نمی دانم اگر علی دهباشی نبود چطور می خواستیم از اینهمه بزرگانی که او برای ایشان مجلس بزرگداشت فراهم کرده قدردانی کنیم. به احتمال نمی کردیم. یا نمی کردند. پوری سلطانی و بسیاری دیگر از نجبای ایرانی، بعد از انقلاب در آشوب نوکیسگان گم شدند. امروز به برکت وجود دهباشی و کسانی که از فعالیتهای او حمایت می کنند هنوز می توان نامی و یادی نیک از بزرگان این مرز و بوم شنید. پوری سلطانی دیروز از جهان رفت و برای یاد کردن از او هیچ بهتر از
بازخوانی آنچه دیگر صاحب قلمان و کتابدوستان و دانشوران در حق او گفته اند نیست. گزیده ای از آنچه در مجلس بزرگداشت پوری سلطانی در خرداد ماه گذشت را می خوانید. – م.ج
بازخوانی آنچه دیگر صاحب قلمان و کتابدوستان و دانشوران در حق او گفته اند نیست. گزیده ای از آنچه در مجلس بزرگداشت پوری سلطانی در خرداد ماه گذشت را می خوانید. – م.ج
سیدعبدالله انوار:
درباره بانوی فرهیخته و کتابدار والامقام ایران سرکار خانم پوری سلطانی اگر قلم شکستهام یاری بیان یک از صد محسنات ایشان برآید، از این قلم بیحد شکرگزار خواهم بود. چه آن توانسته است برای این شکستهقلم در این پایان عمر از این دریای حسن دُریابی کند و برای نویسنده فقیر و مسکین آن زکاتی فراهم آورد.
بهواقع این بانوی والامرتبه مَلَکی است در بین آدمیان و همین تلبس به لباس آدمی است که فلک سنگ جفا را با بیرحمی هر چه تمامتر تا آنجا که توان داشته بر سر او کوبیده است و فقط همین خصلت فرشتگی اوست که توانسته او را در برابر این جفای اهریمنانه فلک بایستاند و او بدون شکوهای این رنجها را صبورانه تحمل کند و گذشت عمر را با بهترین انیس یعنی کتاب و کارهای راجع به کتاب همراه نماید.
او در عنفوان جوانی و هنوز سه ماه از زندگی مشترک با همسرش نگذشته بود که شاهد شهادت همسر نویسنده نیکاندیش خود، زندهیاد مرتضی کیوان، بهوسیله ستمکاران وقت شد. شهادتی که نهتنها ضربه شدید به پیکر زندگی این بانوی مفخم زد بلکه ضربهای سخت بر پیکر هنر نویسندگی این مُلک نیز پرداخت. چه مرحوم کیوان از نویسندگان خوشقلم ادب فارسی بهشمار میآمد.
خانم سلطانی چون با این شهادت ناهنجار مواجه شد، بر این رفت که دست به کاری یازد که خواست شوی شهیدش را نیز همراه داشته باشد. پس آن را در کار کتابخانه و کتابداری دید. بالنتیجه به آموزش فنّ جدید کتابداری نو پرداخت و با این پردازش از جمله افرادی گردید که فنّ جدید کتابداری را به کتابخانههای ایران برد.
او از سویی به تربیت کتابدار پرداخت و از سوی دیگر دست به انتشار نشریاتی در این فن یازید که کارستانی در فن کتابداری آن هم در درجه بالا بود. باید به نشریات او در فنّ کتابداری رجوع کرد تا متوجه شد این نوشتهها چه معضلاتی را از پیش پای کتابداران برداشته است. زیرا کتابخانههای ایران قبل از ورود این کتابداران نوآموخته و متخصص جز مخزن توده کتاب چیز دیگری نبود و خبر از وصف کتاب و نظم آن به بهترین نظم برای دسترس قرار دادن طالب کتاب نداشت.
