۱۰ آذر ماه سال جاری مأموران امنیتی به خانه یغما گلرویی، شاعر و ترانهسرا هجوم بردند و بعد از تفتیش خانهاش، او را بازداشت کردند. آتنا حبیبی، همسر یغما گلرویی نخستین کسی بود که خبر بازداشت او را رسانهای کرد.هنوز معلوم نیست یغما گلرویی را در کدام بازداشتگاه و به چه اتهامی حبس کردهاند. او در سالهای گذشته همواره تحت فشار بوده و بارها اعلام کرده که آثارش از وزارت ارشاد اسلامی مجوز نشر نمیگیرد.
یغما گلرویی از بیماری ریوی رنج میبرد. او در دی ماه ۹۱ در اعتراض به بازداشت عدهای از هنرمندان به اتهام تولید موسیقی غیر مجاز مقالهای نوشت و از مشکلات هنرمندان
عرصه موسیقی و شاعران و ترانهسرایان گلایه کرد. او در آن زمان گفته بود به دلیل ممنوعیتها و محدودیتها مایل است از شاعری و ترانهسرایی استعفا دهد. «حرف آخر» او را میخوانیم:
این یادداشت، حرفِ آخر یا به قول معروف غزلِ خداحافظیست. چیزی شبیه وصیتنامه. شاید وصیتنامهی ادبی، البته اگر آنچه در این نزدیک به پانزده سال نوشتهام را بشود ادبیات به حساب آورد. هنوز نمیدانم مخاطب این یادداشت کیست و برای چه کسی دارم مینویسمش. برای مخاطبین ترانهها و شعرهایم؟ برای کسانی که در این سالها سطری از ترانهی من در صدای آوازخوانی حسی خوش را در دلشان بیدار کرده؟ برای متولیان فرهنگی و نهادهای قانونی ناظر بر موسیقی و ترانه که گوششان بدهکار نبوده هرگز و پنداری خوابشان درربوده، یا شاید برای تمام کسانی که تا امروز نه نامی از من شنیدهاند و نه شعر و ترانهای...
در هر حال خلاصه ماجرا و لُبِ مطلب از این قرار است که من میخواهم دیگر از رینگِ ترانه بیرون بیایم و دستکشهایم را آویزان کنم. کلافهام و خسته و بیمار. دیگر دل و دماغی نمانده برای بودن در این آشفته بازار و گودی که درآن مُدام باید توهین و تحقیر ببینی و خودت را آن قدر کوچک کنی تا در چهارچوبهای تعریف شده از طرف نهادهای ناظر جا بگیری. با خود بجنگی و خود را زخم بزنی و در هربار زمین زدن خود هورای هواداران گوشهایت را پُر کند و گمان کنی کاری کردهای از نوع کارستان اما در عمق وجودت آگاه باشی که آب به هاون کوبیدهای و عمر هدر دادهای. آگاه باشی که مخاطب و هوادار هم نه باید و نه میتواند جوابِ نداری و تکه تکه شدنهایت را در تنهایی بدهد. در آن خلوتِ بیمرز که تنها تویی و خودت که باید زیر شانههایت را بگیرد و در بالا رفتن از سربالایی میان سالگی یاریات کند. من بُریدهام دیگر از این خودجنگیِ مدوام و خودشکست دادنهای دمادم. میخواهم از همین خودِ برنده- بازنده که هر صبح در آینه چشم در چشمش میشوم مرخصی بگیرم و اگر بیماری مجالم بدهد بروم کمی زندگی کنم. این مرگِ مداومِ موسفید کُن که یک دهه و نیم، نفس به نفسم آمده، اگر نجنبم و قالش نگذارم نفسم را میگیرد... و گرفته از همین اکنون. با این ریههای لت و پار و پروانهی سیاهی که در سینهام بال بال میزند و میسوزد و به ضرب و زور ماسکِ اکسیژن باید زنده نگهش داشت. باید با دستِ خودم کِرکِرهام را پایین بکشم تا این همه ناراستی و بیحساب کتابی در اوضاع هنرو فرهنگ فتیلهام را پایین نکشیده. پس مِن بعد من نه شاعرم، نه ترانه سرا، نه نویسنده و مترجم و نه صاحبِ هیچ عنوانی که ربط و دخلی به ادبیات و هنر داشته باشد. باید از این خودِ بیخود مانده، از این منِ دهان بند زده شده استعفا دهم. شاید به ثبتِ احوال بروم و نامم را هم که از بدِ روزگار نام هنری نیست وشناس نامهای ست عوض کنم. باید دنبال شغل آبرومندی بگردم. دیگر نای امید دادن به دیگران را ندارم و خود را شبیه دلقکی میبینم هنگام بشارت دنیایی زیباتر، آزادتر و عاشقانهتر دادن. چرا که دنیا شبیه آرزوهای من نیست و گویی تا اطلاع ثانوی هم نخواهد شد. باید کاری برای خود دست و پاکنم. در دوران جوانی چند سالی