محمدرضا عالیپیام (هالو)، شاعر و طنزپرداز منتقد که در حال سپری کردن محکومیت ۱۵ ماه حبس خود در زندان رجاییشهر کرج است، در نامهای به حسن قاضیزاده هاشمی، "وزیر بهداشت" به شرح ماجرای اعزام خود به بیمارستان بعد از یک حملهی عصبی در صبح روز یکشنبه گذشته (۶ دی-۲۷ دسامبر) پرداخته است. اعزامی که به گفتهی او به «۸ ساعت معطلی و توهین و تحقیر با دستبند و پابند در گوشهی راهرو اورژانس بیمارستان "امامخمینی" تهران» منتهی شد تا وی ترجیح دهد به همان زندان بازگردد.
متن کامل نامهی این زندانی سیاسی به "وزیر بهداشت" دولت حسن روحانی به شرح زیر است:
وزیر محترم بهداشت و درمان
جناب آقای دکتر هاشمی
من محمدرضاعالی پیام، فیلمساز ممنوع کار و شاعر طنزپرداز متخلص به هالو به عنوان زندانی سیاسی این نامه را از زندان رجاییشهر، بند دو، سالن شش، برای شما مینویسم.هرچند قبلن نیز طی نامههایی از شما دعوت کرده بودیم سری به این زندان بزنید و از نزدیک شاهد وضعیت بهداشتی و درمانی و تغذیهای ما باشید که چه والذاریاتی است. نمیدانم وقت شما ایجاب نکرد، یا زندانیان جزء جمعیت کشور به حساب نمیآیند، یا سلامت آنها مهم نیست، یا شما وزیر زندانیها نیستید، یا شاید اصلن نامههای ما به دست شما نرسیده است.
اما این نامه را نه برای توصیف وضعیت بهداشتی زندان، که به عنوان شکایت از مسوولین و کارکنان بیمارستان امامخمینی مینویسم. هرچند امید رسیدگی نمیرود.
در تاریخ ۶ دی ماه من با ۵۸ سال سن که علاوه بر فشار خون و آرتروز، مبتلا به بیماری صرع میباشم، ساعت ۹ صبح دچار حملهی عصبی و تشنج شدم همبندان مرا به سرعت به درمانگاه زندان رساندند. درآنجا ضمن معاینه از من نوار قلب گرفتند و اعلام نارسایی کامل خون به قلب کردند که پس از وصل یک سرم با آمبولانس به بیمارستان امامخمینی اعزام گردیدم.
هنوز ساعت ۱۲ ظهر نشده بود وارد بیمارستان شدم. روی یک برانکار چرخدار، دستبند به دست و پابند به پا در گوشهی راهرویی قرارم دادند. جایی که تابلو (اورژانس شماره یک) را در روبهرو میدیدم. تا ساعت هفت و سی دقیقه بعدازظهر یعنی حدود هشت ساعت، نه تنها ویزیت نشدم، حتی یک نفر نیامد اسمم را بپرسد. بگوید زندهای یا مردهای. یک گوشی به قلبم بگذارد. فشارم را بگیرد. نبضم را بگیرد. فقط هر چند وقت یکبار یکی از کادر بیمارستان رد میشد و میگفت این را چرا اینجا گذاشتید، راه را بند آورده است. بعد من را از این طرف به آن طرف میبردند. حتی یکبار به قسمتی که پشت پردهای قرار داشت بردند که خانومی وارد شد و فریاد زد: این را کی آورده اینجا؟ زود ببریدش بیرون.
جناب آقای دکتر هاشمی
در تمام مدت ۸ ساعتی که در بیمارستان بودم از سرما به خود میلرزیدم و یک نفر پیدا نشد که یک پتو روی من بیندازد. این علاوه بر دو ساعتی بود که در آمبولانس لرزیدم. چون موقع حملهی عصبی دوستان مرا با همان لباس داخل بند به بهداری بردند و لباس مناسب فضای بیرون به تن نداشتم.
لازم است بگویم آمبولانسی که مرا انتقال داد، فاقد هرگونه امکانات اولیهی پزشکی، حتی اکسیژن بود و به جز مامورین بدرقه، هیچ کادر درمانی همراه ما نبود.
در بیمارستان هیچکس نگفت تو معده هم داری؟ گرسنهات نیست؟ از ساعت ۹ صبح که مرا به بهداری بردند تا ۱۰ و نیم شب که به زندان برگشتم، حتی کیک و آب میوهای را هم که فرزندم خرید، اجازهی خوردن ندادند. مامورین گفتند: ممنوع است. با احتساب شامی که شب قبل ساعت ۶ بعدازظهر خورده بودم تا ده و نیم شب که بازگشتم، من ۲۸ ساعت و نیم گرسنه بودم.
جناب آقای دکتر هاشمی
سرمی را که ساعت ۱۰ صبح در بهداری زندان به دست من وصل کردند، ساعت ۱۲ تمام شد و هیچکس نبود که آن را از دستم جدا کند. از هر کسی که رد میشد میپرسیدم: آقا این سرم هشت ساعت است تمام شده. کی از دست من باز میکنه؟ یکی میگفت: پرستار و رد میشد. پرستار میگفت: دکتر باید دستور دهد و رد میشد.
وقتی پسرم در قسمت پذیرش در مقام اعتراض به خانم شیما حیدری گفت: چرا به پدرم رسیدگی نمیکنید؟ آن خانوم که فهمیده بود من سیاسی هستم، گفت: من اصلن نمیدانم سیاست چی هست.
جناب آقای دکتر هاشمی
طبیعی است که کادر بیمارستان امامخمینی ندانند سیاست چیست. اما آیا نمیدانند معنی بیمار اورژانسی چیست؟ نمیدانند نارسایی خون به قلب چیست؟ نمیدانند تشنج یک بیمار مبتلا به صرع چیست؟ اصلن میدانند بیمار چیست؟ قلب چیست؟ مغز چیست؟ فشار خون چیست؟ خون چیست؟
پس از هشت ساعت معطلی و توهین و تحقیر در گوشهی راهرو، چون فشار دستبند و پابند و سرما و گرسنگی امانم را بریده بود، از مامورین خواستم مرا به زندان برگردانند تا لااقل داروهایم را بخورم. چون آنجا اگر از ناراحتی قلب و مغز نمیمردم، حتمن از سرما و گرسنگی تلف میشدم.
در نتیجه ساعت هفت و نیم بیمارستان را بدون هیچ گونه اقدامی از پرسنل و پزشکان ترک کردم.
جناب آقای دکتر هاشمی
ا
گر وضعیت اعزام یک بیمار اورژانسی و رسیدگی در بیمارستانهای شما این است، بدین وسیله رسمن درخواست میکنم در صورت بروز هرگونه مشکلی برای من مرا به بیمارستان اعزام نکنند و مسئولیت مرگ من یا هر اتفاق ناگوار دیگری برگردن مسئولین پزشکی کشور و در راس همه خود شما خواهد بود.
این نامه را چون نمیدانستم به چه طریق باید به شما رساند، در صفحهی فیس بوکم قرار دادم تا شاید یک آشنا آن را به شما برساند.
فایدهای هم دارد؟
والسلام
بااحترام، عالیپیام.