بنام خداوند جان وخرد
از آنجایی که در جریان دستگیری و محاکمه و زندانی کردن من و ادامه آن قوه قضائیه و وزارت اطلاعات تواما دست داشته و دارند تصمیم گرفتم موارد غیر قانونی را از ابتدای دستگیری ام که از پارک ملت هنگام اعتراض مردم به نتایج انتخابات شروع و تا الان که در بند 1/6 زندان مرکزی محبوس هستم ادامه دارد یک به یک برشمرده و به اطلاع آن دو نهاد و همکاران فرهنگی برسانم. سوال این است که بعد از 32 سال که از انقلاب گذشته غیر قانونی عمل کردن تا چه اندازه؟ ضمن اینکه اشاره ای به اینکه چه میخواستیم و چه شد داشته باشم.
به تاریخ 25/03/88 به وقت اذان مغرب در پارک ملت در حالیکه همه متوجه شعارهای دانشجویان دانشگاه فردوسی در آن طرف بلوار وکیل آباد بودیم یک نفر روحانی که عمامه و عبایش را برداشته بود از پشت سر دست به شانه ام زد و گفت آقای خواستار شما هستید؟که گفتم بله!ایشان گفت با من بیائید.24 ساعت در نیروی انتظامی بازداشت بودم و سپس تحویل اداره اطلاعات شدم.تصورم این بود شاید بخاطر داشتن موبایل و یا فعالیت در ستاد انتخاباتی آقای مهندس موسوی شناسایی و دستگیر شدم چرا که در آن زمان تظاهراتی در پارک وجود نداشت. در اطلاعات بازجویم دو نصیحت به من کرد که من در جواب نصایح او سوالی مطرح کردم اگرچه سوال و جواب تخلف و غیر قانونی نیست اما بهتر دیدم که از فرصت استفاده کرده و جواب آن دو سوال را به وزیر محترم اطلاعات بدهم تا بازجویان مجددا این سوال را مطرح نکنند.
ایشان گفته:آدم پا را از گلیمش درازتر نمی کند تا گرفتار نشود. که گفتم اندازه گلیمم را چه کسی مشخص می کند؟دوم ایشان فرمودند:آدم حدش را نگه می دارد تا گرفتار نشود.که گفتم:چه کسی حدم را مشخص می کند؟آقای وزیر بازجو که نتوانست جواب مرا بدهد. اکنون من جواب آن دو سوال را برای شما می نویسم:
گلیم من به وسعت کره زمین و به زبان دیگر به اندازه ي جامعه بشری است و حد من به اندازه ي هستی است.
در بازداشتگاه اطلاعات بازجو با چشمان بسته و رو به دیوار مرا بازجویی کرد و به زندگی خصوصی و خانوادگی من نیز کار داشت و سوال می کرد. ضمنا تمام مدت شش روز در سلول انفرادی بودم.به تاریخ 01/05/88 طی دو جلسه مرا با پابند و دستبند به دادگاه انقلاب برده که بازپرس حیدری مرا بازجویی کرده و سپس پرونده را تحویل شعبه 1 دادگاه انقلاب قاضی سلمانی دادند که به تاریخ 04/05/88 جلسه دادگاه شروع شد.4 نفر متهم بودیم که آن 3 نفرقبلا چون با وثیقه آزاد شده بودند تنها من با پابند و دستبند و لباس زندانی بودم.اقای سلمانی قاضی دادگاه ابتدا حداقل 2 ساعت بحث سیاسی کرد که خلاصه آن را می آورم:ایشان فرمودند یکبار با ماشین کرایه از قم به تهران می رفتم مسافران هر حرفی را که می خواستند درباره مسئولین و ... زدند.
