سال 88، هر لحظه در تب و تاب بودم . از سویی درگیریهای شغلی و روزمره و وضعیت روحی ریحان و خانواده ام ، و از سوی دیگر تصاویری که در اینترنت یا صفحه تلویزیون یا حتی در خیابانها میدیدم . با هر عکس از بخون غلتیدن جوانی ، بخود میلرزیدم . هم برای آن سرو غرق خون ، هم برای زنی که باغبان او بوده . وقتی بسته شدن چشم ندا را با آن وضوح میدیدم و صدای مردانه ای که در زمینه تصویر ناله میکرد " نه ندا نه خدای من ندا " میشنیدم ، تاب از کف میدادم . آن روزها دلم میخواست بشناسم مادر این شقایقهای روییده بر کف خیابانهای تهران را . کجا میدانستم
که روزی در کنارشان مینشینم و گوش میکنم به حرفهایشان و تماشا میکنم لرزیدن خفیف چانه شان را وقتی از فرزندشان میگویند و از دلتنگی ؟کجا میدانستم که روزی چشمهای ژاله بار زنانی را میبینم که بعد از سالها ، هنوز بدنبال تصویری از لحظه ی پرواز پاره تن میگردند ؟ کجا میدانستم شهناز اکملی کیست یا شهین مهین فر یا حوریه فرجزاده که با همه ی وجودش بار رنج مادر را در عزای پسر بر دوش میکشد در غیاب مادر بیمارش ؟کجا میدانستم جمع شدن بر گور یک جوان چه آتشی در دل روشن میکند؟
که روزی در کنارشان مینشینم و گوش میکنم به حرفهایشان و تماشا میکنم لرزیدن خفیف چانه شان را وقتی از فرزندشان میگویند و از دلتنگی ؟کجا میدانستم که روزی چشمهای ژاله بار زنانی را میبینم که بعد از سالها ، هنوز بدنبال تصویری از لحظه ی پرواز پاره تن میگردند ؟ کجا میدانستم شهناز اکملی کیست یا شهین مهین فر یا حوریه فرجزاده که با همه ی وجودش بار رنج مادر را در عزای پسر بر دوش میکشد در غیاب مادر بیمارش ؟کجا میدانستم جمع شدن بر گور یک جوان چه آتشی در دل روشن میکند؟
امروز 6 دیماه است . روزی که برای ان زنان که میشناسم و از نزدیک با دردشان آشنا شده ام ، معنایی متفاوت دارد . روزی است که حاصل بیست و چند سال باغبانی شان به تیر جفا یا چرخ نامرد گردون ، آتش گرفت و خاکسترش ، خاک بر سر دنیا کرد . روزی است که مهتاب از شیهای این زنان ربوده شد ، که ماهشان چهره در خاک کشید و خون . روزی است که عشق اینان سربریده شد ، به دست جفاکار بی مروت در قبال چند پر کاغذ ، به نام اسکناس . بروی این زنان ، خاک پاشیدند با بخون کشیدن پاره های تن و بجایش پول گرفتند . مزد گرفتند تا گور ها را از بهترین جوانان پر کنند . مزد پاکدامنی و عشق و محبت مادرانه ی این باغبانان را با خون فرزندانشان دادند .
وای بر ملتی که فراموش کند ، لاله های این دشت بلا را ، در روز عاشورای خونین 88 . در 6 دیماه .
وای به من و ما اگر در کنار سیلاب اشک این زنان ، اشک نریزیم و دستی بر شانه های لرزان آنان نگذاریم . وای بر ما اگر دجار طاعون بی تفاوتی یا فراموشی شویم .
شهین و شهناز و حوریه جان !
غم و درد تان چنان با غم من آمیخته که نمیتوانم تفکیکشان کنم . امروز شهرام و مصطفی و امیرارشد پسران من هستند ودر خاک آرام غنوده اند . امروز بی تابم ، مثل سوم آبانی که گذشت و اولین سالگرد داغ بر دل شدنم بود . امروز تنم درد میکند و چشمانم میسوزد . دست و پایم میپرد و بی قرارم . میدانی چرا؟ گمانم دیگر نمیدانم شعله ام یا شهین یا شهناز یا مادر شهرام ؟ یکی شده ام با شما . میرقصم با شما در مجلس بی تاب سوگ بر جوان . رقص آتش برای آتش در کنار آتش . آتشی گرم که از آتشکده ی زندگی نشات گرفته است . و آواز میخوانم در کنار شما . با شما . برای فرزندانمان . برای پسران مبارزمان ارشدترین امیرها ،با حیاترین مصطفاها و پرشورترین شهرام ها.
با پر شال خشک میکنم چشمان اشکبارم را . چشمان بارانی تان را . و شال را در باد رها میکنم تا داد بستانیم از بیدادها . چرا که باد با خود نجوای عاشقانه ی ما و سرود و نوای دلاورانه ی پسرانمان را خواهد برد به دور دستها و از آن سرودی انسان ساز خواهد ساخت که بر لبان کودکان زاده نشده ، جاری خواهد شد .
گرامی باد یاد 9 جان نثار این سرزمین در 6 دیماه هشتد و هشت
در آن روز خونین نه نفر برخاک اقتادند . من هنوز با مادران شش نفر از آنان ملاقات نکرده ام . امیدوارم بزودی ببینم و بگویم از نوای آنان نیز .
مراسم گرامیداشت یاد این سه عزیز در جمعه 4 دیماه بر سر مزار مصطفای عزیز برگزار شد .