کتابدار قدیم را هیچگاه سروکار با نشر انبوهی کتاب و حرکت پیچیده این توده انبوه در کتابخانه نبود و بههیچ روی بر این اندیشه نمیرفت که چگونه به وصف کتاب و طبقهبندی آن پردازد تا آن در اسرع وقت و از اسهل طریق رفع نیاز طالب کتاب کند. در حد نهایی اگر به توصیف و طبقهبندی کتاب دست میزد کارش چون کتاب کشفالظنون میشد. زیرا کتابدار قدیم با نشری از کتاب آشنا بود که در سال نسخه یا نسخی از کتاب به مخزن میرسانید که بهوسیله کاتب یا کاتبانی عرضه میشد که کار هر یک از دیگری با سلیقه کاتبانش متمایز میگردید. او هیچگاه مواجه با نشری نمیشد که در ساعتی بهوسیله ماشینهای محیرالعقول چاپی صدها نسخه از کتابی متبّع از یک نحوه کتابت عرضه میشدند. مسلّم و مسجّل است توصیف و طبقهبندی کتابهای عرضهشده در زمینههای مختلف دانشهای بشری امروز از طریق کتابداران جدید با توصیف کتب و عرضه و طبقهبندی آنها از دانش محدود زمان گذشته بشری بهوسیله کتابداران قدیم اختلاف را از زمین تا آسمان دارد. تا کتابدار در کتابخانههای جدید نباشید و با این انبوه در کمیت و با اختلاف انبوهتر در کیفیات کتب سر و کار پیدا نکنید متوجه نخواهید شد سرکار خانم سلطانی و نظائر ایشان با چه معضلاتی سر و کار داشته و در گشودن گرههای فروبسته آنها چه موفقیتهایی نیز داشتهاند.
نوش آفرین انصاری:
همواره از اینکه در طول زندگی، با دو بانوی بزرگوار که به این سرزمین خدمتهای بسیار کردهاند نزدیک بودهام، برخود بالیدهام. در سال ۱۳۴۲، با توران میرهادی و در سال ۱۳۴۵، با پوری سلطانی آشنا شدم و با هر دوی آنها، که یکی در حوزۀ تعلیم و تربیت و دیگری در حوزۀ کتابداری و اطلاعرسانی برگردن ایران و ایرانی حق دارند، ارتباط نزدیک داشته و دارم.در طول دهههای گذشته، ساعتهای بسیاری را در باب مسائل گوناگون عمومی و خصوصی باهم سخن گفته و تبادل تجربه کردهایم؛ و بسیار پیش آمد که من در حضور یکی از این دو به دیگری فکر کردم و پیامآور حس نزدیکی و دوستی این دو نسبت به هم بودم. در این چند دقیقه، به تعدادی از موارد تشابه این دو دوست گرانقدر اشاره میکنم.
– هر دو ایران و فرهنگ ایرانی را بسیار گرامی میدارند.
– هر دو غرب و فرهنگ غربی را بهخوبی میشناسند.
– هر دو مدیرانی لایق، تأثیرگذار و انسانسازند.
– هر دو به فرهنگ مشارکت اعتقاد دارند و همکاران بسیاری را در این راه آموزش دادهاند.
– شخصیت نافذ و تأثیرگذار هر دو زندگی افراد زیادی را تغییر داده است.
– سبک نوشتار هر دو روشن، صریح و بدون پیرایه است. مقالههای خانم سلطانی درکتاب فرصت حضور (۱۳۸۳) و نوشتههای خانم میرهادی در باب فرهنگنامۀ کودکان و نوجوانان نمونههای بارز تسلط و احترام این دو نسبت به موضوع و به خواننده است.
– هردو سرپرستی کارهای سترگ و دشوار را که از دیگران برنمیآمد انتخاب کردند. از آن جمله میتوان به سرعنوانهای موضوعی فارسی، گسترشهای ردهبندی و مستندسازیها در مورد خانم سلطانی و فرهنگنامۀ کودکان و نوجوانان در مورد خانم میرهادی اشاره کرد.
– هر دو با اراده، پشتکار و خستگیناپذیری باورنکردنی در حل مشکلات و نیل به هدف پایداری و راهگشایی میکنند.
– پایبندی هر دو نسبت به رعایت اخلاق فردی و اجتماعی زبانزد خاص و عام است.
