در زندان چه میگذرد که چنین بلایی به سر چشمهای فرزندانمان میاورد

اگر آجرها زبان داشتند میگفتند که چه ناخنها کشیده شده و چه داغها و درفش ها که بر گوشت زندانی حک نشد!
خانم شعله پاکروان مادر ریحانه جباری پس از دیدار با امیدعلیشناس که روز گذشته با وثیقه ٧٠٠ میلیون تومانی از زندان آزاد شده است در فیسبوک خود نوشته اند:
عصر سه شنبه به دیدار امید سیمین رفتیم. به اتفاق مادران و چند دختر و پسر جوان فعال اجتماعی . سیمین جوان شده بود . با چشمهایش میخندید . اما هر چه بیشتر در سیمای امید میکاویدم نشان از شادی نمی یافتم. صورتش غمگین بود . چشمها و نگاهش هم . در زندان چه میگذرد که چنین بلایی به سر چشمهای فرزندانمان میاورد ؟

سالهای قبل ، وقتی به دیدار ریحانم میرفتم ،آرنجهایم را روی طاقچه ی باجه ی ملاقات کابینی میگذاشتم و دستها را زیر چانه ام . به شیشه ی کثیفی که حائل بینمان بود نزدیک میشدم و با همه ی وجودم صورت نگارم را نگاه میکردم . بیش از هر چیز چشمهایش توجهم را جلب میکرد . نگاهش پیر بود . هر ملاقات از ملاقات قبلی پیرتر . به او میگفتم تو چه میبینی که اینچنین جهان دیدگی از چشمانت میبارد ؟ خنده ی نخودی میکرد و نگاهش را میدزدید و میگفت فقط آدمها را با دقت نگاه میکنم و به حرفهایشان گوش میدهم . شبها هم توی تخت به هر چه در طول روز دیده یا شنیده ام فکر میکنم .
امروز که امید را دیدم فهمیدم هر کس که شبها را در تفکر و تحلیل آنچه در روز دیده بگذراند ، پیر میشود . مگر میشود ضربه های شلاق را روی پوست حس کنی و پیر نشوی ؟ مگر میشود تبعیض و بی عدالتی را تجربه کنی و پیر نشوی ؟ مگر میشود پوسیدن انسانها را ببینی و پیر نشوی ؟ مگر میشود سوختن رویاها را ببینی و پیر نشوی ؟ مگر میشود دود شدن بهار جوانی را لمس کنی و پیر نشوی ؟
ما هم پیر شده ایم . به ظاهر آزادیم ، اما لحظاتمان را در قفس پرپر میکنیم . چنان قفس را تنگ کرده ایم که دیگر حتی نمیتوانیم ادای پرواز را در بیاوریم . کدام پرنده ای در قفس شاد است که امید ما باشد ؟ کنار گردن امید کبود بود . گمانم کتک خورده بود . درست پیش از باز شدن در اوین.
دیوارهای این زندان شاهد چه فریادها بوده از روز اولش . اگر آجرها زبان داشتند میگفتند که چه ناخنها کشیده شده و چه داغها و درفش ها که بر گوشت زندانی حک نشد !