ایشان از کشور کره جنوبی گفتند که مردمش با نظم و انضباط به کجا رسیده اند.من به ایشان گفتم کارگران کره جنوبی تا دو سال بعد از انقلاب در ایران کارگری می کردند که به تدریج با خراب شدن وضع اقتصادی کشورمان به كشورشان برگشتند و در سایه دموکراسی با خرید نفت و گاز از کشور ما جزء 10 کشور ثروتمند وصنعتی دنیا شدند.آقای قاضی مجددا از مردم ایران گله کردند از جمله گفتند خانم شیک پوشی را با بچه 6-5 ساله اش دیدم که بچه بعد از خوردن پفک به مادر گفت پلاستیک را چه کنم؟مادرش گفت بیانداز که به مادرش اعتراض کردم که سطل آشغال نزدیک است چرا داخل سطل نمی اندازید؟به آقای قاضی گفتم فکر نمی کنید بین حاکمان (دولت) و ملت فاصله افتاده است؟فکر میکنم ایشان معنی حرفم که در آن یک دنیا معنی است نفهمید و گفت شاید.سوال اینجاست که بحث سیاسی در دفتر کار قاضی چه معنی دارد؟
به غیر از این است که عدم استقلال خود را نشان می دهد و ثابت می کند در خط فکری حاکمان است؟بعد از آنکه آن سه نفر به سوالات قاضی جواب دادند نوبت به من رسید که فقط در اینجا سوالات قاضی را می آورم چون جواب ها را در نامه ي قبلی داده ام.1- چرا یکی از آپارتمانهایت را در اختیار دفتر تحکیم وحدت قرار داده ای؟2- چرا طاهر احمدزاده در خانه ات سخنرانی کرده است؟3- می خواستی (دقت کنید می خواستی) برای مجید و مسعود احمدزاده بزرگداشت بگیری.4- چرا از خانواده های زندانیان سیاسی سرکشی می کرده ای؟
5- انجمن اسلامی دانشجویان جلسه در خانه ات تشکیل می داده اند آیا تو هم در جلساتشان شرکت کرده ای؟6-جلساتی در کانون صنفی معلمان خراسان داشته ای که معلمان اعتصاب کنند.
7- در جاهای مختلف گفته ای که چرا دیه زن نصف مرد و دیه بیضه چپ مرد 3/2 دیه است.
8- شرکت در تظاهرات اعتراضی مردم مشهد به نتایج انتخابات.در تاریخ 05/05/88 مجددا با پابند و دستبند و لباس زندانی به دادگاه انقلاب اعزام شدم و علی رغم نداشتن وکیل، چون از حق قانونیم دفاع کردم به شش سال حبس محکوم شدم(یکی از همبندانم که از روحانیون اهل سنت است به 10 سال حبس محکوم شده است در حالی که هفت نفر دیگر از 1 تا 6 سال حبس محکوم شده اند.) خانواده اش به قاضی می گویند چرا به او 10 سال حبس داده اید؟
قاضی می گوید زبان درازی کرده است زبان درازی یعنی دفاع از خود در حضور قاضی جرم است.باورم نمی شد که زمان دادگاه جدا از بحث سیاسی و زمان مربوط به آن 3 نفر دیگر بیش از 10 دقیقه طول نکشید و 6 سال حبس به من بدهند.چقدر راحت با سرنوشت انسانها بازی می کنند وکیل چه شد؟مگر من حق انتخاب وکیل نداشتم؟تظاهرات مسالمت آمیز خیابانی برای مردم بحرین که تیشه به ریشه شخص اول کشور می زنند از نظر حاکمان ما جایز است ولی تظاهرات مسالمت آمیز خیاباني ما برای اعتراض به نتایج انتخابات زندان دارد.