کتاب فروشی کردهام و این کار را بلدم. از تِی کشیدن و شیشهی ویترین برق انداختن تا کتاب فروختن و کتاب معرفی کردن. شاید بتوانم کاری مثلن در یک کتاب فروشی پیدا کنم. شاید مراوده با مخاطبین اندکِ کتاب که در این گرانی سرسام آور کاغذ و اوضاع وحشت ناکِ نشر هنوز از نانِ شبشان میزنند تا روحشان را با کتاب سیر کنند ثمری بهتر از نوشتن برای من داشته باشد اما اول باید از این عناوینی که مرا با آن صدا میزنند خلاص شوم. عناوینی مانند «شاعر»، «نویسنده»، «ترانه سُرا»، «مترجم»... عناوینی که در این سرزمین بیشتر اسبابِ سرشکستگیاند تا افتخار. بیست و هفت، هشت کتاب منتشر شده از من و دَه دوازده تای منتشر نشدهی در راه و پشتِ درِ وزارتِ ارشاد مانده، سرِ جمع حدود چهل عنوان کتابند که برای نوشتن تک تکشان از خودم و مخاطبینم عذرخواهی میکنم. هر دومان وقت خود را تلف کردهایم. از انگشتان دستهایم به خاطر این همه بر دکمههای تایپ و کامپیوتر زدن و از گردن آرتروز گرفتهام به خاطر ساعتها پشت کامپیوتر نشستن و از ریههای آبکش شدهام به دلیل تحرک نداشتن و سیگار به سیگار سوزاندنشان شرمندهام. نه قصد دارم نقش «طفلکی» را بازی کنم، نه برای خود نوحه میخوانم به قصد سینه زن جمع کردن و نه این یادداشت شگردی ست برای بازارگرمی و مدتی غیب شدن و دوباره بازگشتن به رسم بعضی آوازخوانها سن و سال دار که هرچند سال یکبار حرف از آلبوم آخر و خداحافظی و بازنشستگی میزنند و تا پای گور هم چنان میخوانند. خستهتر و بیمارتر از آنم که به فکر چنین نمایشهایی بیفتم. کتابهایی منتشر نشده دارم که شاید روزی منتشر شوند و ترانههایی هم برای اجرا به آوازخوانها سپردهام که به مرور شنیده خواهند شد اما از این دَم دیگر کاری به کار این آسیابِ استخوان خوردکن ندارم و آردنریخته، اَلُکم را میآویزم.
این همه هم از ضعف و نماندن بر سرعقاید و حرفهایم و مظلوم نمایی ناشی نمیشود. هنوز و هم چنان پای تمام ترانههای اجرا شده و نشدهام ایستادهام. حکایت، حکایتِ کاردی ست که به استخوان رسیده و ادامه اگر پیدا کند خودم کاری دستِ این منِ بیخود و زبان بُریده میدهم. پس بعد از این همه سال مشت به دیوار ارشاد و مرکز موسیقی کوبیدن دستهای آماس کردهام را – همچنان مُشت شده - در جیبم فرو میکنم و مشتهایم را در جیب نگه میدارم برای روز مبادا. روزی که کار نوشتن در این دیار اجر و قربی پیدا کند. روزی که دَم به دَم و به بهانههای مختلف ممنوع نشوی و محترم شمرده شوی از طرف متولیان فرهنگی که مثلن قرار است پالایشگر فرهنگ مردم باشند وای دریغ... روزی که مجبور نباشی کارهایت را برای اجرا، یا منتشر شدن به کسانی بسپاری که سواد و درکی از آن ندارند و مانند اصحاب کهف از درون غارِ بو یناک و نم گرفتهی خود جهانِ مدرن و آثارِ مدرن را داوری میکنند. روزی که خبری این چنین روی تلکس خبرگزاریها نبینی که: «معاون اجتماعی پلیس امنیت اخلاقی نیروی انتظامی از دستگیری پنج نفر که در زمینه تهیه و تولید موسیقی غیرمجاز و زیرزمینی برای خوانندگان لس آنجلسی و شبکههای ماهوارهای فعالیت میکردند؛ خبر داد. سرهنگ صادق رضا دوست در تشریح انهدام باند تهیه و تولید موسیقی غیرمجاز و زیرزمینی گفت: روز گذشته (۱۹ دی ماه سال جاری) ماموران پلیس امنیت اخلاقی ناجا با هماهنگی مقام قضایی، اعضای باند تهیه و تولید موسیقی غیرمجاز را دستگیر کردند. وی با بیان اینکه این پنج نفر به اتهام فعالیت زیرزمینی و تهیه و تولید موسیقی غیرمجاز برای خوانندگان لس آنجلسی و مرتبط با شبکههای ماهوارهای معاند نظام دستگیر شدند، گفت: این افراد به همراه آلات و ادوات جرم، پس از دستگیری به مراجع قضایی معرفی شدند. معاون اجتماعی پلیس امنیت اخلاقی ناجا افزود: شناسایی سایر مرتبطین این باند در دستور کار قرار دارد.»