– زمانی که در محل کار حاضر میشدند، چهرهشان همواره گشاده و در اتاقهایشان بهروی همه باز بود تا دستگیر نیازها و حلال مشکلات گوناگون جامعه باشند.
– هر دو جامعۀ مدنی و کار اجتماعی داوطلبانه را باور دارند. نمونۀ بارز آن فعالیت پنجاهوسهسالۀ خانم میرهادی در شورای کتاب کودک و فعالیت خانم سلطانی طی سالهای طولانی در انجمن کتابداران ایران است.
– هر دو در زندگی با غمهای بزرگ زیستند، بهتعبیری غم را رام و آن عزیزان ازدستهرفته را در زندگی با خود همراه کردند.
سخن خود را با ذکر خاطرهای که نشاندهندۀ ذرهای از عشق خانم سلطانی به حرفه است به پایان میبرم: چندین سال پیش، زمانی که قرار شد مرکز خدمات کتابداری به کتابخانۀ ملّی بپیوندد و با حضور کارشناسان خود این نهاد مهم فرهنگی را استوارتر کند، کتابداران مرکز از ساختمان نبش خیابان فلسطین (ساختمان رستم گیو / فجر) به ساختمان سیتیر کوچ کردند. سری به آنجا زدم تا از حال و روزشان خبر بگیرم. چه غوغایی از کتاب و قفسههای از همه شکل و رنگ! تعدادی از عزیزان که امروز هم در این جلسه حضور دارند بالای نردبان گردگیری میکردند و کتاب میگذاشتند، برخی هم با روپوش کار و ماسک کتاب حمل میکردند. در این میان پوریخانم را دیدم، رهبر این حادثۀ بزرگ! بهراستی شاید هیچکس در ایران بیشتر از او دربارۀ اهمیت کتابخانۀ ملّی فکر نکرده، نگفته و ننوشته باشد.
دعا میکنم که روزی قدر خانم پوری سلطانی را بهدرستی بشناسیم که این کار با تندیس و مجلس چندان میسر نمیشود. تنها راه، تولید و انتشار اطلاعات دربارۀ زندگی و دیدگاههای ایشان از یکسو و استفاده از آثار تولیدشده از سوی دیگر است. آنان که سکاندار کشتی فرهنگی این سرزمین خواهند شد باید سازندگان پیشین حرفه را بشناسند. بهنظرم میتوان از دانشگاه آغاز کرد، چرا نباید درس یا درسهایی در حوزۀ «پیشکسوتشناسی» یا تاریخ معاصر کتابداری و اطلاعرسانی در ایران تدریس شود؟ بیگمان نوشتن پایاننامه یا انجام پژوهش دربارۀ اندیشۀ برخی شخصیتهای معاصر از جمله خانم سلطانی میتواند بسیار مفید و راهگشا باشد.
بهاءالدین خرمشاهی:
در این نوبهار، دلخوشی خویشان، دوستان و سپاهی از شاگردان استاد بزرگ و پایهگذار کتابداری علمی و امروزین ایران، عافیت و سلامتیابی سرکار خانم پوراندخت سلطانی شیرازی است.
نزدیک به نیم قرن از آغاز خدمات علمی آموزشی ـ پژوهشی این مهربانوی بزرگ میگذرد. امروزه شاگردان دورههای اولیه تدریس او اغلب خود استادان رشته کتابداری هستند. دهها متن مرجع کتابداری یا مستقیماً یا با همکاری یا رهنمایی او تدوین و تألیف یافته و کتابهای علمی امروز ما را همتراز پیشرفتهترین کشورهای جهان ساخته است:
فهرست مستند مشاهیر،
فهرست عظیم سرعنوانهای موضوعی دوزبانی،
دانشنامه کتابداری،
دایرهالمعارف کتابداری،
گسترش ردهبندی دیویی،
ترجمه ردهبندی دهدهی دیویی،
قواعد فهرستنویسی آنگلوآمریکن،
گسترش بخش مربوط به اسلام و ایران، ردهبندی کتابخانه کنگره،
گسترش ردهبندی فلسفه اسلامی/ ایرانی،
گسترش ردهبندی ادبیات فارسی،
راهنمای مجلات ایران
و شاید ده متن اساسی یا تأسیسی دیگر، که هیچیک از آنها در زمانی که بنده و کامران فانی در دوره کارشناسی ارشد گروه کتابداری دانشکده علوم تربیتی دانشگاه تهران، در چهل و چند سال پیش، یعنی سالهای اولیه دهه ۱۳۵۰ در محضر خانم سلطانی، خانم دکتر نوشافرین انصاری (مدیر شورای کتاب کودک و از سرپرستان فرهنگنامه کودکان و نوجوانان) و دکتر علی سینایی و چند استاد خارجی درس میخواندیم، تدوین و طبع نیافته بود، و تدوین بعضی از آنها ـ بهویژه فهرست سرعنوانهای موضوعی ـ بیش از دو دهه زمان برده است.