صفات حکومت های استبدادی و دیکتاتوری چیست؟فساد اداری و قضائی،عدم اجرای قانون،تورم بالا،بیکاری،اعتیاد و مواد مخدر زیاد،طلاق گسترده،بوروکراسی گسترده،نبود آزادی بیان و احزاب و NG0 ها و سیستم اداری متمرکز در پایتخت، اقتصاد بسته و تک محصولی و دولتی، تمام این موارد در کشور ما در سطح بسیار بالایی است که قبلا من از نصاب بیست نمره، امتیاز ایران را در هر مورد در آورده ام که حتی یک مورد به پنج نمی رسد!! راستی نامه ي امام علی به مالک اشتر که به عنوان سند حقوق بشر از طرف سازمان ملل منتشر شد چرا عمل نمی شود؟به قول دکتر علی شریعتی خیلی مواقع یک حقیقتی را نمی شود انکار کرد اما بی سرو صدا از کنار آن می شود گذشت تا مردم نفهمند امام علی اینگونه نامه ای هم داشته است.گوشه هایی از این نامه:مالک مبادا با مردم بسان گرگی که گوشت گوسفند رام را غنیمت شمارد درنده خویی کنی و چشم طمع به خوراکشان ورزی زیرا آنان دو دسته اند یا با تو برادر دینی اند یا در آفرینش مانند تو می باشند.
درود بر علی که مردم را به خودی و غیر خودی تقسیم نکرد.هرگز مگوی من مامورم قدرت دارم و فرمان میدهم و باید فرمان مرا اطاعت کنید، و چون این روش سبب فساد و خرابی دل و ضعف و سستی دین و تغییر و زوال نعمت ها شود.سخت بپرهیز از اینکه خویش را با خدا برابر کنی هیچ چیزی مانند ستم موجب نابودی نعمت خدا و برانگیختن خشم او نیست.خشم چند تن در برابر خوشنودی همگان اهمیت ندارد.مردم را عیب و ایرادها و زشتی هایی است که سزاوارترین فرد برای پوشاندن آنها فرماندار است.پس تا می توانی زشتی های مردم را پرده پوشی کن.سخن چین(جاسوس) هرچند خود را به صورت پندگویان جلوه دهد باز خیانت کار و فریب دهنده است.و باید برگزیده ترین افراد نزد تو وزیری باشد که سخن تلخ و ستایش نکردنش سبب دلتنگی و ناخرسندی تو نشود.بسیار با دانشمندان مذاکره و با راستگویان و درست کاران گفتگو کن.(جمهوری اسلامی به زندان می اندازد) دست و دلتنگی و نیازمندی مردم همانا زائیده ي ناپاکی و حرص و آز فرمانداران است که چون به دوام قدرت و دولتشان امیدی ندارند و اموال و سرنوشت گذشتگان را نیز به خاطر نمی سپارند به اندوختن مال می پردازند.قسمتی از وقت خود را به نیازمندان و دادخواهان اختصاص بده پس در آن هنگام درشتی و ناهمواری و آداب سخن ندانستن و گفتار نسنجیده را از آنان تحمل کن.و اگر رعیت به تو گمان ستمگری بردند زنگار بدگمانی را هرچه زودتر از سراچه ذهنشان بزدایی(جمهوری اسلامی راه را کوتاه کرده و به زندان و ... می فرستد.) خداوند در روز رستاخیز نخستین چیزی را که میان بندگان حکم می فرماید درباره خونهایی است که ریخته اند از این رو پایه های قدرت را سست می نماید.