در این خبر طوری در بابِ انهدام باندِ تهیهی موسیقیِ غیرمجاز دادِ سخن رفته که پنداری اوباش و باج گیران، یا فلان باندِ توضیح شیشه و کِراک - که به حمدالله مانند نقل و نبات در همه جا هست - را شناسایی کردهاند و به گونهای از آلات و ادبات جرم یاد شده که گویی قمه و قداره یا احیانن بافور و پایپ از این متهمان که تنها ترانه سرا و خواننده و آهنگ سازند به دست آمده و آلات و ادوات یاد شده احیانن کاغذ و قلم بوده و سازیهایی از قبیل گیتار و کیبورد. جُرم هم که از خودِ خبر جالبتر است. کار با خوانندگان لس آنجلسی و تولید موسیقیِ غیرمجاز و زیرزمینی و هم کاری با شبکههای ماهوارهای معاند. مثلن شبکهای مثل «پی.ام. سی» که مختص موسیقی ست و کار اغلبِ متهمان از آن پخش شده را شاید بشود- به زعمِ مرکز موسیقی و نهادهای دولتی - «مبتذل» نامید، اما «معاند» تعریفی غیر از تصاویر دختران مینی ژوپ پوش کلیپهای کوجی زادوری دارد. این بازی با کلمات است. خود به خود عباراتی خطرناکتر را در تیترِ جُرم به کار بردهاند تا، ماجرا را بزرگتر جلوه دهند و دهن پرکنتر و حکمِ مجرمین را سنگینتر. کل موضوع این است که این چند نفر آهنگهایی و ترانههایی ساختهاند که – خوب یا بد - خوانندگان فارسی زبان خارج از کشور آنها را خواندهاند. همین.... نفسِ این کار هم اگر جُرم است (که تا به حال نبوده) باید اول آن را اعلام کرد و بعد از اعلام اگر کسی هم چنان به این کار ادامه داد، متهمش کرد. اینکه کلیپ خوانندهای از کدام شبکهی ماهوارهای پخش خواهد شد که دستِ ترانه سرا و آهنگ ساز نیست و نمیشود بهانهی ارتباط این چند نفر با شبکههای مثلن معاند دانستش و آیااصولن مسئولین از خود نمیپرسند چرا در کل چنین اتفاقی میافتد و به چه دلیلی کارورزان موسیقی و ترانه به اجرای آثارشان از طرفِ خوانندگان خارج از کشور تمایل دارند؟ وقتی ممیزی و نظارتِ بدون آگاهی در دفتر موسیقی، راه هرجور نوآوری را بر کارورزان موسیقی و ترانه بسته، وقتی حتا یک شبکهی داخلی مختص موسیقی و یا لااقل یک برنامهی مرتبط با موسیقی مردمی در کلِ تشکیلات صدا و سیما که خوشبختانه مُدام مشغول زایمان شبکههای جدید و کانال هفت و هشت و نُه است وجود ندارد، وقتی کار با خوانندگان داخل کشور هفتاد خوانِ مجوز را به همراه خود دارد و هزار باید، نباید و حاصل کار هم شیر بییال و دُم و اشکمی ست و به یک سی. دی ممهور به مُهر ارشاد که غالبن در بقالی و کنار دستمال توالت و تخمه ژاپنی به دستِ مخاطب میرسد ختم میشود و سالی یکی دو کنسرت توسری خوردهی ریش در گروی اماکن و ارشاد و مسئول سالن و هزار و یک نفر دیگر که تا پای اجرا و دَمِ استیج هم امکان لغو مجوزش به هزار بهانه هست، وقتی هیچ ویترین درستی برای موسیقی در این سرزمین وجود ندارد دیگر چه انتظاری از کارورزانِ ترانه و موسیقی باید داشت؟ معلوم است که برای دیده و شنیده شدن جذبِ شبکهها و خوانندگان فعال در فرنگ میشوند و تازه چنین اتفاقی - حتا اگرجرم به حساب بیاورندش- هم باید از طرفِ مرکز موسیقی پیگیری شود، نه پلیس و مراجع قضایی و اگر نفسِ کار با خوانندگان خارج از کشور و کسانی که کلیپشان از شبکههای خارج از ایران پخش شده و میشود جُرم باشد، باید به قول معروف در شهر هر آنکه هست گیرند. چون دست کم دو سوم کارورزان موسیقی و ترانهی ما پیشینهی چنین همکاریهایی را داشتهاند و باندِ یاد شده در این خبر دستِ کم دویست سیصد عضو دارد که با دستگیر کردنشان موسیقی مردمی ما بدون تعارف از صدا و نفس خواهد افتاد. یعنی تا وقتی برای چنین جُرمی تعریف قانونی نشده، همهی اهالی موسیقی نه تنها متهم، که مجرم شمرده میشوند. سه تن از اعضای بازداشت شدهی باندِ مخوف این خبرعبارتند از «روزبه بمانی» (ترانه سرا)، «افشین مقدم» (ترانه سرا)، «علی رضا افکاری» (آهنگساز و تنظیم کننده) که بخشی از آثار موفق - لااقل موفق در بازار- تولید شده با مجوز مرکز موسیقی این چند ساله از آثارِ آن هاست. یعنی بخشی از بارِ تولیدات فرهنگِ شنیداری جامعه در این مدت حاصل کار آنها بوده و این هم از دست مریزاد مسئولان! مگر آبروی هنرمند را میشود یک شبه با برچسبِ «عضوِ باند بودن» به بادش داد و تازه تهدید هم کرد که بازداشت سایر مرتبطین هم در دستور کار قرار دارد تا باقی هنرمندان هم حساب کار خود را بدانند و ماستهاشان را کیسه کنند؟ من که خوش بختانه دو سالی ست ماست کیسه نکرده، کلن درِ لبنیاتی خود را هم بستهام اما سوالم این است که دفترِ موسیقی وزارت ارشاد برای چه فعال است؟ متولیان موسیقی درارشاد کارشان چیست؟ کف زدن برای دستگیری هنرمندان مثلن باندهایی از این دست؟ آیا اصولن چنین جُرمی پیشاپیش برای کسانی که در فضای مُجاز فعالیت میکردند تعریف شده بوده؟ آیا میشود یک شبه نوعی از مراوده در کاری هنری را جُرم به حساب و پُشت بندش کارورزان آن هنر را به حبس بُرد؟ پیش از انقلاب هم با کارورزان ترانه و موسیقی برخوردی از این دست شده بود تا مجبورشان کنند در مدحِ شاه و سلطنت، ترانه تولید کنند اما نه مگر انقلاب شده تا آش و کاسه همان نباشد؟ نه مگر موسیقی مردمی متولی و دفتر و دستک و حتا حراستی برای خود دارد؟ کدام مرجع قضایی آگاه، پلیس امنیتِ اخلاقی را رو در روی هنرمند میگذارد؟ ما داریم به کجا میرویم؟
به شخصه با همین یادداشت استعفای خود را از کارورزیِ ترانه اعلام میکنم اما غرضم از نوشتن این حرفها اصلن شخصی نیست. چون چهار سالی هست که ممنوع الفعالیتم و همان طور که نوشتم دیگر میل و عطشی هم برای کار کردن در این حیطه ندارم چون فهمیدهام آنچه در اینجا محترم شمرده نمیشود «هنر» است. پس با اعتراف به دُم نداشتن خرمان از کُره گی و اینکه دیگر کسی حق ندارد مرا «ترانه سُرا» خطاب کند این یادداشت را مینویسم تا تنها از هم صنفان سابق خود دفاع کرده باشم. هم صنفانی که دور و نزدیک میشناسمشان و با آثاری که از آنان شنیدهام، میدانم که هر چه باشدکارشان را بلدند و در رشتهی خود خلاقند. سالها با دو ترانه سرای این جمع آشنایی داشتهام. حتا اگر چند سالی باشد برای بعضی اظهارنظرهایم از من رنجیده باشند و رشتهی ارتباطمان گسسته باشد. در خیلی موارد با این دواختلاف نظر و سلیقه - و حتا با روزبه جدلهای قلمی - داشتهام و هم چنان هم روی مواضعم هستم اما دفاع از هر دوی آنها را به عنوان یک همصنف وظیفه خود میدانم چون امروز دفاع از امثال «روزبه بمانی» و «افشین مقدم» و هر کارورز ترانهی گرفتار دیگری دفاع از ترانهی این مملکت است. اختلاف مشربها به جای خود اما نمیشود انکار کرد که هر دوی آنان از ترانه سرایان مستعدِ این سرزمینند و عباراتی مانندِ «عضو باند