«میلاد درویش» مستندساز، فعال کارگری و عضو افتخاری «کانون صنفی معلمان ایران»، از جمله زندانیان سیاسی است که اخیرا به دنبال تهدیدهای امنیتی «وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی» از کشور ایران خارج شده است. او به مناسبت فرارسیدن دوم آذرماه، سال روز تولد «پرویز شهریاری» ریاضیدان ایرانی، و همچنین خطاب به «اسماعیل عبدی» معلم زندانی دلنوشتهای منتشر کرده است.
این زندانی سیاسی سابق در بخشی از این نامه نوشته است: «امروز در هشتاد و نهمین زادروز استاد پرویز شهریاری به یاد رفیق مبارز و مهربانم اسماعیل عبدی افتادهام که چه با شکوه به عنوان یک معلم ریاضی در نواحی محروم در اطراف تهران تدریس میکرد و زندگیاش را وقف شاگردانش کرده بود و مثل شهریاری معتقد بود: تا زمانی که معلمین به حقشان نرسند، شاهد هیچ پیشرفت فرهنگی در کشور نخواهیم بود.»
این فعال کارگری در جای دیگری نوشته: «هربار که از بازداشت بازمیگشتم به استقبالم میآمد و دسته گلی را برایم میآورد و امید میداد که راه ما، روشن است.»
«میلاد درویش» فعال صنفی، مستندساز و عضو افتخاری «کانون صنفی معلمان ایران» پیشتر در بندهای ۱۰، ۲۰۹ و ۸ زندان «اوین» در حبس بوده و در ۵ مهرماه ۱۳۹۴، با تودیع وثیقه ۵۰۰ میلیون تومانی از زندان آزاد شده بود. او از سوی شعبه دو «دادسرای مقدس اوین» به اتهام انتسابی «فعالیت تبلیغی علیه نظام و اجتماع و تبانی» تفهیم اتهام شده بود.
این مستندساز به دلیل تهدید و فشار نیروهای امنیتی «وزارت اطلاعات»، در اواخر آبانماه سال جاری، از ایران خارج شد.
متن کامل دلنوشته «میلاد درویش» در اختیار «سودویند» قرار گرفته که در پی میخوانید.
در اردیبهشت ۱۳۹۱ که استاد «پرویز شهریاری» (ریاضیدان عدالتخواه) با همه خوبیهایش تنهایمان گذاشت، ما شاگردانش همپیمان شدیم که حداقل تا سی سال، دوم آذر را به مناسبت زادروزش به جشن بنشینیم؛ بلکه نسل بعدی را از خصایل بینظیر معلمی مهربان آگاه کنیم. معلمی که زاده رنج و برخاسته از طبقه کارگر بود و تا واپسین دم برای کارگران کوشید و در پی راهی برای التیام رنج انسانها بود و هرگز با وجود ناملایمات دست از راهش نکشید.
در نوجوانی کتابی به نام «ستاره اعداد» از «سید علی صالحی» خوانده بودم که درباره استاد «شهریاری» تالیف کرده بود و گفتوگویی شاعرانه با وی داشت. در این کتاب کاک «علی» از استاد میپرسد: «آقای شهریاری، شما با این سیمای انسانی در طول سالها شاگردان بسیاری تربیت کردهاید، ولی هفت بار به زندان افتادهاید! چرا؟»
و استاد همان پاسخی را میدهد که در دوران دانشجویی در دهه بیست خورشیدی به بازجوی جوانش گفته بود: «من قول دادهام... من به همه محرومین قول دادهام که تا آن سوی مرگ هرگز در دفاع از حق محرومین آرام نگیرم...»
درباره این معلم ریاضی -که بیش از چهار صد جلد کتاب در زمینههای ریاضیات، فلسفه، تاریخ و ادبیات، ترجمه و تالیف دارد- بسیار گفتهام و بسیار خواهم گفت. در دوره دانشآموزی نیز فیلمی مستند به نام «فانوس گلستان» از زندگی معلم مهربانم تهیه کردم و تا حد توانم کوشیدم تا چهره انسانی ایشان را به همنسلانم نمایان کنم؛ نسلی که از بدو تولد با محرومیت از دسترسی به امکان آگاهی مواجه بودهاند.
