مرگ مشکوک نیما امام جمعه کوهبنان

منصور اسانلو : افسوس که این مزرعه را آب گرفته است دهقان مصیبت زده را خواب گرفته است. چیزی گوشه های ذهنم را آزارمی دهد .این مرگ ها را نباید ساده گرفت . این مرگ ها را ،نیما امام جمعه کوهبنان ، وبعد هم خبر مرگ کوروش بخشنده از سنندج ، همه به یک شکل ناگهانی ونا بهنگام در دورانی که حکومت به ضعیف ترین وضعیت تسلیم طلبی در برابر خارجی ها رسیده است ، وبرای مردم میهن ومبارزان چنگ ودندان پوسیده نشان می دهد. دستگیری خبرنگاران مثل عیسا سحر خیز وبقیه ، مرگ کاپیتان پرسپولیس بعد ازآنکه از وضع موجود در کشور ابراز نا راحتی کرده بود، مرگ شاهرخ زمانی در زندان ، مرگ افشین اسانلو در زندان ، مرگ منصور رادپور در زندان ، مرگ علیرضا کرمی خیر ابادی در زندان ، مرگ .....آدم هایی موثر وتوانا در شرایطی از کف می روند که به کادر هایی برای سازماندهی های مردمی احتیاج داریم . خشم تنها احساس برامده برای تغییر وضع موجود است!

"تا این جامعه چون نیما هائی تحویل می دهد امید به انقلاب و عدالت و آزادی نیز از درون خاکش به بیرو ن جوش می زند."




سخنی کوتاه از فریبرز رئیس دانا به یاد نیما جان کوهبنانی
رفیق جوان و پرشورم، نیما امام جمعه کوهبنانی، روز سه شنبه 12 آبان در منزلش به علت عارضه سکته ی قلبی در گذشت. اکنون از مراسم خاکسپاری او برگشته ام و تنها در منزلم به آن همه لحظه های پر امید بر باد رفته به زمان های گفتگو و جدل به ساعت هائی که در کلاس در س من می نشست و بحث و نقد می کرد و به اندوهی که باز بر دوشم نهاده شد می اندیشم. باپدر و مادر و رفقای امان بریده بودیم . لشگر اندوه باز در قبیله ی ما خیمه زد. و دربرابر آن ما سرود خواندیم ویکدگر را در آغوش فشردیم . او یک سوسیالیست وفادار، پر احساس و با عاطفه بود. 
هنوز نمی دانم وقتی تنگ غروب یا دیر وقت تر به من زنگ میزد که دلمان تنگ است و کمی هم نگرانتیم پس می آئیم به دیدنت در جستجوی چه بود. اما بی قراری هایش فزونتر شده بودند و دلتنگی هایش بیشتر. کارهای عجیبی هم می کرد. نیم شب به قطعه ی 33 میرفت یا به خاوران. با همه ی ابراز علاقه ی فزون یافته اش روزهای آخر کمتر به حرفم عمل می کرد ولی بیشتر می گفت چشم و حتما. یک کسی در او گویا سرنوشت عنقریبش را می دانست. 
نیما سوسیالیستی با دانش ، اهل تلاش، آرمان خواه، وفادار و بسیار هم وفادار به پیمانهایش بود و جوانی پر از احساس و مهربانی. بامشکلات ما او هم بر افروخته می شد و داوطلب یاری و با خوشی هایمان سرمست می شد. این انسان متعهد و خوش قلب برای ما مایه ی امیدی بود که مرتب جغد های خرابه های تسلیم قصد مصادره ی آن را به نفع تمدن ویژ ه وبی حیای بورژوائی داشتند و نتوانستند. تا این جامعه چون نیما هائی تحویل می دهد امید به انقلاب و عدالت و آزادی نیز از درون خاکش به بیرو ن جوش می زند. نیما خاموش شد. همه ی ما، اما در آن اندوه زار دیدیم که بلبلان عاشق و سرخ غلغله می زدند که نیما یان نغمه خوانان در راه اند.
.
فریبرز رئیس دانا

نظرات