(دوران قتل های زنجیره ای تمام شد دوران زندان هم که ما معلمین زنگش را به صدا در آورده ایم تمام شد بعد از این چه خواهند کرد؟) به وعده وفا نکردن در نزد خدا و مردم سبب خشم و دشمنی است.خداوند پاک فرموده:خداوند از اینکه چیزی بگوئید که انجام ندهید سخت خشمگین می گردد.آیه 2 و 3 صف(در زندگی سیاسی ام تلاش کرده ام آن اندازه حرف بزنم که بتوانم عمل کنم.) بیش از 32 سال از انقلاب گذشته و جرم سیاسی تعریف نشده است و برای به اصطلاح مجرمین سیاسی هیئت منصفه در دادگاه تشکیل نمی شود و در زندان با قاتلین و مواد مخدر فروش ها و سارقین و متجاوز به عنف و ... نگهداری می شوند.نمیدانم این چگونه مجرمی است که مکرر همکاران فرهنگی و دانشجویان و دوستان همفکری که هیچوقت آنها را ندیده ام از خانواده ام دیدن و از آنها دلجویی می کنند ما زندان را راحت تحمل می کنیم تا این ابزار را از آنها بگیریم.آلبرکامو نویسنده فرانسوی می گوید آن کس که آزادی تو را دزدید نانت را نیز خواهد دزدید و چه گوارا انقلابی کوبایی-آرژانتینی حاکمان دنیا طلب را چقدر راحت به سخره می گیرد:مرد زندانی می خندید شاید به زندانی بودن خويش، شاید به آزادی ما، راستی زندان کدام سوی میله هاست؟
به تاریخ 06/05/88 با وثیقه آزاد شدم.بیست روز مهلت داشتم که به حکم دادگاه اعتراض کنم.به دو نفر وکیل که قبلا همکاران تهرانی معرفی کرده بودند مراجعه کردیم اگرچه با استقبال گرم آنها روبرو شدیم و گفتند تا 5 روز دیگر به شما اطلاع می دهیم.اما پس از 10 روز بی خبری فهمیدیم که ترسیده اند. سپس با یک وکیل که با هم در نیروی انتظامی بازداشت بودیم مراجعه کردم که ظاهرا ایشان از دفتر کارش تظاهرات خیابانی را تماشا می کرده است و تعدادی از مردم هنگام فرار به داخل دفترش رفته بودند که هنگام مراجعه مامورین همه را دستگیر و همراه وکیل برده بودند ایشان قبول کرد و تمام کارهای قانونی را انجام دادم. اما ایشان هنگام مراجعه به دادگاه توسط قاضی تهدید شده بود که تو خودت پرونده داری چطور وکالت خواستار را قبول می کنی؟بدین صورت او هم انصراف داد.
یک کارشناس حقوقی که از طرف دفتر آقای مهندس موسوی می خواست برای من وکیل بگیرد توسط اطلاعات تهدید شده بود که به تو چه كه می خواهی برای خواستار وکیل بگیری.(ایجاد رعب و وحشت توسط نیروهای امنیتی) بالاخره همکاران فرهنگی وکیلی را پیدا کردند که اگرچه در ابتدا خوب برخورد می کرد اما زمانی که به دادگاه مراجعه کرد یکی به میخ می زد و یکی به نعل.خیلی مرا نصیحت می کرد که خودت را کنار بکش و حتی همکارم را خواسته بود که چطور است برای تبرئه ي آقای خواستار او را دیوانه معرفی کنیم ،که شدیدا اعتراض کردم.به هر صورت ایشان لایحه اش را ارائه داد که هنوز نمیدانم چه نوشته است. پس از 49 روز که آزاد بودم از اداره اطلاعات به خانه ام آمدند که برای اجرای حکم آمده اند. تعجب کردم.آنها باید کتبا حکم را به من ابلاغ می کردند و می گفتند طی چه مدت خود را معرفی کنم.در صورتیکه بعد از این خود را معرفی نمیکردم آنها حق داشتند مرا دستگیر کنند.نمیدانم به کجا تلفن زدند که گفتند اکنون دیر است پس مرا تحویل اطلاعات نیروی انتظامی دادند.
روز دیگر با دستبند مرا به دادگاه انقلاب بردند و حکم را که دست نویس بود خواندند که به دو سال زندان محکوم شده ام و بدون اینکه دستبند را باز کنند از من امضا گرفتند و همسرم که خودش را به دادگاه رسانده بود قرار شد که بعد از تایپ حکم را به ایشان تحویل دهند.اما هر زمان مراجعه کرده بود که حکم را بدهند گفته بودند شما حکم را به رادیو و تلویزیون های خارج می دهید و از آن سوء استفاده میکنید.(قاضی خوب است حکمی بدهد که روزنامه ها و رادیو و تلویزیونهای خارج و داخل بتوانند آن را نقد کنند.پس حکم ظالمانه است که می ترسند افکار عمومی داخل و خارج باخبر شوند.) به هر صورت مرا تحویل زندان دادند.(روزهایی که در نیروی انتظامی بازداشت بودم را جزء مدت زمان زندانیم حساب نکردند.) پس از ورود به زندان مرا ابتدا به بند قرنطینه و سپس به بند 5 سالن 102 که قاتلین و مواد فروش و سارقین و ... در آن هستند منتقل کردند که در داخل کریدور می خوابیدم. بعد از تقریبا دو هفته جهت بند مشاوره 2 که نسبتا خوب است و معمولا از هرجا جهت بازدید می آیند این بند را نشان می دهند ثبت نام کردم.مسئولی که ثبت نام می کرد گفت چون سیگاری نیستید صد در صد شامل حال شما می شود.که گفتم با سیگار شدیدا مخالفم و ایشان اسمم را نوشت و بعداز چند روز اسم همه را به غیر از من خواندند.