بودن» نه تنها توهین به آنها، بلکه توهین به صنفِ ترانه سرایان است. همچنین به شخصه پیگیری وضعیتِ آهنگ سازی مانند «علی رضاافکاری» را - به عنوان یک هم صنف - وظیفهی خود میدانم چرا که معتقدم موسیقی از والاترین هنرهاست و نباید با کارورزانش این چنین تا کرد. مسئولین باید پیگیر و پاسخگوی این برخورد غیراصولی با اهالی هنر باشند و همچنین اگر کار با هر خوانندهای که ساکن خارج از ایران باشد، یا ویدئو کلیپش از شبکههای خارجی پخش شود قانونن جُرم است و پیگردِ قضایی با خود دارد، باید مرکز موسیقی پیشاپیش آن را به شکل قانونی مدون و با چهار چوبهای مشخص اعلام و بعد با خاطیان احتمالی برخورد میکرد، چون تا امروز این کار جُرم قضایی شمرده نمیشده و فقط ممنوع الکاری درآلبومهای مجاز را به دنبال داشته و حالا برخورد غیرمنصفانه و توهین آمیز این چنینی خارج از عرف و حتا قانون است و سکوت در مقابلش برای هیچ کارورز و مخاطب و دوستدار ترانه و موسیقی جایز نیست. به شخصه در اعتراض به این اتفاق و با نوشتن همین یادداشت برای همیشه با «ترانه سُرایی» خداحافظی میکنم. چرا که بعید نمیدانم فرداروزی من هم به دلیل پیشینه و کارهای قدیمیام، در این باندِ خطرناک بُر بخورم و با کلهی تراشیده در شهر گردانده شوم با این جرم که فلان ترانهام را خوانندهای در خارج از کشور اجرا کرده باشد. پس عطای نداشتهاش را به لقایش میبخشماما به عنوان کسی که دست کم هفتاد آلبوم از ترانههایش در داخل کشور منتشر شده و برای بیش از سی فیلم سینمایی و سریال تلویزیونی ترانه نوشته و سالها در مطبوعات پیرامونِ موسیقی و ترانه قلم زده و پانزده سال از عمرش را صرف ارتقاء سطح فرهنگِ شنیداری اینجامعه کرده و کمتر کسی در این مملکت هست که دست کم یک کارِ او را - اگر نه ازبر -لااقل یک بار نشنیده باشد، به دفتر موسیقی وزارت ارشاد و خانهی موسیقی گوشزد میکنم پیگیر مراحل قانونی رهایی این چند نفر و تدوین قانونی با چهارچوب مشخص برای فعالیتِ مجاز موسیقی باشند و یادآور میشوم هنرمندان، وجدانِ بیدارِ جامعهاند و برخورد با آنان و بازتاب دادن این موضوع نباید هم شکل و لحن برخورد با فلان کیف قاپ و قاچاقچی موادمخدر باشد. همچنین از اعضای خانهی ترانه و انجمنهای فعال در زمینهی ترانه و موسیقی و سایر مراکز مرتبط و تمام کارورزان این شاخههای هنری نیز میخواهم به شکلی صنفی و گروهی (نه با قهرمان سازی و شعار و فحاشی) به این اتفاق واکنش نشان دهند تا از باب شدنِ چنین برخوردهایی با سایر اهالی هنر جلوگیری شود. مردم این سرزمین همواره به شاعران و موسیقی دانان و هنرمندان به دیدِ احترام نگاه میکردهاند و چنین برخوردی از یک نهادِ اجرایی دولتی با سرشت و مرامِ کلِ جامعه منافات دارد. موسیقی و ترانه در این سرزمین همیشه از طرفِ حکومتها محکوم بوده و همواره هنری مکروه به حساب میآمده. این هنر شنیداری را نمیشود محدود کرد. آواز خواندن از پسِ دهان بند میسر نیست. ما در عصرِ ارتباطات به سر میبریم. نمیتوان گفت موسیقی پاپ آزاد است، اما باید مثلن صدای پخشِ صوت را آن قدر پایین آورد که به گوش کسی نرسد. این دیگر فرقی با سکوت نخواهد داشت.
به امید روزی که هنر در سرزمین ما اسباب شرم ساری نباشد.»
یغما گلرویی (ترانه سرای سابق)
بیست و چهارم دی ماه نود و یک