بیش از چهل سال سختکوشی و آهسته و پیوسته کاری این استاد بزرگ و گروهی اندکشمار اما کاری و کارا از همکاران ایشان، ابتدا در مرکز خدمات کتابداری و سپس کتابخانه ملی، کتابداری ایران را به طرز علمی به طراز جهانی رسانده است. ناگفته نماند که تأسیس انجمن کتابداران ایران و نشریهاش و گسترش آموزش عالی کتابداری در کشورمان از سطح کاردانی، کارشناسی، کارشناسی ارشد تا دکترا نیز حاصل همت عالی و حمایت متعالی ایشان بوده است. و حتماً در دیجیتالسازی کتابخانه و مرکز اسناد ملی ایران هم مشورت و همکاری داشتهاند.
در سطح جهان هم اینهمه کارایی و کوشایی نادر است. ایشان یک اثر معروف غیرکتابداری هم دارند، یعنی ترجمه هنر عشق ورزیدن، اثر اریک فروم که به حدود چاپ سیام رسیده است.
همکاران و دستیاران خانم سلطانی بسیارند، اگر بخواهم فقط از یکی نام ببرم کامران فانی است که خود از استادان پژوهشی و بی تعریف و تعارف بزرگترین و پرکارترین مرجعنگار سی و چند سال اخیر است. اگر از بزرگان دیگر نام نمیبرم، قصور و تقصیر از من است که پروای آن دارم که مبادا اسمی را از قلم بیندازم. و برای جبران این قصور در همینجا به انجمن کتابداران ایران پیشنهاد میکنم که «فرهنگ زندگینامه کتابداران» را طراحی و تدوین کنند. و در این راه تردید ندارم که از مشاوره عالی این استادان بزرگ: سرکار خانم سلطانی، و کامران فانی و همچنین از حمایت کارساز دکتر سیدرضا صالحی امیری ـ ریاست کتابخانه و سازمان اسناد ملی ایران ـ برخوردار خواهند شد.
کامران فانی:
آشنایی با استاد ارجمندم خانم پوری سلطانی، یکی از برجستهترین و اثرگذارترین چهرههای علمی و فرهنگی روزگار ما، بزرگترین رویداد زندگیم بود. در ۱۳۵۰ پس از فارغالتحصیل شدن از دانشکده ادبیات فارسی دانشگاه تهران تصمیم گرفتم برای ادامه تحصیل رشته کتابداری را انتخاب کنم و رشته الفت با کتاب را از دست ندهم. پس از قبولی در دانشکده کتابداری، در مرکز خدمات کتابداری که از مراکز جدیدالتأسیس وزارت علوم بود و بیشک بزرگترین نقش را در بهبود و گسترش علوم کتابداری و کتابخانههای ایران داشت استخدام شدم. در همانجا بود که نخستین بار از نزدیک با خانم سلطانی آشنا شدم، دیداری سرشار از لطف و محبت که تأثیری عمیق و ماندگار در من گذاشت. من از این بخت بلند برخوردار بودم که سالهای بسیار از نزدیکترین همکاران ایشان باشم، و بسیاری از این سالها در کنار او در یک اتاق، چه موهبتی بالاتر از این.
