داستان نفوذ

می گویم: هر نفوذی به منفذی محتاج است. و در این سی و هفت سالِ هدر شده، شما بگو چه منفذی گل و گشادتر از دروازه ی ملایانی که با همه ی سراسیمگی ها و گرسنگی های تاریخی شان ناگهان صاحب اختیار این مملکت شده اند، و سردارانی که با همه ی سادگی ها و آسیب ها و بی سوادی ها و بی برنامگی ها و ندانم کاری هایشان از انزوا بدر آمدند و بر درِ ورودیِ همه ی مسئولیت ها طناب کشیده اند؟ داستان نفوذ از این قرار است: حضرت رهبری که می بیند بعد از توافق هسته ای همه ی اعتبار استکبار ستیزی اش را در قمار هسته ای یکجا باخته، و در این غرقاب هولناک فاصله ی چندانی با محو شدن ندارد، با علم کردن داستانِ طنزی به اسم نفوذ، به حشیشی و پوشالی سست دست می برد برای نجات. اطلاعات سپاه نیز برای بیرون کشیدن شاخص های طنز از دل این داستان و جدی نشان دادن آن، جماعتی از نویسندگان و روزنامه نگاران بی خبر از همه جا را به اسم عوامل نفوذ بیگانگان دستگیر و روانه ی زندان می کند تا لشگریانِ لام تا کام و شعارخوار ولایت، تنی بجنبانند که: دیدی رهبرمان درست می فرمود؟ این هم سندش!

می گویم: سخنان رهبری در باره ی نفوذ، برآمده از تحلیل های پوک و رد گم کنی است که سرداران سپاه بر میزش می نهند. کاش یکی بود و به رهبر می گفت: ای جناب، اینهمه از جامِ فریب جاسوسانِ خانه کرده در سپاه نیوشیده اید و سیر نشده اید و همچنان محتاج نوشیدنِ این تلخ نوشیِ فریبکارانه اید؟ وه، چه می گویم؟ این روزها رهبر مگر می تواند تحلیلی را که برادران سپاه بر میزش می نهند، نخواند و محتوای همان را بر زبان نیاورد؟ ما فکر می کردیم مردم کل کشور اسیر سپاه اند، نگو خودِ رهبر نیز سالهاست که اسیر است و در خیال و گمان می اندیشد که یکه تاز میدانِ بی رقیب قدرت است. اگر یک وقتی رهبر این یاد داشتِ مرا مطالعه کرد، برای آزمونِ میزان نفوذش هم که شده، یک تشری به سپاه بزند که: ای سپاه، اموالی را که از نوری زاد برداشته ای به وی برگردان. حالا برگرداندن سرداران سپاه به پادگانها و واریز ثروت افسانه ای اش به خزانه ی عمومی بماند.

محمد نوری زاد 
پانزدهم آبان نود و چهار

نظرات