بعد از مدتی مرا به بند 4 طبقه دوم منتقل کردند که بیشتر موادی ها و سارقین هستند و فراموش نمی کنم که تا یک متر از زیر سقف همیشه ابر غلیظی از دود سیگار بود و بخاطر دود سیگار مرتب سرفه می کردم.به یکی از مسئولین گفتم مرا به طبقه 3 که مجرمین مالی در آن هستند و داخل اطاق و کریدور سیگار نمی کشند منتقل کنید قبول نکرد.تا اینکه بعد از مدتی مرا به بند 1/6 عمومی 4 که مستقیم زیر نظر حفاظت اطلاعات است منتقل کردند.در بند 1/6 علی رغم رفتار بسیار خوب و شایسته تمام زندانیان که امیدوارم روزی برسد از آن (نیروی انتظامی-کادر بهداری-و مسئولین زندان) تشکر کنم.
اما سرپرست سابق بند کینه ای عجیب نسبت به زندانیان سیاسی داشت. هر زمان به هر دلیلی به بیرون از زندان اعزام می شدم (بیمارستان-پزشکی قانونی) در حالیکه یکبار ما را لخت کرده و بازدید می کردند مجددا او دستور بازرسی مرا می داد و یا چنانچه اگر به بهداری زندان که مقابل بند 1/6 است می رفتم حتما مرا با یک مامور همراه می کرد در غیر اینصورت در برگشتن دستور می داد که مرا بازدید کنند.البته یک نوبت حفاظت اطلاعات نیز رفتار زننده ای با من داشت. روز دوم ورود به زندان در بند قرنطینه معمولا کلاس توجیهی می گذارند و در آن کلاس اقای احمدی گفت که به ازای هر سال زندان باید یک ماه زندان باشید و آنوقت تقاضای مرخصی کنید. یعنی کسی که به دو سال زندان محکوم شده بعد از دو ماه می تواند مرخصی برود و به من نامه کتبی دادند که بعد از سه ماه یعنی 26/09/88 می توانم مرخصی بروم.اما زمانش که رسید گفتند چون آقای خواستار از داخل زندان به تمام دوستان فرهنگیش در سرتاسر ایران تلفن زده است و همچنین در زمانیکه در منزلش دعای کمیل برگزار شده بود با همکارانش تلفنی صحبت کرده است ما مرخصی نمی دهیم.و بعد از یکسال حفاظت اطلاعات زندان مرا خواست گفت شما از نظر ما میتوانید مرخصی بروید به شرط اینکه از بالا مانع نشوند.
خلاصه تا این لحظه که 21 ماه از زندانیم گذشته خوشبختانه به من مرخصی نداده اند.نمی دانم اگر مرخصی می رفتم چه کار می توانستم انجام دهم که در زندان نتوانستم.آقای قاضی القضات آقای وزیر محترم اطلاعات من بلد نیستم التماس و چاپلوسی کنم. بعد از کودتای 28 مرداد 32 که تقریبا 6 ماهه بودم و پدرم بخاطر حمایت از مصدق فراري بود در گهواره مسیح وار یاد گرفتم که باید آزاده زندگی کرد و آزاده مرد.سن که بالا می رود با توجه به شرایط بد زندانهای ایران که قرون وسطایی است انواع بیماریها به سراغ انسان می آید و من مستثنا نیستم.
