یک: شنیده ام یکی رفته و ماجرای ایستادن های معترضانه ی ما جلوی ساختمان دنا را به اطلاع جناب شیخ محمد یزدی رسانده و وی در پاسخ پوزخندی زده و گفته: کارخانه ی دنا که چیزی نیست کل مملکت مال ماست. من به درستی و نادرستیِ این خبر کاری ندارم. که آیا شیخ محمد یک چنین چیزی گفته یا نگفته. چرا که اگر شیخ محمد تنها "حرف" از تملک کل کشور به میان آورده، جناب رهبر به همین تملک، در عملیاتی با رمزِ یا علی مدد چنگ برده. مردم را بگو که نصیبی جز بُهت، از میلیارد میلیارد پولی که جناب رهبر به هرکجا گسیل می فرماید ندارند. من مانده ام این همه آیه و حدیثِ حق الناسی برای چه از منبرها به کام خلق الله فرو تپانده می شده از دیرباز!
دو: دیروز دوشنبه بود و روز دنا. گوهر بانو هم آمده بود. با همان عکس پرس شده ی ستارش. می گویم: چه سرمایه ای است این بانوی پوست و استخوانی برای آینده ای که همه ی ما برایش خیز برداشته ایم. که: گوهر عشقی زهری است در کام همه ی عربده کشان اسلامی. چرا نگویم: من هیچ بسیجی و پاسدار و وزیر و وکیل و نماینده ی مجلس و رهبر و امام جمعه ای نمی بینم که این بانو را ببیند و سوز سخنش را بشنود و بی پناهی اش را تماشا کند و باز سخن از غیرت مندی بگوید.
سه: مادر سعید زینالی در یکی از روزهای پایانی نمایشگاه مطبوعات رفته بود آنجا و در شلوغیِ نمایشگاه خودش را کشانده بود به میان پرسشگران و آقایان حداد عادل و علی ربیعی و نوبخت و یکی از نمایندگان را با این سخن که: سعید من کجاست، به دیوار گرم سرگردانی کوفته بود. این آقایان چه می توانسته اند به این مادر آشفته حال بگویند؟ جز این که: به ما مربوط نیست، از ما کاری ساخته نیست، حالا پیگیری می کنیم، ما که خبر نداشتیم، مگر می شود؟
چهار: یک آقای جوانی که ظاهرش بسیجی می نمود آمد و دم گوشم گفت: هرکی ندونه من که می دونم تو سوپاپ رژیمی. چهره اش تلخ و ترش بود. گویا از درون می فرسود. گفتمش: من اگر سوپاپ رژیم باشم لابد با شما همکارم. و این، نباید موجب رنج شما باشد. همین که شما از سخنان و نوشته ها و حضور من در اینجا رنج می برید، این نشاندهنده ی این است که من و شما راه مشترکی نداریم. گرچه من آرزو می کنم که همه ی بسیجیان مردم را بفهمند و بدانند: این مردم اند که باید یک رهبر و یک بسیجی و یک آخوند و یک امام جمعه و یک مسئول و یک نماینده را بخواهند یا نخواهند. و گفتم: در یک قلم شما مشخص کن سهم مردم را در انتخاب این رهبر، و این که چرا این رهبر همینجوری مادام العمر رهبر است بی درخواست و خواهش مردم؟
پنج: یکی از من راجع به آقای رضا پهلوی پرسید. که نظرت راجع به ایشان چیست؟ گفتم: آقای رضا پهلوی یک شهروند ایرانی است و مثل همه ی ایرانیان می تواند از تمامی حقوق شهروندی برخوردار باشد. وی نه مثل آخوندهای خودمان هزار هزار آدم کشته و نه مثل آخوندهای خودمان تریلی تریلی بالا کشیده یا پشت در پشت ضایعه پدید آورده. پس اگر ورق برگشت و اوضاع کشور سمت و سوی انسانی و مدنی بخود گرفت، وی می تواند مثل دیگر ایرانیان حزبی برای خود داشته باشد و مثل دیگر ایرانیان فعالیت بکند و اگر مردم پذیرفتند، مثل دیگر ایرانیان از پله های مسئولیت بالا برود.
شش: این فیلمی را که تقدیمتان کرده ام حتماً هر جور که شده تماشایش کنید و خلاصه از دستش مدهید. اکنون که این چند خط را برای شما می نویسم ساعت پنج و نیم صبح است و من یکسره از سر شب نشسته ام برای تدوین این فیلم و آماده کردنش برای انتشار. در این فیلم، ابتدا به حرکت معترضانه ی روز شنبه در محدوده ی زندان اوین پرداخته ام و سپس به اجتماعمان در مقابل ساختمان دزدیده شده ی دنا.
هفت: یکی از مأموران از من خواست که بانوی فحاش را آرام کنم. این بانو که هفته ی گذشته نیز آمده بود، با سری برهنه مدام فریاد می کشید و فحش می داد و کسی حریف او نبود. به میان جمع رفتم و با صدای بلند فریاد کشیدم: توجه کنید، هرکس بخواهد فحش بدهد و اینجا را بهم بریزد از ما نیست. گفته باشم. از همان مأمور پرسیدم: هفته ی گذشته شما یک جوان را بازداشت کردید. بلافاصله گفت: آزاد شد. سرش را بوسیدم. خبر آزادی علیرضا وارسته چه شادمانم کرد. دکتر ملکی نیز بر افروخته شده بود و از بانوی فحاش می خواست که آرام باشد اما بانو آرام نمی گرفت.
هفت: جناب وزیر کشور، یک مشاور رسانه ای دارد به اسم آقای روح الله جمعه ای. این جناب جمعه ای اخیراً در باره ی یک لایحه ی دو فوریتی سخن گفته که این لایحه بر اساس یکی از اصلی ترین دغدغه های مقام معظم رهبری سامان پذیرفته و قرار است در مجلس به رأی گذارده شود. در این لایحه – که دغدغه ی اصلی جناب رهبر است، منابع مالیِ نمایندگان باید مورد واکاوی قرار گیرد تا بقول جناب جمعه ای، یک دستمال کثیف، شیشه را بیش از آنی که هست کثیف تر نکند. می گویم: ای بنازم به دغدغه ی اصلی جناب رهبر در مورد مشخص بودن منابع مالی نمایندگان. که ایکاش آقای جمعه ای شهامتی بخرج می داد و از پریدنِ سرش واهمه ای بدل راه نمی داد و یک نسخه از این لایحه را بر میز خود رهبر و آقا مجتبای ایشان و وابستگان شان می نهاد و از آنان نیز می خواست که منابع مالی خود را مشخص کنند. من در این فکرم که حضرت رهبری در پاسخ به یک پرسش از این لایحه که پرسیده: دارایی شما کدام است، چه می نویسد؟ جز همان سخنِ شیخ محمد یزدی که: کل مملکت واس ماس!
محمد نوری زاد
بیست و ششم آبان نود و چهار - تهران