خانم سلطانی بیگمان در حوزه علم کتابداری و اطلاعرسانی شخصیتی یگانه و منحصربهفرد است. چه در ایران و چه در جهان شناختهشدهترین کتابدار ایرانی است. با ۵۰ سال حضور مداوم و مستمر توانست بیش از همه کتابداری نوین را در ایران بنیانگذاری کند، گسترش دهد و شکوفایی بخشد. گذر از کتابداری سنتی به کتابداری جدید، گذر از سنت به تجدد، در رشته علم کتابداری بسیار دیرتر از علوم دیگر آغاز شد. روشن بود که روش سنتی دیگر راه به جایی نمیبرد، ناگزیر از نوآوری است. در واقع تاریخ ۲۰۰ ساله اخیر ایران سرنوشت و سرگذشت پر فراز و نشیب دلسوختگانی است که میکوشیدند علیرغم گذشتهای پربار و غنی اما ناکارآمد، راهی تازه بیابند. این از بخت بلند کتابداری نوین ایران بود که خانم سلطانی با آن همت و پشتکار و پیگیری و عشق و ایثار شگفتانگیز در مرکز و کانون این گذار و گذر قرار داشت. اینگونه رویدادها فقط یک بار در تاریخ اتفاق میافتد و نظیری برای آن نمیتوان یافت. خانم سلطانی مجموعه مقالات کتابداری خود را فروتنانه «فرصت حضور» نام نهاده، ولی بواقع این «نعمت» حضور ایشان است که به دنیای کتابداری ارزانی شده بود.
خانم سلطانی در رشته ادبیات فارسی تحصیل کرده بود، مدتی هم در انگلستان، زبان و ادبیات انگلیسی خواند، چندی هم به فرا گفتن زبان «سریانی» پرداخت. به ایران برگشت و در سال ۱۳۴۴ در کتابخانه مرکزی کتابدار شد. تا اینجا هیچ اتفاق نوظهوری رخ نداده بود تا سال «معجزهآسای» ۱۳۴۷ پیش آمد. در این سال با کمی پیش و پس سه نهاد مهم به وجود آمد که سرنوشت کتابداری ایران را بکلی دگرگون کرد: گروه کتابداری دانشگاه تهران تأسیس شد. انجمن کتابداران ایران شکل گرفت و مرکز خدمات کتابداری آغاز به کار کرد. در آن سالها جز تعدادی معدود کتابدار تحصیلکرده دانشگاهدیده در خارج، کتابدار دانشآموخته دیگری نبود. هیچ متن کتابداری وجود نداشت، درواقع اثری از کتابداری نوین در ایران دیده نمیشد. البته در این میان کارهایی جستهگریخته به همت برخی کتابداران قدیمی انجام میگرفت که پاسخگوی نیازها نبود. بار اصلی این تحول و تغییر البته به دوش مرکز خدمات کتابداری بود که از امکانات بهتر و بیشتری برخوردار بود. در همینجا بود که خانم سلطانی به عنوان سرپرست گروه علمی مرکز خدمات کتابداری نقش اصلی و اساسی را بازی کرد و با مدیریتی کمنظیر و سرشار از عشق و ایثار مبانی کتابداری نوین ایران را پی افکند و به تدوین قواعد و علم کتابداری، بهویژه در حوزه فهرستنویسی کتابهای فارسی همت گماشت. در سال ۱۳۵۷ یعنی پس از گذشت ده سال، کتابداری نوین ایران به گفته استاد ایرج افشار «العشره الکامله» (دهه تمام به تعبیر قرآنی) شد و چهره امروزین به خود گرفت.