پس از درگذشت استاد گمان میکردم که دیگر افرادی چون او را نخواهم دید. مگر ممکن است معلمی را بیابم که علیرغم محرومیت و تنگدستی به فکر گرفتاری سایرین نیز باشد و هزینههای بازداشت و تعقیب را به جان بخرد و نامهربانی ببیند و دلسرد نشود و همچنان پرامید در سختترین شرایط به راهش ادامه دهد!؟
امروز میخواهم دوم آذر را بهانهای برای شناساندن شهریاریهایی کنم که گویا مثل خود پرویز در گمنامی خواهند ماند، ولی تاثیراتی که از خود به جا میگذارند ماندگار و پیگیر و همگانی خواهد بود.
امروز در هشتاد و نهمین زادروز استاد «پرویز شهریاری» به یاد رفیق مبارز و مهربانم «اسماعیل عبدی» افتادهام که چه با شکوه به عنوان یک معلم ریاضی در نواحی محروم در اطراف تهران تدریس میکرد و زندگیاش را وقف شاگردانش کرده بود و مثل «شهریاری» معتقد بود: «تا زمانی که معلمین به حقشان نرسند، شاهد هیچ پیشرفت فرهنگی در کشور نخواهیم بود.»
«پرویز شهریاری» در یک خانواده تهیدست زرتشتی در محله فقیرنشین «دولتخانه کرمان» زاده شد و از کودکی مجبور به انجام کارهای طاقتفرسایی نظیر بنایی، گاوچرانی، سفالگری، خارکنی، آجرپزی، راه آهن و... بود و بعدها که تحصیلات عالیه را در تهران گذراند و بیش از شصت سال در کسوت معلم ریاضی بود تا پایان عمر، تلاش برای پایان دادن رنج طبقه محروم را رها نکرد و البته هجمه گزمهها نیز تا پایان عمرش او را رها نکرد!
«اسماعیل عبدی» معلم ریاضی که در دبیرستانهای «اسلامشهر» در حومه «تهران» تدریس میکرد و شاگردانش به او عشق میورزیدند و هرگاه که برای تجهیز مدرسهای در مناطق محروم میرفتیم کمکهای مردمی را برای تحقق این امر، جمعآوری میکرد و معتقد بود که یک معلم باید در سطح اجتماع، موثر واقع شود و نباید حیطه فعالیتش را در سطح کلاس و مدرسه محدود کند.
«اسماعیل» را از سالهای دهه هشتاد خورشیدی میشناسم که در جریان اعتراضات صنفی معلمین از اواخر دولت «خاتمی»، جانانه به آگاهیرسانی پرداخت و هزینهها داد و بازداشتهای مکرر نتوانستند قامت اندیشه بیپروایش را خم کنند و باز سرافرازانه برای بهبود وضعیت سیستم آموزشی در ایران کوشش میکرد.
به یاد دارم که پس از یکی از دستگیریهایش که مخفیانه صورت گرفت، تا بیست روز کاملا از او بیخبر بودیم و اجازه تماس نداشت و هیچ اطلاعی از «اسماعیل» به خانوادهاش نمیدادند؛ اما پس از آزادی مثل همیشه، لبخند به لب داشت و فعالیتهای مدنی و صنفیاش را مثل گذشته ادامه میداد.
یکی از دفعاتی که به مدرسهاش در «اسلامشهر» رفته بودم، لبخندهای همیشگیاش لعابی از اندوه داشت، دلیل را پرسیدم، گفت: «یکی از شاگردانم شهریه مدرسه را ندارد و مسوولین هر روز او را بابت این مساله، تحقیر میکنند در حالی که اصل سیام قانون اساسی ایران، تحصیل را رایگان اعلام کرده»؛ و البته خودش شهریه شاگردش را پرداخت تا غرور آن دانشآموز نوجوان بیش از این، جریحهدار نشود.
هربار که از بازداشت بازمیگشتم به استقبالم میآمد و دسته گلی را برایم میآورد و امید میداد که «راه ما، روشن است.»
در سال ۱۳۹۲ که دولت جدید با شعار «تدبیر و امید» به روی کار آمده بود، «اسماعیل» از مسوولین نظام خواست که رویه سرکوبگرانه دولت قبل را کنار بگذارند و به حقوق صنفی فرهنگیان توجه کنند.
اما «وزارت اطلاعات» دولت «روحانی» به جای رسیدگی به وضعیت معیشت معلمان، اقدام به احضار تلفنی و بازجویی غیرانسانی و بازداشت غیرقانونی فعالین صنفی کرد.
در دیماه ۱۳۹۲ که حاکمیت سالها مانع از تشکیل مجمع عمومی «کانون صنفی معلمان ایران» و سایر سندیکاهای کارگری ایران شده بود، «اسماعیل عبدی» با رای اکثریت معلمان به سمت دبیرکل «کانون صنفی معلمان ایران» انتخاب میشود تا وی شجاعت، آگاهسازی، دگراندیشی، عدالتجویی، آزادیخواهیاش را در مرتبه جدیدی از فعالیتهایش پیگیری کند.
