فیلم دوشنبه های اعتراضی با عنوان ای یارم بیا مقابل لاستیک دنا نوزدهم آبان نود و چهار- تهران


یک: دیروز که دوشنبه بود، از دو طرفِ دعوا در جلوی ساختمان دزدیده شده ی " دنا "، ما چند نفر بودیم اما دزدان دنا 
نبودند. ما به اعتراض در آنجا ایستاده بودیم، اما دزدان در خانه های گرم خود غلت می زدند و حضرتِ سپاه نیز امنیت شان را تأمین می کرد که مبادا یکی زنگ درِ خانه هایشان را بصدا در آورد و وقتی می پرسند: کیه؟ بگوید: مردم. و باز وقتی می پرسند: با کی کار داری؟ بگوید: با دزدان و تباه کنندگان مملکتم. و احتمالاً جواب بشنود: باش تا علف زیر پات سبز بشه. 
دیروز هوا کمی سرد بود و باران می بارید. از دکتر ملکی که هفته ی گذشته در همینجا سخت از سرما می لرزید پرسیدم: امروز که خوب لباس پوشیده اید؟ گفت: من هرچه لباس داشته ام پوشیده ام. راست می گفت پیرمرد. کمی پف کرده بود اندامش. 

دو: یک رهگذر عبوس و دولتی آمد و نگاهی غضبناک به جمع ما کرد و بعد از کلی بحث پرهیجان، رو به من گفت: اگر یک دلیل برای من بیاوری که حق با توست، در کنار تو می ایستم. مادر سعید زینالی را نشانش دادم و گفتم: نوشته ای را که این بانو در دست دارد بخوان. و گفتم: همین یک دلیل برای اعتراض یک ملت کافی است. بحث با اینجور آدم ها که خودشان بر ذهن شان قفل بسته اند بی فایده است. می دانستم وی بلافاصله برخواهد گشت به جای نخست. نوشته را که خواند، گفت: خب که چی؟ گفتم: هیچی، بفرمایید دیرتان نشود یک وقت؟!

سه: حضور مأموران چشمگیربود. عده ای مأمور هیکلی از دور مراقب ما بودند. خیال درگیری با ما نداشتند. شاید آنجا بودند تا از درگیری های احتمالی جلو بگیرند. یک جوان تازه وارد آمد با مقوایی در دست. این جوان برای بار نخست بود که به جمع ما می پیوست. در فیلمی که تقدیمتان کرده ام، صحبت های من و این جوان هست. خوش آمدش گفتم و یاد آوری اش کردم که: ببین پسرم، ماها که اینجا هستیم از هر پیشامدی استقبال می کنیم. شما که اینجا هستی باید بدانی ممکن است اگر دانشجو باشی ستاره دارت کنند و اگر کارمند باشی اخراجت کنند. محکم در آمد که: اخراجم کرده اند. و نشان داد که پای کار است و از هیچ نمی ترسد. 

این جوان رفت زیر چتر یکی و بر مقوایش شعاری از " لیبرتی" نوشت و بلافاصله نیز گوشی اش را داد دست یکی دیگر تا از وی و شعارش عکس بگیرد. مأموران حساس شدند. من و دکتر ملکی معمولاً مراقب شعارها و نوشته ها هستیم و اجازه نمی دهیم یک حرکت ناشیانه یا مغرضانه باعث کدورت و درگیری شود. من شخصاً اما ندیده بودم این جوان چه بر مقوایش نوشته. وگرنه مانعش می شدم. وقتی متوجه شدم که یکی از مأموران جلو آمد و این جوان را به کناری خواند و چند نفری با زور او را بداخل اتومبیل شان انداختند و در حالی که جوان فریاد می زد: کمک، بردندش. 

چهار: پیربانوی " جمع مستان" می خروشید و آرام نداشت. او نیز مثل دکتر ملکی جلوی صف معترضان حرکت می کرد و داد می زد: ای مردم، بیدار شوید. ما اینجا هستیم تا حجت را بر دزدان تمام کنیم. و یا به جمع دوستان می گفت: ما شما را با خون دل در اینجا گرد آورده ایم. مبادا خیال کنید مفت و مجانی این جمع شکل گرفته؟ یا به شوخی می گفت: من می خواهم بروم کردستان اسلحه بخرم بیاورم یک به یک این نابکاران را سقط بکنم. با همان لحنی که او می شوخید، به وی گفتم: ما اما دست به اسلحه نمی بریم. که او گفت: من می برم. دکتر ملکی بر این شوخی دو جانبه نکته ای درست افزود. این که: طبق مفاد بیانیه جهانی حقوق بشر، راه بر مردمی که هیچ چاره ای ندارند و حاکمان همه ی راههای مصالمت را به رویشان بسته اند، باز است و می توانند بهر طریقی حق خود را از حاکمان بستانند. 