در ۱۳۶۰ مرکز خدمات کتابداری همراه با مدیر دلسوزش خانم سلطانی به درخواست خود به کتابخانه ملی پیوست که البته از اول هم جای واقعیش همانجا بود. کتابخانه ملی در تاریخ ۷۰ سالهاش فراز و فرودهای بسیاری دیده، بسیاری آمدند و دیر یا زود رفتند. به گذشته که مینگریم میبینیم چه زود گذشته، تنها یاد و خاطرهای از آن مانده که گاه مبهم و تار و گاه روشن و واضح به جای مانده است. سالهای قبل از انقلاب، کتابخانه ملی یک کتابخانه عمومی تقریباً فراموششده بود. چند سالی پس از انقلاب هم وضع مشخصی نداشت و چشمانداز تحولی بنیادین در آن به چشم نمیخورد. تا اینکه در دهه هفتاد اساسنامه جدید کتابخانه تصویب شد. برنامه ساختن بنای جدید کتابخانه ریخته شده بود و امید به آیندهای روشن هویدا گشت. کتابخانه ملی در آستانه یک تحول اساسی و دورانساز بود و اینهمه البته مدیون بانوی مشعلدار کتابداری نوین ایران، خانم سلطانی بود که در این میان نقش اصلی و اساسی را به عهده داشت. بنا بود یک عمر تجربیات ارزنده او به ثمر بنشیند. امری که اینک به شاگردانش سپرده شده بود تا راه او را دنبال کنند و در تحققش بکوشند.
توصیه او به آنان این است که: حرفهای که انتخاب میکنید با عشق و ایثار و دلبستگی به آن بپردازید. با تمام وجود، خود را وقف آن کنید. این دلبستگی بیشائبه و شورانگیز در سراسر زندگی خود او همواره جلوهگر بود و همین چهرهای چنین اثربخش و ماندگار از او ساخته است. هر رشتهای بهویژه در آغاز بهوجود آمدنش نیاز به شخصیتی اسطورهای دارد تا دیگران آن را الگو و اسوه خود قرار دهند و به آن اقتدا کنند. چهره امروز خانم سلطانی را اینک هالهای از تقدس فرا گرفته است. هالهای که حرمت و احترام میطلبد. من چنین برداشتی را بهویژه در میان کتابداران جوانی دیدهام که به دیدن او میآیند و شیفتهوار گرد او میچرخند. امروزه در دنیای الکترونیک، الکترونها مسؤول ثبت و ضبط دادهها و دانستنیها هستند. اما در پس پشت میلیاردها الکترون که شیفتهوار میچرخند ذهن انسان برنامهریز و برنامهنویس دارد که به آنها میآموزد چگونه کار کنند. در ایران در دنیای کتابداری این ذهن والای خانم سلطانی است که چنین نقشی بازی میکند.
هوشنگ ابتهاج (سایه):
پوری سلطانی برای من جان جانان است، یعنی مرتضی کیوان. از کیوان چه میتوانم بگویم. فقط چند نکته ظریف درباره وصیتنامهای است که از او به جا مانده. وقتی کیوان این وصیت نامه را مینوشت، از سرنوشت خود خبر داشت و میدانست چند ساعت دیگر نخواهد بود. اما در دستخط او هیچ ارتعاشی نمیبینیم. او که حتی عادت داشت وقت خواندن روزنامههای کیهان و اطلاعات غلطهای آنها را تصحیح میکرد، حتی تشدید «اما» را هم میگذاشت؛ این وصیتنامه را نیز طوری نوشته که انگار میخواهد نامهای معمولی بنویسد.
نکته دوم درباره این وصیتنامه نگرانی او نسبت به همسری است که هنوز بیش از دو سه ماه از ازدواجشان نمیگذرد. پوری سلطانی همیشه دردهای ماهانهای داشت که عذابش میداد و دکترها به او گفته بودند که پس از ازدواج خوب میشود و در اینجا مرتضی کیوان که نمیخواهد به همسر جوانش بگوید که پس از من ازدواج کن، چرا که خود را مالک او نمیداند که بخواهد چنین چیزی به او بگوید، با ظرافت میگوید: ”پوری جان فکری هم به حال دردهای ماهانهات بکن”.