در ابتدای سال 89 بر اثر پاره گی شبکیه هر دو چشم متوجه شدم که به بیماری فشارخون مبتلا شده ام که با خوردن قرص فشار خون آن را کنترل کردم.همچنین بر اثر نداشتن فیبر در غذای زندان (میوه و سبزی) بالاخره احتیاج به جراحی دستگاه گوارش پیدا کردم.(مدت 6 ماه است که زندان یک نوبت میوه به زندانیان نداده است) جهت عمل جراحی با پابند و دستبند و لباس زندان به بیمارستان امام رضا اعزام شدم.مرا با پابند و دستبند در بیمارستان به این طرف و آن طرف جهت آزمایش و ... می بردند و قرار شد که در تاریخ 03/10/89 مرا جراحی کنند که در آن روز چون کلید پابند را نداشتند عمل جراحی یک روز به تعویق افتاد. تازه پس از عمل به هوش آمده بودم که صدای مامورین را شنیدم که می گفتند پاهایش را ببندید و به تخت قفل کنید.به تاریخ 05/10/88 در حالیکه ساعت 8 دکتر مرا ویزیت کرد گفتند فردا هم باید در بیمارستان باشید اما ساعت 11 ناگهان مامورین گفتند مرخص کرده اند. تعجب کردم چه اتفاقی افتاده است که روز تعطیل مرا مرخص می کنند با پابند و دستبند مرا سوار آمبولانس کردند و به زندان منتقل کردند.سخت ترین دوران زندگیم زمانی بود که مرا از اطاق بیمارستان به طرف آمبولانس می بردند.همسرم به من نگاه می کرد و من به او نگاه می کردم. او به من لبخند میزد و من به او لبخند میزدم. او به من روحیه می داد و من به او روحیه می دادم. فکر می کرد آیا اشتباه کرده که با من ازدواج کرده و یا حاکمان خیلی بی رحم هستند که جواب 60سال معلمی هر دویمان را اینگونه میدهند.آن قدر مرا با عجله آوردند که هیچگونه مدرکی از بیمارستان با خود نیاوردم و با یک برگه عادی که درب ورودی زندان نوشتند مرا به بهداری زندان فرستادند. در بهداری پزشک کشیک گفت چون امروز تعطیل است داروخانه نیز تعطیل است و نمی شود به شما دارو داد در حالیکه مشابه من به یک خانم بهائی 20 روز مرخصی داده بودند. وزیر اطلاعات می گوید ما تهاجمی عمل می کنیم و من تجزیه و تحلیل خواهم کرد که این ایجاد رعب و وحشت است و به آن قلدری می گویند.و این گونه تهاجمی عمل کردن یک نوع خودکشی است چهار نوبت مرا به پزشکی قانونی اعزام کردند که پزشکی قانونی متعجب بود که چرا این همه مرا به پزشکی قانونی می آورند.از آن جمله نوبت اول برای اینکه شاید بتوانند مرا دیوانه جلوه دهند. هنگامیکه با دکتر روبرو شدم ضمن معرفی خودم نامه ای را که به رئیس قوه قضائیه در رابطه با مسائل و مشکلات زندان نوشته بودم به او دادم،نامه را مطالعه كرد وبه من گفت ايا همسر شما هست با ايشان صحبت كنم ؟گفتم بله.بعدا همسرم گفت که دکتر سوال کرد شما با هم مشکل ندارید؟گفتم نه.
دکتر گفت:این نامه را آدم عاقل جرات نمی کند بنویسد. به همسرم گفتم دکتر درست گفته بالاتر از عشق دیوانگی است و من دیوانه دموکراسی هستم چون نجات ملت ایران در دموکراسی است.