تشکیل «شورای هماهنگی تشکلهای صنفی فرهنگیان سراسر کشور» در شهریور ۱۳۹۳ در «تهران» که کار بینظیر و بیسابقهای در تاریخ سندیکالیسم در ایران بود، از جمله اقدامات مصرانه «اسماعیل» و رفقایش در کانون بود که موجب شد تا فعالین صنفی معلمین از شهرهای مختلف به طور یکپارچه با یکدیگر در ارتباط باشند و درباره نحوه بیان مطالباتشان به بحث و تبادل نظر بپردازند.
در این مراسم «علی اکبر باغانی» معلم تاریخ و دبیرکل پیشین «کانون صنفی معلمان» در حضور معاون «وزارت آموزش و پرورش» بازداشتهای بیرحمانهاش را شرح داد که «بازجو علوی در اردیبهشت ۱۳۸۹ وقتی که فرزاد کمانگر را اعدام کرده بود به سلولم آمد و گفت فرزادتان را کشتیم حساب کار دستتان بیاید!»
از رشادتهای معلمان در این جلسه که در روزهای نوزدهم و بیستم شهریور ۱۳۹۳ برگزار شد، به مدت چهارده ساعت فیلم، ضبط کردیم و در اختیار کلیه فعالین صنفی ایران قرار دادیم تا آن روزهای تاریخی ثبت شود و چه افتخاری که «اسماعیل عبدی» پوشش تصویری کل مراسم را به حقیر سپرده بود.
مسوولین «آموزش و پرورش» وعده دادند که وضعیت معیشت معلمین را بهبود دهند و به بازداشت و تبعید و تعلیق معلمان پایان دهند؛ مقولهای که خیلی زود به همگان اثبات شد که دروغی بیش نبوده است.
در تجمع دهم اسفند ۱۳۹۳ که مسوول تبلیغات و طراحی بنرهای «تجمع سکوت فرهنگیان» در روبروی ساختمان «مجلس» بودم در همان تجمع در «میدان بهارستان تهران» با ضرب و شتم بازداشت شدم. وقتی مرا با باتوم و شوکر، کشانکشان میبردند، «اسماعیل عبدی» دلاورانه به کمکم آمد و البته او را نیز در مقابل چشمانم به شدت کتک زدند.
چندی نگذشت که «علی اکبر باغانی» (دبیرکل پیشین کانون صنفی معلمان) و «علیرضا هاشمی» (دبیرکل سازمان معلمان) را در محل کارشان بازداشت و روانه زندان کردند و تعدد و تکرر احضارهای «اسماعیل عبدی» و سایر اعضای کانون شدت گرفت. اما در پی نارضایتی عمومی از وضعیت «آموزش و پرورش»، اعتراضات معلمین نیز شدت گرفت به گونهای که علیرغم تهدیدات «وزارت اطلاعات» دولت «روحانی» چندین تجمع در آستانه «روز جهانی کارگر» در سال ۱۳۹۴ برگزار شد که به بازداشت جمعی از معلمین و حامیان معلمین منجر شد.
مطابق معمول که مرا برای بازجویی احضار میکردند، خواستند که استعفای دستهجمعی بدهیم. «محمود بهشتی لنگرودی» (سخنگوی کانون صنفی معلمان و از موسسان این تشکل) و «اسماعیل عبدی» (دبیرکل کانون صنفی معلمان) برای استمرار راه تشکل متبوعشان استعفا دادند که از سوی هیات مدیره پذیرفته نشد.
سرکوب ادامه داشت تا اینکه در ششم تیر ۱۳۹۴، پس از اینکه «اسماعیل» قصد سخنرانی در «کنگره بینالمللی معلمان در ارمنستان» را داشت، در مرز به «تهران» بازگردانده شد و تلفنی به «دادسرای اوین» احضارش کردند و هفتاد و دو تن از رفقایش در کانونهای صنفی تا درب «اوین» همراهیاش کردند و بعد از بازداشتش در همان محل، دست به تجمع زدند.
«اسماعیل عبدی» که در دولت «احمدینژاد» به نُه سال و نیم حبس تعلیقی محکوم شده بود و در دولت «روحانی» با شکایت «وزارت اطلاعات» به اجرا گذاشته شد و نیز برای اتهامات جدیدش مواخذه شد.