و نکته سوم درباره تاریخ مرگ مرتضی است. در پایین این وصیتنامه تاریخ ۲۶ مهر ۱۳۳۳ آمده، اما وقتی کیوان این وصیت نامه را مینوشته به این نکته توجه که شب از نیمه گذشته و نخستین ساعات بامداد بیست و هفتم است.بنابراین تاریخ مرگ کیوان ۲۷ مهر ۱۳۳۳ است و نه ۲۶٫
اما مدام سنگ قبر کیوان را میشکستند و ما برای خود علامتی داشتیم تا نشانی از گور او داشته باشیم و بتوانیم بر سر گورش برویم. بعد آنجا را خراب کردند و جایش بوستان درست کردند و بعد هم بوستان را ویران کردند و جایش ساختمان ساختند. وقتی آن بوستان را ساختند من این شعر را روی بشقابی نوشتم و به پوری هدیه کردم :
ساحتِ گور تو سروستان شد
ای عزیز دلِ من
تو کدامین سروی.
و در این بخش از بخارا شماره ۱۰۶ و به عبارتی دویستمین شماره مجله بخارا رونمایی شد.
سرانجام نوبت به پوری سلطانی رسید تا با دوستداران خود سخن بگوید:
با سلام و عرض ادب خدمت اساتید محترم، بزرگان، نامآوران و دوستان عزیز حاضر در این جمع، چه آنها که از قبل میشناختم و چه آنها که افتخار آشناییشان را در این گردهمایی پیدا کردم. کاش میتوانستم خود را سرسوزنی سزاوار این همه مهربانی و لطف بدانم و جوابگوی محبتهایتان باشم. هرگز سخنران خوبی نبودهام و قصد هم ندارم وقت ارزشمند شما را با حرفهای تکراری بگیرم. ولی دلم میخواست بدانید که تنها چیزی که در تمام این سالهای سخت و پرتلاطم به من قوت ایستادگی داد، عشق به مردم سرزمینم بود. حالا هم که ناتوان و رنجور در حضور مهربان شما ایستادهام، بسیار خوشحالم که نقشی، هر چند کوچک، در پیشرفت کتابداری ایران داشتهام. کتابخانه ملی را مثل بچهام دوست داشتم و هنوز هم دلم برایش میتپد و شور میزند.
کتابخانهها، به ویژه کتابخانه ملی که مادر سایر کتابخانهها محسوب میشود، پشتیبان همه فعالیتهای فرهنگی و آموزشی هر کشور است.افسوس که هنوز این مسئله برای بسیاری از مسئولان ما نامفهوم است. همه دوستان دست اندرکار شاهدند که چگونه توانستیم زیربناهای کتابداری نوین را با دستهای خالی در ایران بسازیم و آن چنان موفق عمل کردیم که بارها از طرف مجامع بینالمللی کتابداری جهانی مورد تشویق و تمجید قرار گرفتیم.
اما من هنوز ناامید نشدهام و انتظار دارم جوانانی که رشته کتابداری را به عنوان حرفۀ خود انتخاب کردهاند، بدانند در چه راه مقدسی قدم گذاشتهاند و آرزو دارم با عشق و آگاهی و بردباری، موانع را از سر راه بردارند و مدیرانِ موفقی برای مبارزه با جهل و بیعدالتی باشند.
سایه جان من و آقایان فانی و خرمشاهی عزیز و نازنین و خانمها دکتر نوش آفرین انصاری، دوست و همکار دیرینهام و فریده رهنما، همراهِ یگانۀ همه زندگیم و نیز جناب استاد انوار عزیز که با همه گرفتاریهایشان در این جمع حضور یافتند، گرچه مرا شرمنده کردند ولی برایم افتخار آفریدند. و نیز با نهایت امتنان از مجله بخارا، به سرپرستی آقای دهباشی عزیز و سختکوش که اکنون دویستمین شمارۀ مجله را منتشر کردهاند، تبریک میگویم. خوب میدانم در این شرایط، استمرار در انتشار یک مجله وزین چقدر سخت است و چه جانی از آدم میگیرد.
جناب آقای دهباشی، از این که شبی فراموش نشدنی برایم ساختید سپاسگزارم. برای همه شما عزیزان روزگاری خوش و عمری با عزت و سرافرازی و جهانی پر از صلح و آرامش آرزو میکنم.
پوری سلطانی
۱۷ خرداد ۱۳۹۴