خرداد 89 بود که از طرف حفاظت اطلاعات و بازرسی زندان به اطاق ما آمدند و هر نوشته ای که داشتم با خودشان بردند و برنگردانند. در حالیکه شیخ الهند در زندان انگلیسی ها در هند صدها کتاب نوشت و کسی مزاحمش نشد و جمله معروفی دارد که می گوید خدا را شکر که به مصیبت دچارم نه معصیت. من میگویم خدا را شکر که به رحمت الهی دچارم نه زحمت.مردم ترکیه اگر ظلمی به آنها شود و قوه قضائیه پاسخگو نباشد به کمیسیون حقوق بشر اروپا شکایت می کنند ما به کجا شکایت کنیم؟ و ماالدر یک ما الدموکراسی؟و توچه میدانی از دموکراسی كه دموكراسي چیست؟نمونه هایی از اجرای قانون در کشورها ي دارای دموکراسی می آورم تا بدانید که اگر نخوردیم نان گندم اما دیدیم دست مردم. پادشاه کشور سوئد هنگام رفتن به فرودگاه چون سرعت ماشینش کمی از حد معمول بیشتر بود هنگام برگشتن از طریق رادیو از ملتش عذرخواهی کرد.برادر صدراعظم آلمان اشمیت چون در سن 47 سالگی بیکار شده بود در کشور آلمان نتوانست کاری پیدا کند ناچار در کشور اسپانیا در یک شرکت گردشگری کار پیدا کرد.این آلمان یعنی بزرگترین قدرت اقتصادی اروپا همان آلمانی است که با دموکراسی و اجرای قانون از میان خرابه های آلمان هیتلری سر برآورد.(دیکتاتورها با حکومتشان می میرند و یا خودکشی می کنند و یا به تبعید می روند و یا ... اگرچه در زمان حکومتشان قهرمان قهرمانان هستند.) پیامبر:الناس علی دین ملوکهم.مردم بر دین حاکمانشان هستند.در کشور انگلیس فردی که از چراغ قرمز عبور کرده بود توسط پیرزنی به زمین کوبیده شد و او را تحویل پلیس داد.چه خوش بی مهربونی از دو سربی که یک سر مهربونی دردسر بی اگر مجنون دل افسرده ای داشت دل لیلی از او افسرده تر بی-اگر حاکمان و دولت مردان (مجنون) برای اجرای قانون دل افسرده ای داشته باشند،دل مردم از حاکمان(مانند آن پیرزن انگلیسی (لیلی)) افسرده تر است.حال فهمیدید که که کشور انگلیس که يك پنجم خاک ایران مساحت و کمتر از ما جمعیت دارد چرا تا قبل از جنگ جهانی بر نصف دنیا حکومت می کرد و اکنون نیز جزء 5 قدرت برتر دنیاست؟!! در 24 بهمن 57 در خیابان شهر عجب شیر با دوستم قدم میزدم که سنجاقی بر زمین افتاده بود برداشتم و مجددا انداختم.چرا که در جمهوری اسلامی حتی یک سنجاق هم باید به صاحبش برسد.در مهر 58 در روستای امیر اباد بیرجند که از آقای علم نخست وزیر و وزیر دربار شاه مصادره شده بود دست دراز کردم که از زرشک های باغ بخورم.دستم را گرداندم و گفتم متعلق به 35 میلیون نفر است و نخوردم. ولی اکنون این ضرب المثل رژیم شاه را که شتر را با بارش می خورند باید تغییر داد. حداقل گفت:شهر را با خاک و بار و انسانهایش می خورند. اداره اطلاعات به صورت ضمنی این پیغام ها را به من داده است.به همسرم گفته آقای خواستار دوست دارد روی سایت برود.ظلم نکنید تا بر روی سایت نرویم به دوستم گفته: که اگر آقای خواستار آزاد شود مجددا او را می گیریم.در مثنوی آمده پادشاهی تصمیم گرفت دخترش را به صوفی دهد که همیشه در مسجد نماز می خواند. دزدی خودش را به داخل مسجد انداخت و تمام وقت نماز خواند بعد از مدتی به سراغش رفتند که پادشاه می خواهد دخترش را به تو دهد.