچنین خون به صورتش دویده . هفته آخر اسفند سالگرد جانباختن بهنود است و لابد حوری هر شب بخشی از واقعه از کف دادن بهنود را در ذهنش بازسازی میکند . بهار در راه است ما مادران با قلب پاره پاره ادای فراموشی در میاوریم . چشمهای همه مان سرخ شده بود و مجبور شدیم صبر کنیم تا حالمان بهتر شود و بعد عکس هایی بگیریم به یادگار . از روزی که پر از حرف بود و خبر . برای همین مهمانی مان بیشتر از همیشه طول کشید .
شهین برایم شعری خواند . راستش دلم میخواهد بجای عکس یک فیلم بسازم از حال مادرانه . مستندی کوتاه . که صدای غمگین اما زیبای شهین بر آن بنشیند . بهار در راه است و بهاران همه مان زیر خاک . و ما چند زن ، با درد مشترک ، درمانی مشترک را یافته ایم . درمان دل خونین و جگر تکه تکه شده مان ، دادخواهی است . دادی که نمیدانیم کی از راه خواهد رسید در زمانه ی بیداد .ما چند زن ، سر بر شانه های هم گذاشته و در گوش هم نجوا میکنیم آنچه در سر داریم . آنچه در دل داریم . شور و خروشی که ریشه اش در دل خاک است . چه راست بود داستان عناصر چهارگانه طبیعت . سروهایی که در خاک است ، آتش بر دل میزند . قصه اش را باد در سراسر این کره خاکی میخواند و تنها با دادخواهی است که آب آرامش بر آتش ریخته خواهد شد . تمام طبیعت در آه دل سوخته خلاصه میشود . دل سوخته ی زنی که خصلت زایش را از خالق بزرگ کائنات به امانت گرفته است . زنی که قلبش مثل اقیانوس مخزن رازها و رمزهاست . اقیانوسی که هنگام طغیان میشورد بر آنجه پلیدی و پلشتی و بیداد و تباهی است . همه ی انسانهای روی سیاره زمین ، تجربه ی شوریدن مادران شوریده سر خود را دارند . همه ی ما دیده ایم که مادرانمان در هنگامه های سرریز شدن کاسه صبرشان چه میکنند . حتی قضات و حاکمان و سرداران فاتح و کشورگشای دیده اند مادرانشان را در زمان بی تابی های زنانه و مادرانه .