سی و یکم تیرماه امسال، معلمان از شهرهای سراسر کشور در «میدان بهارستان» گرد آمدند تا به بازداشت «اسماعیل عبدی» و سایر معلمان اعتراض کنند که منجر به بازداشت دویست و پنجاه نفر از تجمعکنندگان شد.
چندی بعد که شبانه در منزلم بازداشت شدم، پس از طی مراحل بازجویی در سلولهای انفرادی «بازداشتگاه وزارت اطلاعات» موسوم به «بند ۲۰۹»، یکی از اتهاماتم را «ارتباط با اسماعیل عبدی» عنوان کردند!
وقتی به بند هشتم منتقل شدم، بسیاری از دوستانم از جمله معلمین را در آنجا دیدم که به استقبالم آمدند و برایم لباس و لیوان و ظرف غذا آوردند و روحیه دادند که حتی لحظهای حس غربت زندان به سراغم نیاید.
هربار که به زندان میرفتم سایر زندانیان سیاسی که از قبل، آنجا بودند چنان محبت میکردند که گویی معنای مهربانی را برایم هجی میکردند...
در بند هشتم «زندان اوین» با دوستانم از «کانون صنفی معلمان» همچون «اسماعیل عبدی»، «محمدرضا نیکنژاد»، «مهدی بهلولی»، «علیرضا هاشمی» و «محمود بهشتی لنگرودی» مواجه شدم که برخی از آنها بعد از من بازداشت شده بودند.
یکبار در سالن ملاقات به این بهانه که مادر پیرم با «اسماعیل عبدی» صحبت کرده بود من و «اسماعیل» را به شدت استنطاق کردند.
«اسماعیل» مثل قبل، هر لحظه لبخند به لب داشت و پرامید و استوار، راضی از راهی که رفته هنوز سرشار از شوق آموختن بود و هر صبح که از خواب برمیخواست بعد از ورزش، به یادگیری زبانهای تُرکی، انگلیسی و فرانسوی از همبندانش میپرداخت و خودش که علاوه بر معلمی ریاضیات، مربی ممتاز شطرنج نیز بود ریاضیات و شطرنج را به همبندانش آموزش میداد.
بند هشتم، بند اتباع خارجی بود که اکثرا سیاهپوستان آفریقایی بودند و معدود زندانیان بومیاش، سیاسیها بودند که حکومت ایران از آنها به عنوان «زندانیان امنیتی» یاد میکند.
«اسماعیل» به نوجوانان خارجی امید و انگیزه برای زیستن و آموختن میداد و به من میگفت برای زندانیانی که روحیهشان را میبازند نگران است.
هرگاه در هواخوری مینشستیم و صحبت میکردیم، تاکید داشت که راه روشن معلمان باید تداوم یابد و بدون هراس میبایست به پیش رفت؛ چرا که مستبدین از جنبش کارگری ایران وحشت دارند.
یکبار به شوخی به من گفت: «میلاد یکی از اتهاماتم ارتباط با توست و الان که با هم در زندان قدم میزنیم و دوربینهای مدار بسته ما را میبینند این اتهام، اثبات میشود.»
«اسماعیل عبدی» به حق ثابت کرد که چگونه باید حرکت کرد و هزینه داد و احقاق حقوق کرد و ایستاد و پرامید بود و در سختیها پرامید ماند و ادامه داد و از هیچ چیز نترسید چون حق با ماست...
اصرار داشت که فیلم مستندی که از سالها قبل درباره سندیکاهای کارگری در ایران شروع کرده بودم را به پایان برسانم.
دوم آذر پارسال با «اسماعیل» و چند نفر از دوستانم به مزار دکتر «پرویز شهریاری» رفته بودیم و از نهال زیتون و لوح یادبود فلزی که برای استادم در کنار مزارش ساخته بودم و نصب کرده بودم پردهبرداری کردیم. روی لوح چنین نوشتهایم؛
«معلم مهربان،
درسهایی که به ما یاد دادهای روشنگر راهمان شده است.
در کارهایت آنچنان زندهای که گویی هنوز اشاره به چیستا میکنی، اما نمیدانیم که چقدر دلتنگ دیدار با لبخندهایت خواهیم شد...
...این نهال زیتون را در کنار مزارت کاشتیم تا آنها که قرار است در آینده شاگردت شوند و از دانشت بیاموزند؛ بدانند که یک عمر، رزمیدی و رنجیدی تا زندگی را با انسان، آشتی دهی.
سپاس معلم
بدرود شهریاری»
میلاد درویش
مستندساز، فعال کارگری و عضو افتخاری کانون صنفی معلمان ایران
ترکیه - دوم آذرماه ۱۳۹۴