دزد گفت نمی خواهم. تعجب کردند هرچقدر اصرار کردند نرفت پادشاه دستور داد او را به زور نزدش بردند. پادشاه از او پرسید چرا دختر مرا نمیخواهی؟گفت آن زمان که دزد بودم دختر پادشاه را می خواستم.اکنون خدا را پیدا کرده ام و دختر پادشاه را نمی خواهم. و من هم در زندان تازه فهمیده ام که برای رسیدن به خدا باید از زندان عبور کرد. قرار بود که مسئولین زندان به من مرخصی دهند که با هزینه شخصی جراحی کنم و همسرم از بیمارستانی نوبت گرفته و مقدمات کارهایش را انجام داده بود.اما در آخرین لحظه مخالفت شد. باز قرار بود که بعد از جراحی مرخصی بدهند تا در خانه استراحت کنم همانطور که گفتم به خاطر اینکه همکاران و دانشجویان می خواستند به عیادت من بیایند،فورا مرا به زندان منتقل کردند.آقای وزیر شما به این می گوئید اداره اطلاعات تهاجمی عمل می کند؟شما چه به دست آوردید؟عکسم با پابند و زنجیر به تخت بیمارستان در تمام دنیا پخش شده است.همکارانم در یک نوبت در ایام عید نوروز به تعداد 56 نفر از خانه ما دیدن کردند و حدود همین تعداد دانشجو، به غیر از کسانی که تک تک یا دو به دو و یا با پیامک و تلفن با خانه تماس گرفتند و از خانواده ام دلجویی کردند.من به این همکاران و دانشجویان که گل سرسبد جامعه هستند افتخار می کنم. شما هم از اینکه امثال مرا در زندان دارید افتخار می کنید؟دوستی برای دیدن پسرش به ژاپن رفته بود تعریف می کرد روزهای تعطیل نهار به جنگل می رفتند و به آهو ان با دست بیسکویت می دادند اما در ایران همان آهو ان از ده کیلومتری، از آدمیزاد فرار می کنند. انسانها هم همینطور در ابتدا از حکومتهای ظالم فرار می کنند اما به تدریج می فهمند چگونه با آن مبارزه کنند.آقای وزیر به تهاجمی عمل کردن شما می گویند ایجاد رعب و وحشت کردن، با قلدری قانون را اجرا نکردن، نتیجه ی قلدری فاصله افتادن بین ملت و دولت می شود.ملت احساس ميكند كشورش توسط بيگانگان اشغال شده است .چون اصولا اشغالگران هستند كه قانون سرشان نمي شود و هرکاری دوست داشته باشند انجام می دهند.پیامبر:حکومت با کفر باقی می ماند ولی با ظلم باقی نمی ماند.آقای قاضی القضات اقای وزیر، باغ زندان جمهوری اسلامی از باغ زندان شاه رنگین تر است در باغ زندان شاه دانشجو،معلم،کارگر،کاسب،روحانی و کشاورز بودند.اکنون براین ها مولوی های اهل سنت و بهائیان و مداح ها نیز اضافه شده است.عزت بهتر است یا قدرت؟چرا زندان عزت می آورد؟
چون عزت پایه های قدرت های فاسد را از درون زندان به راحتی می لرزاند.اگر زبانم را ببرند با دست خواهم نوشت:زنده باد زندان تا برقراری دموکراسی و اگر چشمانم را کور کنند با پاهایم خواهم نوشت زنده باد زندان تا برقراری دموکراسی و اگر پاهایم را قطع کنند با آخرین ضربان قلبم که ندای معلمان است فریاد خواهم زد زنده باد زندان تا برقراری دموکراسی.
دوران بقا چون باد صحرا بگذشت- تلخی و خوشی و زشت و زیبا بگذشت. پنداشت ستمگر که ستم بر ما کرد-برگردن او بماند و بر ما بگذشت.(سعدی)
بند1/6 زندان مرکزی مشهد – نماینده معلمان در کانون صنفی فرهنگیان خراسان – سیدهاشم خواستار –
زنده باد زندان تا برقراری دموکراسی – بهار 90