پنج: شاگردان آقای طاهری از فرصت دنا و اوین، چه نیک بهره می برند برای مطرح کردن اسم استادشان. سابقاً اگر مأموران عکس و نوشته ای از طاهری را بر نمی تافتند و هرجور شده شعارها و عکس هایش را جمع می کردند، یک چند باری است که حساسیتی به عکس و اسم طاهری ندارند. من احترام ویژه ای برای مردان و زنانی قائلم که برای رهایی استادشان تن به هر مخاطره ای می سپرند و از هیچ پیشامدی هراس ندارند. این پایداری، نشان از تأثیر ژرفی است که طاهری بر شاگردانش نهاده و زلف اینان را به زلف خود گره زده. این نه دستاورد کمی است. من در میان شاگردان آقای طاهری، ندیدم مرد و زنی را که از چارچوب های اخلاقی خارج باشند. هر چه دیده ام جز درستی و انصاف و ادب نبوده. گرچه آقای طاهری از نگاه خود من نیز یک شهروند بی جرم و بی گناه است که بی دلیل زندانی است و ما برای آزادی همه ی زندانیان است که به آب و آتش زده ایم این روزها. 

شش: بانویی آمد شاید هفتاد ساله. این بانو از همان ابتدا سرشار از غریو و فریاد بود. نخست باری بود که وی را می دیدم. او به اجازه ی کسی محتاج نبود. کل فضا را در اختیار گرفته بود و فریاد می کشید و سخت بر دزدان و ظالمان می تازید و گاه فحشی نیز نثارشان می کرد. این بانو، از شاگردان آقای طاهری بود که فریادهایش و فحش های گاه به گاهش، دیگر شاگردان آقای طاهری را به تکاپو در انداخت که: در قاموس ما فحش و الفاظ رکیک نیست و ما هرگز به فاز منفی ورود نمی کنیم. این بانو اما کار خودش را می کرد و خیال نداشت صدای اعتراضش را فرو بکشد. بخش های حساسی از فیلم تقدیمی مرا فریادهای این بانو آراسته. این فیلم را ببینید که اگر نبینید من از شما به خودتان شکایت می برم حتماً. در این فیلم، یکجا دکتر ملکی زیر آواز می زند که: ای یارم بیا دلدارم بیا. که البته یارش را به "آزادی" ربط می دهد. 

هفت: مرد جوان رهگذری آمد و گفت: فایده ندارد این کارها. شما نمی دانید با چه اعجوبه هایی طرفید. و گفت: این ملاها مگر دست از قدرت می کشند؟ مگر می شود لقمه را از دهان ملا بیرون کشید؟ ملاها چرا سپاه پاسداران را منحل نمی کنند؟ سپاه پاسداران حکم گارد ویژه را دارد برای ملایان. به وی گفتم: اینها را همه می دانیم. و گفتم: تفاوت ما که در اینجا به اعتراض ایستاده ایم با شما که می بینی و می گذری، در این است که شما همان لقمه را دو دستی تقدیم ملایان می کنی، ما اما نه، به زور از دستمان بیرون می کشند. شاید بگویی خروجیِ این دو رویکرد یکی است. که می گویم: بله خروجیِ این دو رویکرد یکی است. با این تفاوت که ما اجازه نمی دهیم حیثیت درونی مان بخسبد. و گفتم: نیاید روزی که یک مردم، هم از بیرون در عذاب باشند هم از درون. و گفتم: ما لااقل به عذاب وجدان دچار نیستیم. وای به حال مردمی که وجدان و استعدادهای انسانی شان را خود بخواب برده باشند. تلاش ما این است که به مردم بگوییم: مبادا با دیدن شقاوت های سپاه و بیت رهبری و هجوم ملایان به هرکجا، به بی تفاوتی در افتید؟

محمد نوری زاد 
نوزدهم آبان نود و چهار- تهران